ما و مطالعه
جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۱ ب.ظ
چرا سرانه ی مطالعه در کشور ما پائین است !؟ این سوالی ست که خیلی ها را بظاهر نگران می کند ولی آیا طراحان این سوالها که غالبا برای پر کردن اوقات فراغت رسانه ی ملی بکار می رود و احیانا باکلاس نشان دادن برخی ها ( من جمله من ! ) واقعا خودشان اهل مطالعه در حدی ماکزیمم هستند که برای می نیمم های جامعه و اکثریت بیخیال شده دوخت و دوز می کنند !؟!؟
چند روز پیش که کتاب را برده بودم برای انتشاراتی ، از وضعیت چاپ و نشر کتاب و وضعیت خراب کتابخوانی گلایه داشت !! کتاب را پیش اش گذاشتم تا یک چشمی بگرداند ببیند چکار می تواند بکند !! ده روزی گذشته است و هنوز خبری نشده است ... در حالیکه بغیر از روال املائی و انشائی که احتمالا توی ذوق بزند (!) تمام کسانی که اینها را خوانده اند و البته چندان هم اهل ادعا در زمینه مطالعه نبودند !! ( مثلا بنده در سالهای کمی پیشتر ادعا داشتم که کتاب هاب معمولی را 70 - 80 صفحه در ساعت و کتابهای کمی ثقیل و قلمبه سلمبه ی فلسفی روانشناسی را تقریبا 45 - 55 صفحه در ساعت می توانم بخوانم !!! ) تقریبا در عرض دو روز آن را تمام کرده اند و کسانی هم بوده اند که بدلیل پیگیر بودن جریان کتاب و رها نکردن آن ، نگذاشته اند نفس صبح بالا بیاید و آن را یک روزه تمام کرده اند !!! دیروز جلد دوم را داشتم برای خودم مرور می کردم و در عرض یک ساعت 100 صفحه را به قصد رفع اشکالات تایپی مرور کردم !!
حساب کردم که اگر قرار باشد انتشاراتی این گونه جواب بدهد و ارشاد در زمان دادن مجوز چند برابر وقت بگذارد و ... با حساب دو دو تا زمانی که مردم برای مطالعه باید بگذارند بمراتب از زمانی که ناشر و فروشنده و مسئول می گذارد بهترتر است !!
البته این بیرون بردن کتابها از خانه باعث شد تا فرصتی دست بدهد و یکی از افراد واقعی که قسمت هایی از داستان با او جلو رفته است ، داستان را بخواند ... در کتاب اول ، ذوق زیادی نشان نداده بود !! ولی در کتاب دوم معلوم بود که ذوقش سرشار شده بود ... نه اینکه از او تعریف کرده باشم و احمقانه ذوق زده شده باشد ، بلکه در برخی جاها خیلی هم شستشویش داده ام !!
کتاب دوم را از دوستم گرفتم و کتاب بدست سوار اتوبوس شدم !! یکی از دوستان امریکیه دیده تعریف یم کرد که در برخی ایالت های آن کشور ، حمل مشروبات الکلی بصورت آشکار قدغن است و حتما بایستی بعد از خرید آن را در پاکت گذاشته شود و در انظار عمومی دیده نشود !!! از قرار معلوم این روزها ، مخصوصا بعد از تعطیلی مدرسه ها باید کتاب را توی پاکت (!) این طرف و آن طرف برد !!!
داخل اتوبوس یکی که از دیدن یک کتاب بدست ذوق زده شده بود مرا صدا زد تا بروم کنارش بنشینم !! و بلافاصله پسرخاله شد و سر صحبت را باز کرد ...
- : " خدا را شکر که یکی از هفتاد میلیون را هم دیدیم که کتاب بدست سوار اتوبوس شد !؟ "
- : " توی این اتوبوس ها آدم کتاب نیاورد بهتر است ، ولی من مجبور بودم !! "
- : " چرا !؟ "
- : " کتاب در مسیرهای طولانی و اتوبوس های آرام بدرد می خورد ، با این وضعیت اتوبوس رانی که مسافر از سر و کول هم بالا می رود و دم به ساعت برای بجا اوردن ادب باید بلند شوی و به یک مسافر مسن تر صندلی بدهی تا جوانترها یاد بگیرند و ... داشتن کتاب در دست مصیبت است !! "
- : " چیه !؟ رمان است یا تاریخی است !؟ "
من با تعجب زیاد و با نگاه مستشاری - : " یک رمان تاریخی است ، البته اگر بیست سال گذشته را بشود تاریخ نامید و در مورد رمان بودنش هم جای شک است !! "
- : " کار خوبی می کنی که کتاب می خوانی ، من خودم همسن تو که بودم ، رومن رولان می خواندم !! "
- : " پس یکی دو سال بیشتر نیست که خوانده ای !! " ( طرف این تیکه را نگرفت !! بنظر من کسی که نتواند تیکه ها را در هوا بقاپد ، بدرد همصحبتی نمی خورد !! )
- : " رولان را می شناسی !؟ "
- " یکی دو کتابش را وقتی جوان بودم و بدردم نمی خورد خوانده ام ؛ شاید جان شیفته !! یکی دو تای دیگر هم به چشمم خورده ولی زیاد بیادم نمی آید ، چون واقعا خیلی سال است که نمی خوانم !! "
- : " من چهل سال پیش که آمریکا بودم (!!) کتابهایش را خوانده ام ... یک سورئالیست واقعی بود !!! موضوع کتاب چیه !؟ "
من در حالیکه رو جلد بطرف پایم است و کلنجارش برای خواندن نامش به جائی نرسیده جواب دادم - : " از نظر نویسنده خیلی رئال است ولی چون اثباتش خیلی سخت است ، همان بهتر که سورئال فرض بشود !! "
- : " نویسنده اش اهل کجاست ؟ ایرانی است ؟ "
- : " اتفاقا همشهری است ... تازگی این را نوشته است و من دارم می برم یک چشم بگردانم ببینم چقدر غلط تایپی دارد !! "
- : " به به ... چقدر جالب !!! ما نویسنده های خیلی خوبی داریم ... مثلا غلامحسین ساعدی ... من تمام کتاب هایش را خوانده ام !! "
- : " اگر نویسنده های خوبی داشتیم ، حتما خواننده های زیادی هم داشتیم ... نویسنده های ما جنبه ی نوشتن چهار تا کتاب خوب را ندارند و وقتی چهار نفر که از سر ناچاری به آنها استاد گفتند ، هول می شوند و فکر می کنند واقعا (...) شده اند و بعد از آن هرچه می نویسند (...) می شود !!! "
- : " در این مورد هم حق را به شما می دهم ... نویسنده های تا زمانی که مشهور بشوند خوب هستند و بعد قات می زنند !! "
- : " البته فقط نویسنده ها نیستند ... کم جنبه گی تقریبا همه گیر است !! سیاست مدار خوب مگر داریم !؟ موسیقیدان خوب !؟ بازیگر خوب !؟ تقریبا همه بنوعی توی خاکی زده اند !! فاصله ما تا بچشم آمدن زیاد است و زمان مان کم ... باید یک جوری این فاصله را پر کرد و چه چیزی بهتر از کاه !!!!؟ "
تقریبا به ایستگاهم رسیده بود ، او هم با من پیاده شد !؟ با خود گفتم : " شاید تا به نتیجه نرسیده اند ، دنبال من می خواهد بیاید و شاید هم برای دیدن نام کتابی که در دست دارم !! " دقیقا به کوچه ی ما پیجید و خوشبختانه از ما رد شد و انگار نه تنها هر دو اهل مطالعه بودیم(!) بلکه همسایه هم هستیم (!) ...
حساب کردم که اگر قرار باشد انتشاراتی این گونه جواب بدهد و ارشاد در زمان دادن مجوز چند برابر وقت بگذارد و ... با حساب دو دو تا زمانی که مردم برای مطالعه باید بگذارند بمراتب از زمانی که ناشر و فروشنده و مسئول می گذارد بهترتر است !!
البته این بیرون بردن کتابها از خانه باعث شد تا فرصتی دست بدهد و یکی از افراد واقعی که قسمت هایی از داستان با او جلو رفته است ، داستان را بخواند ... در کتاب اول ، ذوق زیادی نشان نداده بود !! ولی در کتاب دوم معلوم بود که ذوقش سرشار شده بود ... نه اینکه از او تعریف کرده باشم و احمقانه ذوق زده شده باشد ، بلکه در برخی جاها خیلی هم شستشویش داده ام !!
کتاب دوم را از دوستم گرفتم و کتاب بدست سوار اتوبوس شدم !! یکی از دوستان امریکیه دیده تعریف یم کرد که در برخی ایالت های آن کشور ، حمل مشروبات الکلی بصورت آشکار قدغن است و حتما بایستی بعد از خرید آن را در پاکت گذاشته شود و در انظار عمومی دیده نشود !!! از قرار معلوم این روزها ، مخصوصا بعد از تعطیلی مدرسه ها باید کتاب را توی پاکت (!) این طرف و آن طرف برد !!!
داخل اتوبوس یکی که از دیدن یک کتاب بدست ذوق زده شده بود مرا صدا زد تا بروم کنارش بنشینم !! و بلافاصله پسرخاله شد و سر صحبت را باز کرد ...
- : " خدا را شکر که یکی از هفتاد میلیون را هم دیدیم که کتاب بدست سوار اتوبوس شد !؟ "
- : " توی این اتوبوس ها آدم کتاب نیاورد بهتر است ، ولی من مجبور بودم !! "
- : " چرا !؟ "
- : " کتاب در مسیرهای طولانی و اتوبوس های آرام بدرد می خورد ، با این وضعیت اتوبوس رانی که مسافر از سر و کول هم بالا می رود و دم به ساعت برای بجا اوردن ادب باید بلند شوی و به یک مسافر مسن تر صندلی بدهی تا جوانترها یاد بگیرند و ... داشتن کتاب در دست مصیبت است !! "
- : " چیه !؟ رمان است یا تاریخی است !؟ "
من با تعجب زیاد و با نگاه مستشاری - : " یک رمان تاریخی است ، البته اگر بیست سال گذشته را بشود تاریخ نامید و در مورد رمان بودنش هم جای شک است !! "
- : " کار خوبی می کنی که کتاب می خوانی ، من خودم همسن تو که بودم ، رومن رولان می خواندم !! "
- : " پس یکی دو سال بیشتر نیست که خوانده ای !! " ( طرف این تیکه را نگرفت !! بنظر من کسی که نتواند تیکه ها را در هوا بقاپد ، بدرد همصحبتی نمی خورد !! )
- : " رولان را می شناسی !؟ "
- " یکی دو کتابش را وقتی جوان بودم و بدردم نمی خورد خوانده ام ؛ شاید جان شیفته !! یکی دو تای دیگر هم به چشمم خورده ولی زیاد بیادم نمی آید ، چون واقعا خیلی سال است که نمی خوانم !! "
- : " من چهل سال پیش که آمریکا بودم (!!) کتابهایش را خوانده ام ... یک سورئالیست واقعی بود !!! موضوع کتاب چیه !؟ "
من در حالیکه رو جلد بطرف پایم است و کلنجارش برای خواندن نامش به جائی نرسیده جواب دادم - : " از نظر نویسنده خیلی رئال است ولی چون اثباتش خیلی سخت است ، همان بهتر که سورئال فرض بشود !! "
- : " نویسنده اش اهل کجاست ؟ ایرانی است ؟ "
- : " اتفاقا همشهری است ... تازگی این را نوشته است و من دارم می برم یک چشم بگردانم ببینم چقدر غلط تایپی دارد !! "
- : " به به ... چقدر جالب !!! ما نویسنده های خیلی خوبی داریم ... مثلا غلامحسین ساعدی ... من تمام کتاب هایش را خوانده ام !! "
- : " اگر نویسنده های خوبی داشتیم ، حتما خواننده های زیادی هم داشتیم ... نویسنده های ما جنبه ی نوشتن چهار تا کتاب خوب را ندارند و وقتی چهار نفر که از سر ناچاری به آنها استاد گفتند ، هول می شوند و فکر می کنند واقعا (...) شده اند و بعد از آن هرچه می نویسند (...) می شود !!! "
- : " در این مورد هم حق را به شما می دهم ... نویسنده های تا زمانی که مشهور بشوند خوب هستند و بعد قات می زنند !! "
- : " البته فقط نویسنده ها نیستند ... کم جنبه گی تقریبا همه گیر است !! سیاست مدار خوب مگر داریم !؟ موسیقیدان خوب !؟ بازیگر خوب !؟ تقریبا همه بنوعی توی خاکی زده اند !! فاصله ما تا بچشم آمدن زیاد است و زمان مان کم ... باید یک جوری این فاصله را پر کرد و چه چیزی بهتر از کاه !!!!؟ "
تقریبا به ایستگاهم رسیده بود ، او هم با من پیاده شد !؟ با خود گفتم : " شاید تا به نتیجه نرسیده اند ، دنبال من می خواهد بیاید و شاید هم برای دیدن نام کتابی که در دست دارم !! " دقیقا به کوچه ی ما پیجید و خوشبختانه از ما رد شد و انگار نه تنها هر دو اهل مطالعه بودیم(!) بلکه همسایه هم هستیم (!) ...
- ۹۶/۰۴/۲۳