یک قدم زنی جانانه ...
دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۰۷ ب.ظ
امروز آخرین روز از تعطیلات میان ترم بانو بود و برای همین تصمیم گرفتیم که باتفاق هم برویم شهرگردی بکنیم ، شهرگردی با نیت قدم زدن با دوندگی های روزانه خیلی فرق می کند و آدم می تواند با خیال راحت این طرف و آن طرف را نگاه بکند ؛ شاید خوب باشد که شهرگردانان هم هر از گاهی بروند و در شهر قدم بزنند و شهر را از زاویه ی دیگری ، مثل زاویه ی دید یک مسافر غریب ، ببینند !!
برای همین با اتوبوس از خانه به مرکز شهر رفتیم که همان میدان شهرداری قدیم ( میدان ساعت ) بوده باشد و از آنجا راه افتادیم بطرف مصلی تبریز ( ارک ) و از آنجا بطرف چهارراه شریعتی ( شهناز ) رفتیم ، اولین اتفاق که قرار شد در وبلاگ ثبت بکنم در نزدیکی های سه راه طالقانی ( سه راه مصلی ) رخ داد ... از مقابل مطب یکی از چشم پزشکان مشهور شهر رد می شدیم و من گفتم که اگر بروم پیش دکتر باید از فردا عینک بزنم و برای همین نمی روم و اشاره کردم به یک تابلو روان خیلی بزرگِ یک سفره خانه سنتی که در چند قدمی ما بود و عبارت " حاضر است " روی آن دیده می شد و گفتم کتاب را که می توانم بخوانم این عبارت را هم که توانستم بخوانم (!!) همین اندازه از دوربینی و نزدیک بینی برایم کافی است !!!! و چون نزدیک مصلی تبریز بودیم و آنجا همه چیز بوی سیاسی - دینی دارد (!) حرفم را به سیاست روز گره زده و ادامه دادم که در این روزگار بی ثبات از نظر اقتصادی و سیاسی و ... همین اندازه از دوربینی زیاد هست که کم نیست و آدم صبحانه را که خورد باید بفکر ناهار باشد و بعد از ناهار به شام فکر بکند و چه دل و جراتی دارند آنها که از یکهفته قبل برای فلان جمعه مهمان دعوت می کنند !!
بعد از این کشف درویشانه (!) از مقابل مصلی رد شدیم ، در روی نرده های دیوار اطراف مصلی تابلوهایی قرار دارد که نام های خدا را در آنها نوشته اند و بانو دنبال اسم من می گشت که ببیند در بین آنها هست یا نه !؟ در قسمتی که هنوز نیمه کار مانده بود ؛ چند جای خالی وجود داشت و من گفتم : " آدم برود و بگوید چقدر بدهم که در یکی از این جاهای خالی نام دلخواه مرا بنویسید ؛ مثلا " یا باریش !! " و اگر گفتند که این از نام های خداوند نیست بگوید حالا من کمی اضافه می دهم !!! تازه معرب آن می شود " یا مصلح " !!!! وقتی دین " شریح قاضی" را می شود با کیسه ای طلا خرید !! چرا نتوان پنجره ای از دیوار مصلی را خرید !؟!؟
بعد از آن از مقابل ارک تبریز رد شدیم ؛ وقتی بدون غرض به داستان ارک تبریز نگاه بکنیم می بینیم که ارک جز مشتی خشت خام نیست که افکار آدم های بظاهر پخته را رودرروی هم می گذارد و به ریش آنها می خندد !! تلاشی جانفرسا برای حفظ ماندگاری خویش و زدودن یادگاری های دیگران و ادامه دادن این دور باطل توسط افرادی که به زور سرنیزه می خواهند افکار کوچک خود را غالب بکنند و صد البته که همه رفتنی هستند و گاه با عزت و گاه با خفت !!
بعد از تماشای ارک قدم زنان بطرف چهارراه شریعتی ( شهناز ) رفتیم ، زمانی سر اسم گذاری خیابان ها و میدان ها دعوا بود ... اینجا زمانی نامش شهناز بود و زمانی کوتاه نام محبوبه متحدین به خود گرفت ولی معلوم نشد که این محبوبه خاتون چه کسی بود و شاید هم از اقلیت های مسلح بود و بعدها شریعتی شد !! حالا این میدان با شهناز و شریعتی و محبوبه متحدین به یک اندازه غریب است ؛ شریعتی اگر زنده مانده بود چه بسا که در همین میدان به دار آویخته می شد !!!
ابتدا وارد فروشگاه کفش ملی شدیم ... همه ی ما متقدمین با فروشگاههای "ملی" و "بلا" خاطره های تلخ و شیرین داریم و اکثر متاخرین از مقابل آنها بدون خاطره رد می شوند !! یک دور افتخاری زدیم ، قیمت ها هم نسبت به آنچه فکر می کردم بالا بود (!) یعنی کفش های متوسط ترکیه ای که کمی هم شیک تر بنظر می آیند از این کفشهای ملی ارزانتر هستند و معلوم است که با رویکرد تولید ملی و سفارش خرید تولیدات داخلی بجای افزایش تولید و به تبع آن پائین آمدن قیمت تمام شده در همان وهله ی اول قیمت ها بالا رفته است !! ولی دیگر از آن مدل های قدیمی خبری نبود !!! اگر از آن اسپورتکس های قدیمی که دلمان برای داشتن یک جفت از آنها ، از این سر سال تا آن سر سال بیقراری می کرد ، پیدا می کردم ، حتما یک جفت می خریدم !!!
بعد از آنجا به طرف پاساژ ارک رفتیم ، پاساژ ارک که من علاقه زیادی به خرید و وقت گذرانی در آنجا ندارم ، از قدیمی ترین مراکز خرید از نوع جدیدِ تبریز می باشد که برغم اینکه چهارراه شریعتی اعتبارش را به چهارراه آبرسان باخت و همه ی مراکز خرید در مقابل مجتمع های نوینی مانند لاله پارک و اطلس و ... سر خم کردند (!) همچنان رونق و اعتبار خودش را حفظ کرد و این امر را مدیون مشتری های سنتی و پر و پا قرص خودش است ... سر ظهری بود و خلوت و دوری زده و خریدی هم کردیم که قدم زنی مان بی خرید نبوده باشد !!
ادامه مسیر بطرف چهارراه 17 شهریور بود ، در چهارراه والمان ( سر کوچه ی والمان قدیم ) به مرکز خرید زیرخیابانی والمان زدیم ، با خیابان شدن کوچه والمان ، کلیسای بزرگ آرارات بصورت تمام قد بر خیابانی شده است و با ظاهر ساده ی خود ، خودی نشان می دهد !! از تقاطع 17 شهریور به طرف خیابان 17 شهریور پیجیدیم و این خیابان مملو از تابلوهای پزشکان و ایضا داروخانه ها و ایضا انواعی از آزمایشگاهها که آدمی را از بابت سالم بودنش شکرگزار می کند طی کردیم و خودمان را برای ناهار به غذاخوری قدیمی " افتخاری " رساندیم !! چلوکبابی افتخاری در زمانی نه چندان دور ( 30 سال پیش ) یک چلوکبابی خوشنام و مشهور در انتهای میدان کاه و محل راهنمائی قدیم تبریز بود و حدود 25 سال پیش به محل فعلی خودش نقل مکان کرد ، ساده ، شیک و با برخوردی خوب و غذاهایی خوبتر !!! آخرین حضور من در این چلوکبابی شاید به 20 سال پیش برمی گشت و چند تائی هم از آن زمان ها برای بانو خاطره تعریف کردم !! زمان به سرعت برای ما عوض می شود و برای امروزی ها گفتن اینکه بیست سال پیش در غذاخوری ها به جای دستمال کاغذی از کاغذهای برش داده شده ی چاپ خورده برای پاک کردن دست استفاده می کردند ، مانند نگاه کردن به نقاشی های عصر غارنشینی می باشد !!!!
ادامه مسیر در گرمترین ساعت روز از طریق چهارراه باغشمال بطرف میدان ساعت بود و دوباره سوار اتوبوس شده و به خانه برگشتیم ... توی اتوبوس یک نوجوان از نوع امروزی کنار من نشسته بود ، نوع امروزی یعنی یک دستبند چرمی در دست با یک ساعت اندازه ی کله اش روی مچ دیگرش و هیچ شباهتی به بچه مدرسه نداشت !!! آفتابی که از بیرون به او می زد او را کلافه کرده بود و می گفت : " می گویم بگذارید با ماشین بروم تا مدرسه و بیایم ، نمی گذارند !! " گفتم : " مگر گواهینامه داری ؟ " گفت : " نه ... " گفتم : " بدون گواهینامه اگر بیرون بیایی که برایت دردسر می شود !! تازه حواست جمع ماشین می ماند و از درس خواندن میمانی !! " زیرچشمی نگاه چپ چپی به من کرد ، شاید حرفهایم بوی حرفهای پدرش را می داد !!!
بعد از این کشف درویشانه (!) از مقابل مصلی رد شدیم ، در روی نرده های دیوار اطراف مصلی تابلوهایی قرار دارد که نام های خدا را در آنها نوشته اند و بانو دنبال اسم من می گشت که ببیند در بین آنها هست یا نه !؟ در قسمتی که هنوز نیمه کار مانده بود ؛ چند جای خالی وجود داشت و من گفتم : " آدم برود و بگوید چقدر بدهم که در یکی از این جاهای خالی نام دلخواه مرا بنویسید ؛ مثلا " یا باریش !! " و اگر گفتند که این از نام های خداوند نیست بگوید حالا من کمی اضافه می دهم !!! تازه معرب آن می شود " یا مصلح " !!!! وقتی دین " شریح قاضی" را می شود با کیسه ای طلا خرید !! چرا نتوان پنجره ای از دیوار مصلی را خرید !؟!؟
بعد از آن از مقابل ارک تبریز رد شدیم ؛ وقتی بدون غرض به داستان ارک تبریز نگاه بکنیم می بینیم که ارک جز مشتی خشت خام نیست که افکار آدم های بظاهر پخته را رودرروی هم می گذارد و به ریش آنها می خندد !! تلاشی جانفرسا برای حفظ ماندگاری خویش و زدودن یادگاری های دیگران و ادامه دادن این دور باطل توسط افرادی که به زور سرنیزه می خواهند افکار کوچک خود را غالب بکنند و صد البته که همه رفتنی هستند و گاه با عزت و گاه با خفت !!
بعد از تماشای ارک قدم زنان بطرف چهارراه شریعتی ( شهناز ) رفتیم ، زمانی سر اسم گذاری خیابان ها و میدان ها دعوا بود ... اینجا زمانی نامش شهناز بود و زمانی کوتاه نام محبوبه متحدین به خود گرفت ولی معلوم نشد که این محبوبه خاتون چه کسی بود و شاید هم از اقلیت های مسلح بود و بعدها شریعتی شد !! حالا این میدان با شهناز و شریعتی و محبوبه متحدین به یک اندازه غریب است ؛ شریعتی اگر زنده مانده بود چه بسا که در همین میدان به دار آویخته می شد !!!
ابتدا وارد فروشگاه کفش ملی شدیم ... همه ی ما متقدمین با فروشگاههای "ملی" و "بلا" خاطره های تلخ و شیرین داریم و اکثر متاخرین از مقابل آنها بدون خاطره رد می شوند !! یک دور افتخاری زدیم ، قیمت ها هم نسبت به آنچه فکر می کردم بالا بود (!) یعنی کفش های متوسط ترکیه ای که کمی هم شیک تر بنظر می آیند از این کفشهای ملی ارزانتر هستند و معلوم است که با رویکرد تولید ملی و سفارش خرید تولیدات داخلی بجای افزایش تولید و به تبع آن پائین آمدن قیمت تمام شده در همان وهله ی اول قیمت ها بالا رفته است !! ولی دیگر از آن مدل های قدیمی خبری نبود !!! اگر از آن اسپورتکس های قدیمی که دلمان برای داشتن یک جفت از آنها ، از این سر سال تا آن سر سال بیقراری می کرد ، پیدا می کردم ، حتما یک جفت می خریدم !!!
بعد از آنجا به طرف پاساژ ارک رفتیم ، پاساژ ارک که من علاقه زیادی به خرید و وقت گذرانی در آنجا ندارم ، از قدیمی ترین مراکز خرید از نوع جدیدِ تبریز می باشد که برغم اینکه چهارراه شریعتی اعتبارش را به چهارراه آبرسان باخت و همه ی مراکز خرید در مقابل مجتمع های نوینی مانند لاله پارک و اطلس و ... سر خم کردند (!) همچنان رونق و اعتبار خودش را حفظ کرد و این امر را مدیون مشتری های سنتی و پر و پا قرص خودش است ... سر ظهری بود و خلوت و دوری زده و خریدی هم کردیم که قدم زنی مان بی خرید نبوده باشد !!
ادامه مسیر بطرف چهارراه 17 شهریور بود ، در چهارراه والمان ( سر کوچه ی والمان قدیم ) به مرکز خرید زیرخیابانی والمان زدیم ، با خیابان شدن کوچه والمان ، کلیسای بزرگ آرارات بصورت تمام قد بر خیابانی شده است و با ظاهر ساده ی خود ، خودی نشان می دهد !! از تقاطع 17 شهریور به طرف خیابان 17 شهریور پیجیدیم و این خیابان مملو از تابلوهای پزشکان و ایضا داروخانه ها و ایضا انواعی از آزمایشگاهها که آدمی را از بابت سالم بودنش شکرگزار می کند طی کردیم و خودمان را برای ناهار به غذاخوری قدیمی " افتخاری " رساندیم !! چلوکبابی افتخاری در زمانی نه چندان دور ( 30 سال پیش ) یک چلوکبابی خوشنام و مشهور در انتهای میدان کاه و محل راهنمائی قدیم تبریز بود و حدود 25 سال پیش به محل فعلی خودش نقل مکان کرد ، ساده ، شیک و با برخوردی خوب و غذاهایی خوبتر !!! آخرین حضور من در این چلوکبابی شاید به 20 سال پیش برمی گشت و چند تائی هم از آن زمان ها برای بانو خاطره تعریف کردم !! زمان به سرعت برای ما عوض می شود و برای امروزی ها گفتن اینکه بیست سال پیش در غذاخوری ها به جای دستمال کاغذی از کاغذهای برش داده شده ی چاپ خورده برای پاک کردن دست استفاده می کردند ، مانند نگاه کردن به نقاشی های عصر غارنشینی می باشد !!!!
ادامه مسیر در گرمترین ساعت روز از طریق چهارراه باغشمال بطرف میدان ساعت بود و دوباره سوار اتوبوس شده و به خانه برگشتیم ... توی اتوبوس یک نوجوان از نوع امروزی کنار من نشسته بود ، نوع امروزی یعنی یک دستبند چرمی در دست با یک ساعت اندازه ی کله اش روی مچ دیگرش و هیچ شباهتی به بچه مدرسه نداشت !!! آفتابی که از بیرون به او می زد او را کلافه کرده بود و می گفت : " می گویم بگذارید با ماشین بروم تا مدرسه و بیایم ، نمی گذارند !! " گفتم : " مگر گواهینامه داری ؟ " گفت : " نه ... " گفتم : " بدون گواهینامه اگر بیرون بیایی که برایت دردسر می شود !! تازه حواست جمع ماشین می ماند و از درس خواندن میمانی !! " زیرچشمی نگاه چپ چپی به من کرد ، شاید حرفهایم بوی حرفهای پدرش را می داد !!!
- ۹۶/۰۷/۰۳
خدا زیاد کنه این قدم زنی های جانانه رو همراه نازنین بانو ...
خدا خیرتون بده
منم همراه شما همه ی این جاهایی که اسم بردین رو قدم زدم و عجب خاطراتی برام زنده شد.
خیابان شهناز ... دبیرستان پروین (نمیدونم الان اسمش تغییر کرده یا نه) که دو سال اول دبیرستان رو اونجا خوندم ... روبروش قنادی اکبری ... دربند عیسی خان و منزل قدیمی پدر بزرگم ... پاساژ ارگ .. کوچه والمان ... سه راه طالقانی ...
خیابون هفده شهریور و صائب ... منزل خاله ام ... غذاخوری افتخاری ....
کاش خدا به دلتون بندازه از اینجور پست ها بیشتر بنویسین!