یک صبح بعد از باران
دیشب مهمان بودیم و کمی کارمان به دیروقت کشید و حوالی ساعت 2.30 شب بود که به خانه رسیدیم ، نه اینکه هوا زیاد سرد شده باشد ولی همان افت 10 - 15 عددی هم می تواند تاثیرش را بگذارد ، وقتی داشتیم به خانه برمی گشتیم دمای هوا روی عدد 4 بود !! البته یکساعتی هم برق رفت ...
صبح که بیدار شدم ، آب قطع بود (!) ، رفتم و نان تازه خریدم ، هوا خیلی بهترتر شده بود ولی هنوز سوز داشت و آسمان آبی و باران شسته ی شهر ، ابرهای سفید زیبائی داشت ، یک زمان عالی برای عکاسی کردن !!! وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم فوتورافچی تماس گرفت و خبر داد که برای عکس گرفتن به شاهگلی آمده است و از من خواست که اگر کاری ندارم همراهش باشم و من هم صبحانه ام را خورده و نخورده راه افتادم و همراه او به شاهگلی رفتیم !!
اولین حضورمان در بالاترین نقطه منطقه بنام تپه ی پرچم بود !!! یکی دو تا عکس از منظره ی شهر و از پشت صحنه ی عکاسباشی گرفتم و سپس از آنجا پائین آمدیم ، پله ها را شمردم و شد 253 پله !!
بعد از آن وارد محوطه جنوبی پارک شدیم که محل هتل پارس ائل گولی باشد و یکی دو تا عکس هم از آنجا گرفتیم و قدم زنان رفتیم داخل پارک و دوباره مشغول شدیم ، فوتورافچی از شهر عکس می گرفت و من از او !! یک ماشین گشت انتظامی هم در خیابان های بالای پارک می چرخید و نیم نگاهی هم به ما داشت ...
پیرمردی داشت آواز می خواند و بیشترین منظورش جلب توجه بود ، یک تفنگ بادی کنار سیبل مقوائی اش گذاشته بود و کنار پیاده رو نشسته بود ... در سالهای خیلی دورتر بساط یک همچین افرادی همیشه پررونق بود ... تفریح و مشغولیتی نبود و همیشه اطراف این قبیل سرگرمی های ساده پر از مشتری بود !! خوش و بشی کرده و یکی دو تا از او عکس گرفتم ، البته من با اجازه عکس گرفتم و فوتورافچی طبق عادت دیرینه اش ، دزدکی !!
بعد برای اینکه از شراب صبحگاهی جرعه ای در خاک ریخته باشیم (!) تفنگ را برداشتم و رفتم روی مود تیراندازی ، با این تفنگ ها آدم کله ی یکی را نشانه برود ، شاید به قوزک پایش بخورد !! یکی دو تا من انداختم و یکی دو تا هم فوتورافچی ... ماشین گشت دوباره دور زده بود و وقتی به ما رسید توقف کرد و من اره دادم تا رد بشود ، راننده که سرباز بود این بار لبخندی حواله ام کرد ، شاید در چند دهمین دور زدنی که داشت این پیرمرد را می دید که نشسته و دنبال مشتری برای کسب و کارش می گردد و وقتی دید که بساط اش بدون دشت نبود خوشحال شده بود !!
از پله ها پائین آمدیم تا کنار استخر برسیم ، کمی این طرف تر چند نفر عکاسی می کردند ، هر کس با هر دوربینی که داشت !! دو دختر نوجوان هم با دیدن ما منتظر بودند که بخواهند از آنها عکس یادگاری بگیریم ، معلوم بود که عکس های سلفی شان زیاد دلچسب نشده بود !! یکی دو تا عکس هم از آنها گرفتم تا به یادگار چند تا عکس خوب توی موبایل خوبشان داشته باشند !! ماشالله این روزها همه اپل به دست شده اند و عکس های خوبی می شود با اپل گرفت !! موقعی که داشتم دوربین شان را به آنها می دادم گفتم : " چند تا عکس خوب گرفتم که نگهدارید ؛ دوست یک روزی می رود ولی این عکس ها می مانند ، مخصوصا اگر خوب بوده باشند !!! "
کمی پائین تر دو نفر مرد مسن داشتند به شمعدانی های اطراف استخر نگاه می کردند و یکی موبایلش را آماده کرده بود تا اگر فوتورافچی کنار رفت از دوست اش عکس بگیرد !! موبایلش را گرفتم و از فوتورافچی خواستم کنار برود و از آنها هم یکی دو تا عکس گرفتم ، یکی از آنها یه وری ایستاده بود و به گمانش می خواست گلها بیشتر و بهتر دیده بشوند !! خواستم که کیپ هم بایستند و وقتی داشتم دوربین شان را می دادم گفتم : " شما حواست به دوست ات باشد ، این گلها هر قدر هم که زیبا باشند دو هفته بعد رفتنی هستند !!! "
یکی دو تا هم از اطراف استخر عکس گرفتم ، چهار طرف استخر را با شمعدانی پر کرده بودند و خیلی زیباتر از زمانی که پر از لاله بود دیده می شد ، زمانی هم اطراف استخر پر از اطلسی بود و بیخود نبود که به تبریز شهر اطلسی ها می گفتند !!
دوباره پله ها را بالا رفتیم این بار شمردم و شد 153 پله ... 253 پله هم درد تپه پرچم بالا رفته بودم ؛ روی هم 812 پله شده بود ( معادل پله های یک ساختمان 50 طبقه !! ) ... یکی از بازنشسته های قدیمی کارخانه را دیدم و یک گپ سرپا در مورد کارخانه با هم داشتیم ... بدبختی این کشور این است که همه در ناهنجاری های متداول شهر ، دیگری را مقصر می دانند و نمی دانند که کمی آنطرف تر برای بحث افراد دیگر ، آنها همان دیگری هستند !!
پ ن :
سایز عکس ها بزرگ هستند ، با کلیک کردن روی عکس ها ، آنها را در اندازه ی واقعی ببینید !!
- ۹۶/۰۷/۱۳