ماست با طعم بع !!
روزگار عجیبی ست ، هر کسی چیزی را دوست دارد و هر ذائقه ای چیزی می پسندد ، اختیار که می گویند یعنی همین !! تازه جوان ها تازه تر ها را می پسندند و همین گوناگون پسندی باعث شده است تا خدا با همین مصالحِ کم ، دنیای آدمها را بچرخاند ...
طبق معمول مطلبی در موبایل تایپ کرده بودم و موقع بارگذاری عکس ، خواستم برگردم و عکس دیگری انتخاب بکنم و به سوال گنگِ (!) گوشی که پرسید این صفحه را ببندم جواب دادم بله و همه ی نوشته هایم پرید و از صفحه ی اصلی خارج شد !!! چپ چپ به گوشی نگاه کردم و گفتم : " پدر آمرزیده ... گفتی این صفحه ولی خدائیش کدوم صفحه !؟ صفحه ی مطلب جدید !؟ یا صفحه ی بارگذاری عکس !؟ " بعد یاد شعر معروفی افتادم که " سالها نرد خدائی باختی / این گره را زان گره نشناختی " ولی کاری بود که شده بود و مطالبی که پریده بودند ... شاید یک جاهایی چیزی نوشته بودم که نباید می نوشتم !؟!؟ مثلا به وزیر 36 ساله معرفی شده گیر داده بودم و جریان سلفی و پیاز و ... یا باج سیاسی در آن حد که رئیس جمهور مجبور باشد وزیری که با لابی کردن از استیضاح نجات داده بود را دوباره معرفی کرده است که بگوید : رحم کنید ... ناچارم ... دُمَم لای درِ سیاست و بده بستان هایش گیر کرده است !!! "
چند شب پیش باتفاق دوستان رفتیم تا ددر عصرگاهی داشته باشیم و حال افسرده آپارتمان نشین ها خوش بشود و بچه هوائی بخورد و ... پیشنهاد اول طرف های جاده مرند بود و منطقه پیام و احتمالا شامی در رستوران های بین راهی سیوان !!! ولی دمدمای شب شدن بود و بغیر از ما بزرگتر ها که لذت دورهم بودن (!) تحت تاثیر روز و شب نیست ، باریش خان هم داشتیم که باحتمال زیاد بی حوصله می شد و روی بلاهای طبیعی را سفید می کرد !!! من پیشنهاد دادم کمی نزدیکتر دور بزنیم و برای همین رفتیم بطرف شرق شهر ، جاده باسمنج - لیقوان !! ( پنیر لیقوان را که شنیده اید !؟ ) پیشنهاد من چون منطقی بود زود پذیرفته شد ، اصولا پیشنهاد بهتر است منطقی باشد تا پذیرفته شدن اش آدمی را دست به ریش نکند !! درست در این قسمت بود که گیر داده بودم به توهم جوانگرائی و نشاندن یک جوان 36 ساله در کرسی وزارت !!!! برخی پست ها بالاغیرتا تجربه کاری می خواهد و ربطی به نبوغ داشته و نداشته و یا بابای دارا و ندار ندارد !؟ برای تصدی برخی پست ها باید برخی مراحل طی شده باشد ؛ در ازمنه ی قدیم رسم بر این بوده که بنای مسجد را قبل از 7 سال تمام نمی کردند !؟ چرایش را بروید از پیشنماز محله تان بپرسید !!! بیخیال ...
من بیشتر از استاندارد یک آدم معمولی خاطره دارم ... و برای همین تقریبا می توانم در طول مسیر حرف بزنم و نسبت به هر گردنه و پیچ و کوه و زمانی خاطره پیدا کرده و تعریف بکنم !!! در این مورد هم داستان لیقوان را با یک پیش درآمد تاریخی و از 500 سال پیش شروع کرده با چاشنی تاریخ سلسله های قره قویون لو و آغ قویون لو شروع کرده و دقیقا وقتی وارد روستای لیقوان می شدیم با داستان دستگیری و قتل خان منطقه بنام حاج احتشام در زمان رضاخان بپایان بردم و البته با چند خاطره ی کوچک و بزرگ دیگر که دیگر حوصله ی تایپ مجدد ندارم !!
در لیقوان دوستم پیاده شد تا پنیر بگیرد و منهم پیاده شدم تا ماست گوسفندی بخرم !! ماست گوسفندی بدلایلی مشتری چندانی در بین خانم ها و جوانترها ندارد و می گویند که بوی ببعی می دهد و البته که اگر این بو را ندهد شناسنامه ی ماست زیر سوال می رود ... شاید هم دست تقدیر چنین نوشته است تا این ماست کم مشتری بشود و به ما برسد والا باید در نطق پیش از دستور روزانه ی مجلس و قبل از جریان پیاز و سیب زمینی و گوجه فرنگی و البته سلفی گرفتن روستا زادگان از اروپا زادگان ( که بیراه هم نبود !! ) کمبود ماست گوسفندی هم ذکر می شد !!
ماست گوسفندی داستان طولانی و درخور توجهی برای مستند سازان دارد ، سلیقه ی زن روستائی را باید در زمان دوشیدن گوسفند اندازه گرفت نه زمان دوشیدن شیر گاو !!! سرکارعلیه گاو کارخانه شیر سازی است و برخی از آنها تا 30 - 40 کیلو در روز شیر می دهند و بدلیل متراژ بالای بدنشان فقط خستگی دوشیدن روی دست روستائیان می گذارند ( کاری با شیردوش صنعتی ندارم ! ) ولی مادام میش داستانش فرق دارد شیر دوشی اش مثل آلبالو چیدن است و شیر تمیز دوشیدن مهارت خاصی طلب می کند و برای همین غالبا شیر میش بهمراه کمی جیش و ایضا پشگل است !!! ماست خوب گوسفندی را نه به قسم فروشنده که باید با اعتماد قبلی تهیه کرد !!!
و آمممممما ماست گوسفندی خوب را با سنگک تازه بخوری و چلوکباب را بدهی به گربه های محله که حالش رو ببرند !!
===
در اختتام سفر به پیشنهاد مصرانه باریش کوچولو ، آمدیم در پارک شاهگلی خودمان بلال خوردیم و در ادامه سیب زمینی و تخم مرغ آب پز و ....... آبعلی !!! این شام سرپائی خوردن علاوه بر طعم غذائی اش بخاطر دهن کجی کردن به تشریفات های مرسوم و غالبا خسته کننده ، مزه ی خاصی دارد !!
- ۹۶/۰۵/۱۸
سلام
خدای من.. نمی توانم ذوقم را پنهان کنم.. یکی از بهترین تعرض ها و مضامینی که تابحال دیده ام بود این جمله تان: همین گوناگون پسندی باعث شده است تا خدا با همین مصالحِ کم ، دنیای آدمها را بچرخاند ... البته شاید از نظر خودتان این تعرض که گفتم خوشایند نباشد!
خبر ندارید من سرِ این مصالحِ کم چه یقه ها که چاک نکرده ام..
راستی نوشته تان جوری بود که مجبور شدم با صدای بلند بخوانم تا به سمع و نظر اطرافیان هم برسد و مستفیض شوند. نوشته ی شما آدم را به دیدن عکس ها مشتاق می کند حتی منِ بی علاقه را..