اتوبوس نوشت ...
دیروز حوالی عصر سری به فوتورافچی زدم ، دو نفر دیگر هم آنجا بودند که یکی از آنها را می شناختم ، عکس های زیبایش از دست این و آن به سمع و نظرم می رسد ولی هنوز در اینستا به هم نرسیده ایم ... شاید هر دو منتظر یک اتفاقیم !؟
از باب خنده کمی هم به فوتورافچی گیر داده بودیم !! البته من به نوشیدنیی که داده بود و شدیدا به آبی آسمانی می زد و آن دیگری که عکاس تر بود به داوری جشنواره رضوی و خاصه عکس برگزیده ی معماری !! کمی که نه (!) زیاده حق با ایشان بود و فوتورافچی دلایل خاص جهان سومی داشت که شاید منطقی نبودند ولی حداقل برای ما ناآشنا و ناملموس نبودند ... درک همزمان حقیقت و واقعیت موجود داستان دو هندوانه با یک دست برداشتن است و مدعی بودن بر اساس حقیقت و مجری بودن در واقعیات موجود ، بازار گیر دادن را همیشه پررونق و عدم پاسخگویی را توجیه می کند !! و این داستان ادامه خواهد داشت تا آنکه فاصله ی بین حقایق با واقعیت ها کم و کم و کمتر بشود ...
موقع خداحافظی از فوتورافچی از پشت شیشه ی بسیار کثیف و فنس مابین بازارکبود و محوطه مسجد کبود ، در دمدمای غروب کمی در شب فرو رفته (!) ، چشمم به غربت مسجد کبود افتاد ... مسجدی که در بین بازار گیر افتاده باشد طعم اسارت را بهتر می فهمد !! خدا لعنت کند کرباسچیان دزد را و بالاسری اش را و زیردستانش که بزرگترین خیانت و دزدی را از محوطه موزه و مسجد کبود کرد ؛ به اسم ساخت و ساز !! کاری که نباید می کرد را کرد و خفت دنیا را برای خود خرید و مطمئنا خواری آخرت هم دامنگیر دوستانش که رفته اند را گرفته و منتظر خودش و بازمانده هایش می باشد !!
شیشه را پاک کردم و از بین فنس ها با موبایل یک عکس ویژه گرفتم و به فوتورافچی گفتم : از قدیم رسم بوده که برخی چیزها عکس را سیاسی می کرد ، مثلا سیم خاردار !! ولی این عکس اصلا جنبه سیاسی ندارد و بیشتر ضدفرهنگی است !!
دیشب سر راه خانه ، پول فست فودمان را دادیم و هلس فود خریدیم ... دو سه شب پیش هم مهمان بودیم و سر راهمان از بازارچه کتاب کهنه فروشان باغ فجر ( باغ گلستان ) ، دو جلد کتاب قدیمی خریدیم و در عوض برای خانه میزبان شیرینی نگرفتیم !؟ نه اینکه مانی بهمراه نداشته باشیم بلکم برای اینکه ماندگاری خاطره ی خرید ، بیشتر و فروتر (عمیق عربی است و اضافه شدن تر آنرا مثل این اصلاح طلب های التقاطی می کند که از اسم اصلاح طلب برای کسب موقعیت بهتر خود استفاده می کنند !!) بوده باشد ...
امروز می خواستم کتاب های تازه خرید شده را ببرم در کتابخانه اسکان بدهم که فکر بکری به ذهنم رسید ، تصمیم گرفتم منبعد هر کتابی که بخرم در این دکور پله دار بگذارم و تا بیش از نصف و تمام آن خوانده نشده باشد ، به کتابخانه منتقل نکنم ...
اینها را در اتوبوس نوشته ام ، برای رفع غلط غلوط ها باید بروم پشت کامپیوتر ...
- ۹۶/۰۶/۰۱