دور از آوازه ...
جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ب.ظ
در گذشته ای نه چندان دور ، آنقدر که مرا نیز به یاد بیاید (!) یکی از پررونق ترین بازارهای شهر ، در زیر این سقف بهم پیوسته که بنام بزرگترین بازار مسقف جهان شناخته می شود ، بازار مسگران تبریز بود ... و هنوز کسانی که سنی از آنها گذشته است وقتی از این بازار عبور می کنند که دیگر اثری از مس و مسگر در آن نیست (!) باز از دیوارها و آجرها می توانند اکوهای در یاد مانده شان را جذب بکنند .....
یادم هست که یک زمانی می گفتند که نفت خام ما را می خرند و بعد آن را تبدیل به مواد پتروشیمی و مصنوعات نفتی کرده و چندین برابر قیمت به ما می فروشند !! داستان مس و مسگری در کشور ما هم دست کمی از داستان نفت خام مان ندارد !!! یک عده به ظاهر متمدن کاری کردند که مس از سفره ها برچیده شد و دیگ و تیان ها کیلوئی فروخته شدند و چقدر کیف می کردند کسانی که مس دو هزار تومانی را به قیمت بیست هزار تومان می فروختند !! بعد از یک مدتی که داستان مس فراموش شد ، مس های وارداتی به فروشگاههای معتبر راه پیدا کردند و با برندهای مرغوب و قیمت های آنچنانی عرضه شدند و متعاقب آن پیام های پزشکی در اینترنت راه افتادند که مس خیلی خوب است و پخت غذا در آن خیلی مفید است و ...
مردم هم انگار تازه مس دیده باشند ، برای خرید انواعی از ظروف مسی از سر و کول هم بالا رفته و چه پول هایی که از این راه به جیب یک عده سود جو نرفت و نمی رود !! کافی بود در همان زمان که استفاده از دیگچه ی مسی نشانه عقب ماندگی بود ، طرحی برای قابلمه های مسی مدل جدید ریخته می شد و نه بازار مس و مسگری تعطیل می شد و نه مردم برای خرید قابلمه مسی در فروشگاههای خارجکی ، این هوار پول بالای مس می دادند !!
امروز گذرم از بازار مسگران افتاده بود ، جمعه بود و مغازه ها تعطیل ... عکسی به یادگار گرفتم !!
البته وقتی هم بازار باز باشد بجز یکی دو مغازه که مصنوعات مسی می فروشند و غالبا کهنه فروش هستند ، مابقی مغازه ها در کار خرید و فروش بقولات ، نایلون و کشمش و ... هستند و دیگر از مس و مسگری نشانی نیست و چه غریبانه می شود وقتی توریستی می آید و می پرسد که بازار مسگران کجاست !؟ و باید مغازه های کشمش فروشی را نشان بدهی و بگوئی اینجاست !!!
===
در زمانی که مدرسه می رفتیم یک جوکی ساخته بودند که در اینجا می نویسم تا ماندگار شود ... آن زمان ها یک قهرمان جهانی بود در رشته ژیمناستیک از کشور بلغارستان بود انگار ، بنام " نادیا کومانجی " ( البته اگر همه ی نامش یادم مانده باشد !! )
می گفتند که یکبار نادیا برای مسافرت آمده بود ایران و تبریز و گذرش به بازار مسگران افتاده بود ... وقتی داشت از بازار رد می شد و مسگران را تماشا می کرد ، متوجه شد که مسگری که داشت چکش کاری می کرد با دیدن او ناگهان چکش اش را زمین انداخته و در وسط بازار شروع کرد به پشتک و وارو زدن و این طرف و آن طرف پریدن !!! نادیا با دیدن این صحنه متعجب شد و گفت : " شما با این تبحر و چالاکی (!) چرا در ژیمناستیک جهان نام و عنوانی ندارید !! "
مسگر که تازه از جهیدن و پریدن فارغ شده بود !! جواب داده بود : " ژیمناستیک کدام است !؟ من حواسم به شما رفت و چکش را کوبیدم به انگشتم و این پریدن ها و جهیدن ها از اثر آن بود !! "
مردم هم انگار تازه مس دیده باشند ، برای خرید انواعی از ظروف مسی از سر و کول هم بالا رفته و چه پول هایی که از این راه به جیب یک عده سود جو نرفت و نمی رود !! کافی بود در همان زمان که استفاده از دیگچه ی مسی نشانه عقب ماندگی بود ، طرحی برای قابلمه های مسی مدل جدید ریخته می شد و نه بازار مس و مسگری تعطیل می شد و نه مردم برای خرید قابلمه مسی در فروشگاههای خارجکی ، این هوار پول بالای مس می دادند !!
امروز گذرم از بازار مسگران افتاده بود ، جمعه بود و مغازه ها تعطیل ... عکسی به یادگار گرفتم !!
البته وقتی هم بازار باز باشد بجز یکی دو مغازه که مصنوعات مسی می فروشند و غالبا کهنه فروش هستند ، مابقی مغازه ها در کار خرید و فروش بقولات ، نایلون و کشمش و ... هستند و دیگر از مس و مسگری نشانی نیست و چه غریبانه می شود وقتی توریستی می آید و می پرسد که بازار مسگران کجاست !؟ و باید مغازه های کشمش فروشی را نشان بدهی و بگوئی اینجاست !!!
===
در زمانی که مدرسه می رفتیم یک جوکی ساخته بودند که در اینجا می نویسم تا ماندگار شود ... آن زمان ها یک قهرمان جهانی بود در رشته ژیمناستیک از کشور بلغارستان بود انگار ، بنام " نادیا کومانجی " ( البته اگر همه ی نامش یادم مانده باشد !! )
می گفتند که یکبار نادیا برای مسافرت آمده بود ایران و تبریز و گذرش به بازار مسگران افتاده بود ... وقتی داشت از بازار رد می شد و مسگران را تماشا می کرد ، متوجه شد که مسگری که داشت چکش کاری می کرد با دیدن او ناگهان چکش اش را زمین انداخته و در وسط بازار شروع کرد به پشتک و وارو زدن و این طرف و آن طرف پریدن !!! نادیا با دیدن این صحنه متعجب شد و گفت : " شما با این تبحر و چالاکی (!) چرا در ژیمناستیک جهان نام و عنوانی ندارید !! "
مسگر که تازه از جهیدن و پریدن فارغ شده بود !! جواب داده بود : " ژیمناستیک کدام است !؟ من حواسم به شما رفت و چکش را کوبیدم به انگشتم و این پریدن ها و جهیدن ها از اثر آن بود !! "
- ۹۶/۰۷/۱۴