یادداشت های دادو

یا حسین شهید

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۷ ق.ظ

 



مثل سالهای قبل رفته بودم بازار ، دو ساعتی در کناری ایستادم و نگاه کردم ، به دستجات عزاداری که می آمدند و رد می شدند ... به آدمهایی که مانند من به تماشا آمده بودند ... و به کسانی که اصلا نمی دانستند چرا آمده اند !؟ چرا هی این طرف و آن طرف می روند !؟ دنبال چه چیزی می گردند !؟

 


به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم        چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی


با یکی از آشنایان از بازار خارج شدم ، عصر بود و زمان حضور شمع گذاران در مقابل مسجد ها ... شهر در حد انفجار از حضور ماشین ها شده بود ...


حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار

بتول و مرتضی، پیغمبر آغلار

حسینـون نوحـه‌سین «دلـریش» یازاندا

مسلمـان سهلدیـر کــه کافـر آغـلار

کوراولمیش گوزلرین قان دوتدی شمرین

کی گؤروسون اؤز الینده خنجر آغلار

حسینــون کؤینگــی زهــرا الینــده

چکـر قیحــا قیـامت، محشـر آغـلار

آتانـــدا حرملــه اوخ کــربـــلاده

گؤریدین دشمـن آغـلار، لشکر آغلار

قـوجاقینــدا، گؤریــدین امّ لیـــلا

آلــیب نــعش علــیّ‌اکبــر آغـــلار

 رباب، نیسگیل دؤشونده سوء گؤرنده

علــیِّ‌اصغــری یــاد ایلــر آغـــلار

باشینــدا کاکــل اکبــــر هـــواسی

یل آغـلار، سنبـل آغـلار، عنبر آغلار

یازانـــدا آل طــه نوحـه‌سین مــن

قلـم گـوردوم سیزیلـدار، دفتـر آغلار

علـی، شقّ‌القمـر محـراب تیلیت قان

قولاق وئر، مسجد اوخشار منبر آغلار

علیــدن، شهریــار، سن‌بیــر اشـاره

قوجاقــلار قبـری، مالک‌اشتـر آغـلار



  • دا دو

نظرات  (۳)

سلام
یه زمانی فکر می کردم دیگه چیزی وحشتناک تر از این وضع نیست که سرگردون باشی و ندونی چرا هی اینطرف و اونطرف میری ولی حالا فکر میکنم وحشتناک تر از اون وضع، اینه که فکر کنی داری رو به قبله ی درست نماز میخونی.. فقط فکر کنی و بعد که همه چیز معلوم شد بفهمی تو طرف درست نبودی، هیچ وقت نبودی..
پاسخ:
سلام
البته مردم ما سالی یکبار می آیند و خودشان را باطنا و یا ظاهرا در سیستم عاشورا و کربلا ، کالیبره می کنند !!! و ایشالا که یک روز برایشان جواب بدهد ...
سلام. 

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی     "خرفه" جایی گرو "باده" و دفتر جایی

حافظ
پاسخ:
سلام
پریشانی از جلوه های شیدائی ست ...
سلام

روز عاشورا از خونه زدم بیرون و علیرغم میل باطنی بخاطر اینکه دسته سینه زنی کلّ عرض کوچه رو گرفته بود ناچار با دسته همراه شدم تا خودمو به سر کوچه برسونم

بعد از سالها حس و حالی بهم دست داد که تصمیم گرفتم  تو دلم نگهش دارم
نمیدونم خوب بود یا بد
یه جور دوگانگی .. تردید ... بلاتکلیفی ... نمیدونم .. به هر حال حسیّه که اصلا دوستش ندارم ...
تا حالا حس کردین بین زمین و آسمون معلّق موندین؟
پاسخ:
سلام
آدم در بین جمعیت باشد و شک و تردید به دلش راه نیابد ، عجیب است !!!
وقتی آدم توی آب است دقیقا حالت بین زمین و آسمان بودن است و یکی دیگر زمانی که دارد از روی یک پل لرزان عبور می کند !
چرا که نه !؟ ما همیشه معلق هستیم داااااااااااااا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی