سحرخیزی
سحر خیزی خوب است ، به شرط اینکه اتفاقات پیرامون باعث نشود که هارد مغز برای ادامه روز ویروسی شده و بهنگد !! گاه برای داشتن یک اعصاب آرام لازم است روز در رختخواب بگذرد ... باور ندارید !؟
سالهای نه چندان دور ، من هر هفته برای تمرین والیبال از کارخانه می رفتم سالن پتروشیمی ، یعنی از این سو به آن سو !! بغیر از روزهایی که همکاری زحمت رساندن مرا می کشید ، این مسیر طولانی را با آژانس می رفتم ...یشنهاد من برای انتخاب مسیر ، اتوبان شمالی شهر بود که کمی از نظر مسافت طولانی بود ولی خلوت ، اغلب راننده ها تا پیشنهاد را می شنیدند موضع برعکس می گرفتند و من مجبور به توضیح ، شرمنده کردن و قانع کردنشان می شدم و غالبا این کار را نیشدار می کردم که بیدلیل موضع نگیرند !!
هر بار که ما مسیر داخل شهر را می رفتیم ، رفتار راننده های مریض احوال (!) ، که شامل 90%راننده ها می شود ، باعث می شد که در کنار اعصاب راننده ها اعصاب مسافرها هم بهم بریزد و بعد از رسیدن به سالن ، تا اعصابم سر جایش بیاید و تمرکزم قابل ستودن بشود ، تایم تمام می شد ... ولی وقتی از اتوبان می رفتیم ، هم با راننده خوش برخوردی می کردم و هم قبراق و شنگول وارد میدان می شدم ... ( مثلا اینها مثال بود برای همان یک سطر ابتدایی )
اولین چیزی که صبح مرا جلب کرد را رد می شوم و دومی را مطرح می کنم !! در اطراف شاهگلی همیشه می توان چادرهایی دید که مسافران برای شب مانی بپا کرده اند ... چون از این کارها ، منهم زیاد کرده ام برای همین زیاد هم بدک نیست ... کله ی سحر (!) یک آدم متشخص اللباسی با فاصله ی کمی دوری به دوست اش که داشت ماشین را بعد از پارک کردن ورنداز می کرد با صدای بلند گفت : بطری آب مرا هم بیاور ... داشتم از بغلش رد می شدم از باب نهی از منکر گفتم : توی این چادرها مسافران خوابیده اند ، دو قدم بروی تا ماشین از این نعره ی صبحگاهی بهتر است !! ( کلا با این ناهنجاری مشکل دارم !! ) ...
یکی از منظره های بدی که صبح ها با آن برخورد دارم ، کارگران بی حال شهرداری هستند که مثلا مشغول رفت و روب خیابان ها و معابر و مابین درخت ها و ... هستند ، اینکه سرطان آشغال ریزی در بین ملت ما از مرحله ی شیمی درمانی رد شده و روزی سونامی آشغال همه را خواهد بلعید به من چه ؟! و اگر به شهردار بگویند و متولیان فرهنگی و شورای صد تا یه ذغازی (!) ، لابد می گویند به تو چه !؟ ... ولی تماشا و استشمام حضور این کارگران شریف با سیگاری در دست و پک هایی که آه شان را تا به ماه می رسانند ، عالمی دارد !! یعنی توی پارک کم می ماند آدم بوی سیگار بگیرد ...
با وجود اینهمه تابلو در سطح شهر که برای عکاسی کردن ، معضل محسوب می شوند ، نمی دانم چرا هر روز من در راه رفتن به پارک شاهگلی باید آدرس اتوبان به مردم بدهم و برگشتنی آدرس شاهگلی را !؟ یکی از حضرات اتاق بحران آدرس تشکیل بدهد ، شاید با عوض کردن جای تابلوها و کمی گویا کردن آنها ، مشکل من و مسافر رفع بشود ... یادش بخیر ، در جوانی که اصفهان زیاد می رفتم ، توی هر میدانی یک تابلوی نقشه ی شهر وجود داشت ( به ابعاد یک متر ) و اینکه شما حالا کجائید و ادامه داستان ....
===
بروم به کارهایم برسم ، مرا برای مصاحبه در مورد فوتورافچی دعوت کرده اند ، از قرار معلوم بعنوان چهره ی عکاسی سال ، انتخاب شده است ... دوستی مان یک طرف ، من حقایق را خواهم گفت !!!
- ۹۶/۰۴/۲۵
تا مدتی قبل وقتی دم غروب یا آخر شب حوصله مون سر میرفت به پیشنهاد همسرم سوار ماشین میشدیم و دوری در شهر میزدیم که مثلاً حالمون خوب بشه و حوصله مون بیاد سر جاش ..
اما الان بخاطر همون نود درصد رانندگانی (که اکثراً هم ماشین های گرون قیمت سوار میشن) که انگار همه ی حق و حقوق ملت رو ارث پدری خودشون میدونن، ترجیح میدیم همین کوچه های اطراف خونه پیاده روی کنیم که هم ورزشی کرده باشیم هم اعصابمون رو از خط خطی شدن(و گاهی له شدن) نجات بدیم!
پ.ن : کار خوبی میکنین حقیقت رو میگین ...
(و البته من مطمئنم کسی که شما برای دوستی انتخاب کردین جز خوبی چیزی برای گفتن نداره)