ما از دعوت شدگانیم
جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۶ ب.ظ
در برخی مراسم ها حضور عده ای لازم تر از آن است که دعوت بشوند و چنانچه ما بتوانیم حضور آنها را بدون دعوت بپذیریم که یک نوع " سلمان منی " تلقی می شود ، خیلی از گره های کارمان در برگزاری مراسم باز می شود ولی چنانچه بخواهیم از آنها بعنوان دعوت شده تعریف بکنیم در قبال برخی کمک هایی که می شد انتظار داشت باید چشمپوشی بکنیم ...
در سالهای دورتر ، در همان محله ی قدیمی که امروزه در صندوقچه ی داستان مادر بزرگ هم یافت نمی شود ( یک کلیپی برایم ارسال کرده بودند که مادر بزرگ نشسته بود و یادایام می کرد و نوه ها با پوششی لس آنجلسی (!) که کلیپ بخاطر آن ساخته شده بود !! داشتند ترانه های قدیمی می خواندند ؛ کِ مثل کپل ، صحرا شده پر ز گل و ... !!! ) این روزها برخی از خاطرات ما را باید باستان شناسی پوشش بدهد نه میراث فرهنگی !! زیاد دور و بر نرویم ، همان سی سال پیش ، در محله ی قدیمی ما ، اگر اتفاقی برا یخانواده ای می افتاد و کسی فوت یم کرد و اساس خانه بدلیل این اتفاق بهم می خورد ... یک عده بودند که بی منت و از سر وظیفه دانی (!) می آمدند و خیلی بی ریا می رفتند و گوشه ای از کار را بدست می گرفتند تا صاحب عزا سرش به چند جا گرم نباشد و از کار اصلی خودش که پذیرائی از مهمان ها و یک عالمه گریه بود باز نماند !!
یک همسایه داشتیم که واقعا خانم بود و معنای کاملی از یک کدبانو ... در این لحظات بلافاصله می آمد و می رفت در آشپزخانه ی آن خانواده و می گفت که شما فقط آمار بدهید و کاری به بقیه کارها نداشته باشید و بلافاصله نسبت به وضعیت آن خانواده و مهمان هایشان ، تمام کارهای اشپزخانه را به همراه چند نفر از دخترکان همسایه ردیف می کرد و صاحب عزا با فراغت کامل به بقیه کارهایش می رسید !!
ما دیروز عصر دعوت بودیم به مراسم عقدکنان ... روی هم رفته معلوم بود که خوش خواهد گذشت و چنان هم شد !! هم مراسم که بصورت نیمه خصوصی در محضر برگزار شده بود و محل عقد جائی بود که از کشفیات ما بود و بعد زا مراسم عقدکنان خود ما چند نفر از فامیل و آشنایان هم آنجا رفته بودند و ما برای خودمان اسم و رسمی در آنجا داشتیم ؛ از سر اتفاق و یا لطفی که داشتند مرا بعنوان شاهد خواستند و رفتم زیر ورقه و سند را امضا زدم و وقتی میخواستم کارتم را بدهم با احترام کارتم را برگرداندند و گفتند که شما خودتان اینجا سند معتبر دارید و امضایتان محفوظ و معلوم است !! خب ... ما هم کمی کیفور شدیم !!
قبل از رفتن به مراسم من یادآوری کردم که احیانا وسایل عکس و فیلم برقرار است یا نه !؟ بانو فرمودند که پسر عموی داماد حتما هست و این قبیل تکنولوژی ها موجود است ... ولی در محضر من دیدم که جای خالی یک دوربین خوب خالی است !! در یک همچین مراسماتی داشتن چند عکس یادگاری بعدها خیلی جالب می شود !! خلاصه اینکه به کمک برادرهای داماد و یک یدو موبایل و یک دوربین نیمه حرفه ایِ خوب !!! چند تائی عکس شکار کردیم ...
پدر داماد به من گفت که : " فکر کردم شما وقت یمی آئید دوربین بهمراه می آورید ! " ( دیده بود که در مراسم خودمان یک دوربین خوب بهمراه داشتم که البته ا زدوستم گرفته بودم !! ) گفتم : " والله ... منهم فکر کردم و لی جواب شنیدم که دوربین هست ، ضمنا ما مهمان دعوتی هستیم و باید بچه ها قبلا یک آلارمی می دادند... "
بعداز مراسم عقدکنان ، مراسم پرفیض شام خوران بود که آنهم خوب برگزار شد و البته می شد با تعیین گروه راه اندازی مناسب ، بهترتر هم اجرا بشود ... مثلا این قئینِ ما ( برادربانو ! ) برای این قبیل کارها یک مدیر خوب محسوب می شود ...
بعد هم که رفتیم بانوان را فرستادیم خانه عروس تا کمی برای خودشان برقصند و ما آمدیم خانه داماد تا برای خودمان بخوانیم و آخر شب رفتیم دنبال بانوان و این بار ما را هم دعوت کردند داخل و کمی هم نشستیم تا جوان های دو طرف برقصند و ...
تقریبا حوالی دیروقت بود که به خانه برگشتیم ...
یک همسایه داشتیم که واقعا خانم بود و معنای کاملی از یک کدبانو ... در این لحظات بلافاصله می آمد و می رفت در آشپزخانه ی آن خانواده و می گفت که شما فقط آمار بدهید و کاری به بقیه کارها نداشته باشید و بلافاصله نسبت به وضعیت آن خانواده و مهمان هایشان ، تمام کارهای اشپزخانه را به همراه چند نفر از دخترکان همسایه ردیف می کرد و صاحب عزا با فراغت کامل به بقیه کارهایش می رسید !!
ما دیروز عصر دعوت بودیم به مراسم عقدکنان ... روی هم رفته معلوم بود که خوش خواهد گذشت و چنان هم شد !! هم مراسم که بصورت نیمه خصوصی در محضر برگزار شده بود و محل عقد جائی بود که از کشفیات ما بود و بعد زا مراسم عقدکنان خود ما چند نفر از فامیل و آشنایان هم آنجا رفته بودند و ما برای خودمان اسم و رسمی در آنجا داشتیم ؛ از سر اتفاق و یا لطفی که داشتند مرا بعنوان شاهد خواستند و رفتم زیر ورقه و سند را امضا زدم و وقتی میخواستم کارتم را بدهم با احترام کارتم را برگرداندند و گفتند که شما خودتان اینجا سند معتبر دارید و امضایتان محفوظ و معلوم است !! خب ... ما هم کمی کیفور شدیم !!
قبل از رفتن به مراسم من یادآوری کردم که احیانا وسایل عکس و فیلم برقرار است یا نه !؟ بانو فرمودند که پسر عموی داماد حتما هست و این قبیل تکنولوژی ها موجود است ... ولی در محضر من دیدم که جای خالی یک دوربین خوب خالی است !! در یک همچین مراسماتی داشتن چند عکس یادگاری بعدها خیلی جالب می شود !! خلاصه اینکه به کمک برادرهای داماد و یک یدو موبایل و یک دوربین نیمه حرفه ایِ خوب !!! چند تائی عکس شکار کردیم ...
پدر داماد به من گفت که : " فکر کردم شما وقت یمی آئید دوربین بهمراه می آورید ! " ( دیده بود که در مراسم خودمان یک دوربین خوب بهمراه داشتم که البته ا زدوستم گرفته بودم !! ) گفتم : " والله ... منهم فکر کردم و لی جواب شنیدم که دوربین هست ، ضمنا ما مهمان دعوتی هستیم و باید بچه ها قبلا یک آلارمی می دادند... "
بعداز مراسم عقدکنان ، مراسم پرفیض شام خوران بود که آنهم خوب برگزار شد و البته می شد با تعیین گروه راه اندازی مناسب ، بهترتر هم اجرا بشود ... مثلا این قئینِ ما ( برادربانو ! ) برای این قبیل کارها یک مدیر خوب محسوب می شود ...
بعد هم که رفتیم بانوان را فرستادیم خانه عروس تا کمی برای خودشان برقصند و ما آمدیم خانه داماد تا برای خودمان بخوانیم و آخر شب رفتیم دنبال بانوان و این بار ما را هم دعوت کردند داخل و کمی هم نشستیم تا جوان های دو طرف برقصند و ...
تقریبا حوالی دیروقت بود که به خانه برگشتیم ...
- ۹۶/۰۴/۲۳