و کمی نور لازم است !!
سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۲۸ ب.ظ
داستان اصفهان رفتن ما از همان ابتدا هم معلوم بود که مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد ، برای کسی که از یک سفر درون شهری با اتوبوس واحد ، داستان می سازد ... اصفهان ؛ نصف جهان (!!) معلوم است که چه می شود ... البته داستان سفر را می گذارم برای یک فرصت مناسب ، حالا باید بدو بدو بروم به چند تا خرده کار برسم و بروم مهمانی شام !!
یکی از کارهایی که من زیاد می کنم و دوستان و همراهانم غالبا خیلی کم به آن رغبت نشان می دهند ، گرفتن عکس است !! و نمی دانم چرا گوشی هایی می خرند که کیفت عکس بالائی دارد و چرا در آرشیو هیچکدام بجز چند عکس اجق وجق و البته خانوادگی چیزی پیدا نمی شود !؟
در اصفهان هم که بودم ، همین دست به دوربینی با من بود ... مثلا ماشین راه اندازی می کردند و من چند تا عکس گرفتم ... یک جائی ششدانگ حواسشان به پرس هیدرولیک بود و من از پشت سرشان فیلم گرفتم و وقتی بین علما اتفاق نظر نبود که در آخرین لحظه ی پرس چه اتفاقی افتاد (!؟) من فیلم را باز کردم و همه آنچه اتفاق افتاده بود را دیدند و بیخود همدیگر را متهم نکردند!!! یا یک جائی پدر کسانی که ما را دعوت کرده بودند از دور ایستاده بود و متفکرانه جریان را نگاه می کرد و من دوری زده و چند تا عکس ازش گرفتم و موقع شام به گوشی پسر بزرگش بلوتوث کردم و آنقدر ( بقول خودشان اینقذه !! ) ذوق کرده بود که فکر کنم تا رسیدن شام آن عکس ها به اقصا نقاط خانواده ارسال شد !!
در بازگشت ، چون کمی تنبلی کرده بودند و بلیط برای پرواز دوشنبه صبح اصفهان - تبریز نتوانسته بودند تهیه بکنند ، بعد از کلی کش و قوس یک بلیط از تهران برای تبریز گرفتند و من قرار شد خودم با اتوبوس یا سواری از اصفهان به تهران بروم !! هنوز خیلی زود بود و وقت داشتم ولی زمان پرواز را غلط گفته بودند و همین امر باعث شد تا طول مسیر اصفهان تا مهرآباد تهران زهرمارم بشود !!!
در اصفهان هم که بودم ، همین دست به دوربینی با من بود ... مثلا ماشین راه اندازی می کردند و من چند تا عکس گرفتم ... یک جائی ششدانگ حواسشان به پرس هیدرولیک بود و من از پشت سرشان فیلم گرفتم و وقتی بین علما اتفاق نظر نبود که در آخرین لحظه ی پرس چه اتفاقی افتاد (!؟) من فیلم را باز کردم و همه آنچه اتفاق افتاده بود را دیدند و بیخود همدیگر را متهم نکردند!!! یا یک جائی پدر کسانی که ما را دعوت کرده بودند از دور ایستاده بود و متفکرانه جریان را نگاه می کرد و من دوری زده و چند تا عکس ازش گرفتم و موقع شام به گوشی پسر بزرگش بلوتوث کردم و آنقدر ( بقول خودشان اینقذه !! ) ذوق کرده بود که فکر کنم تا رسیدن شام آن عکس ها به اقصا نقاط خانواده ارسال شد !!
در بازگشت ، چون کمی تنبلی کرده بودند و بلیط برای پرواز دوشنبه صبح اصفهان - تبریز نتوانسته بودند تهیه بکنند ، بعد از کلی کش و قوس یک بلیط از تهران برای تبریز گرفتند و من قرار شد خودم با اتوبوس یا سواری از اصفهان به تهران بروم !! هنوز خیلی زود بود و وقت داشتم ولی زمان پرواز را غلط گفته بودند و همین امر باعث شد تا طول مسیر اصفهان تا مهرآباد تهران زهرمارم بشود !!!
تا تهران با اتوبوس آمدم و نام اتوبوس مان را گذاشته بودم مسافران قندهار !!! یعنی به جز من و سه مسافر دیگر ، مابقی افغانی بودند و می رفتند برای زیارت قم !! از اصفهان تا ترمینال جنوب یک داستان بود از ترمینال تا فرودگاه یک داستان !!گفته بودند پرواز ساعت 19 است و من دقیقا ساعت 19 بود که با تاکسی از ترمینال جنوب به فرودگاه رسیدم ... بدو بدو رفتم داخل و کارت پرواز را گرفتم و تازه متوجه شدم که ساعت پرواز 19:45 است و بیخود اینهمه حرص خورده بودم ؛ مخصوصا پشت چراغ های راهنمائی 138 ثانیه ای !!!!!
نباید داستان سفر را بگویم و آمده ام تنها دو تا عکس بگذارم و بروم ... دویست متر مانده به برج آزادی ؛ در نهایت ضدنور بودن ، یک عکس از برج گرفتم (!) هنوز از میدان اطراف برج رها نشده بودیم که یک عکس دیگر گرفتم ؛ در حال حرکت و مارپیچ تاکسی !! که کاملا در بهترین وضعیت نور بود ... دو عکس از یک محل با چند دقیقه فاصله و نقشی که نور بازی می کرد ...
نقش نور در یک محل با فاصله ی زمانی کوتاه در این دو تصویر کاملا مشخص می باشد ... در برخی قضاوت ها هم همینطور است ، گاه کمی آشنا بودن به جریان می تواند تصویر مثبت تری به ما بدهد و قضاوت ما بهتر است همیشه نسبت به نورِ شناخت و دانائی تنظیم شده باشد !!
نباید داستان سفر را بگویم و آمده ام تنها دو تا عکس بگذارم و بروم ... دویست متر مانده به برج آزادی ؛ در نهایت ضدنور بودن ، یک عکس از برج گرفتم (!) هنوز از میدان اطراف برج رها نشده بودیم که یک عکس دیگر گرفتم ؛ در حال حرکت و مارپیچ تاکسی !! که کاملا در بهترین وضعیت نور بود ... دو عکس از یک محل با چند دقیقه فاصله و نقشی که نور بازی می کرد ...
نقش نور در یک محل با فاصله ی زمانی کوتاه در این دو تصویر کاملا مشخص می باشد ... در برخی قضاوت ها هم همینطور است ، گاه کمی آشنا بودن به جریان می تواند تصویر مثبت تری به ما بدهد و قضاوت ما بهتر است همیشه نسبت به نورِ شناخت و دانائی تنظیم شده باشد !!
و صدالبته یادم نمی رود که موقع برگشت ، پرواز تهران به تبریز (!) من نفر 126م هواپیما بودم و دو صندل با پنجره فاصله داشتم و خیلی دوست داشتم مسیری که در روز عکاسی کرده بودم را در شب هم می دیدم ولی دو نفر کت شلواری از نوع مزخرف آنجا نشسته بودند و از انبوه سازی حرف می زدند و اینکه فلان پروژه را به من می دادند و زیربارش نرفتم و ... و ... و هر چقدر ارتفاع هواپیما بالا می رفت اینها هم به میلیاردهای مبالغ قرارداد می افزودند و حتی زیرپایشان را نگاه هم نمی کردند و لابد آنقدر پرواز می کنند همه جای زیر پایشان را وجب به وجب ازبر هستند !!
برج " تجارت جهانی تبریز " و مجتمع " لاله پارک " خیلی زیبا دیده می شدند ...
- ۹۶/۰۶/۱۴