ورق می زنیم ، ورق می خوریم ...
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ب.ظ
امروز هم روزی از روزهای بیادماندنی عمرم شد ، برخی روزها و لحظه ها نشان دار می شوند و شانس این را دارند تا همیشه بیاد بیایند و فراموش نشوند ... در زندگی از این قبیل روزها زیاد است ، برخی پررنگتر و برخی کم رنگ تر !!
مهم این است که نمی توان زندگیی را سراغ داشت که روزهای نشان دار نداشته باشد ... این نشان ها گاه رسمی و مصنوعی هستند و گاه طبیعی و ساده !!
امروز بعد از بیست و یک سال و اندی ماه ، پرونده کار در کارخانه بقول برخی ها معظم ماشین سازی را بستم ، بستند ، بستیم !!! بازنشسته شدن در این سن و سال نمی تواند آن رنگ و بوئی که کلمه بازنشستگی با خود دارد را تداعی بکند ولی بهمان راحتی می تواند کتاب زندگی را ورق زده و فصلی جدید باز بکند !!
بعد از چند سال کشمکش و دوندگی و کمی بی مهری دیدن از برخی ها !! و برخی تضییع حق ها از ناحیه برخی ها !! و حرص خوردن ها و جوش آوردن ها ، امروز باتفاق 5 نفر دیگر از همکاران بازنشسته شدم ، یکی دو نفر از آنها همدوره ای هایم بودند و باهم در یک روز به کارخانه آمده بودیم و برخی یکی دو ماه بعدتر از ما آمده بودند ...
ورق خوردن زندگی برای هر کسی معنا و مفهوم شخصی دارد ، گاه یک دوره ی بیست ساله باندازه یک صفحه تا نیمه سفید است و گاه چند روز مانند یک فصل چند جلدی !! این بستگی دارد که با چه حال و هوادی زندگی را گذرانده باشیم !!! برخی ها هستند که با یم اتفاق ساده چنان ذوفزده و هیجان زده می شوند که انگار ... برخی ها هم هستند که اتفاقات بزرگ را هم با همان قیافه ی ساده و آرام طی می کنند که انگار ...
به شخصه در طول زندگی ام ، تا این لحظه ، بیشتر از دومین دسته بودم !! شاید برخی ها دوست داشته باشند و برخی ها دوست نداشته باشند ... همین اختلاف سلائق است که طیف ها و دسته های بزرگ فکری و رفتاری را سبب می شود.
من همیشه دوست داشته ام در لحظه هایم زندگی بکنم ( آنهم تا حد توان پر و پیمون !! ) و برای همین لحظه های خاص فقط و فقط کمی با لحظه های قبل و بعد خود فرق داشتند !! وقتی بیاد می آورم پایان دوران تحصیل را و کسانی که کارنامه بدست و پرواز کنان بطرف خانه می دویدند و من انگار یک کاغذ معمولی باشد ، زیر بغلم زده و آرام آرام به طرف خانه می رفتم ...
سربازی ام که تمام شد ، شاید از معدود سربازهایی بودم که کلاهم نشان و ستاره برای شمردن روزها و ماهها نداشت ... تازه دو روز بعد از اتمام خدمتم مرا سوار اتوبوس کرده و راهی خانه کردند !!
امروز هم یکی از روزهای خوب خدا بود ، گذر کردن از برخی مرحله های زندگی ؛ آنهم در این روزگار بی صاحاب و جریانات کشکی ادارات و بی مسئولیتی ها و ... می طلبد که انسان کمی بیش از حد معمول خوشحال باشد !! با این حال همکاران رفتند و من ماندم تا خرده کارهای لازم را هم به ورثه هایم انتقال بدهم و با خیالی راحتتر بروم !!
هرچند آن روش و قاعده های قدیمی هم از بین رفته اند ، آن سالهای دور که ما به کارخانه آمده بودیم ، رسم بود که یک ماه قبل برگ انفصال از خدمت فرد می آمد و امضا می خورد و به او داده یم شود و چند روی مانده به آخر ماهی که ترک کارش را زده بودند ، برگ تسویه بدست می گرفت و خوشان خوشان و احوالپرسان و خداحافظ کنان ، دنبال تسویه از قسمت های دیگر می رفت و روز آخ رهم همه ی کارهایش را انجام داده و تمام کرده در کارگاه مجلس خداحافظی برگزار می کرد و عده ای می آمدند و روبوسی کرده و بعد می رفتند !!! حالا ساعت 13 معلوم نیست که ترک کار قطعا صادر شده است یا نه !؟ تازه بعد از اینکه همان خوش و بش و دیده بوسی متداول انجام شد و فرد بقول خودش بازنشسته شد ، باید چند روی دیگر ، بسته به شرایط (!) ، بیاید برای تسویه حساب و کارهای معمول پایانی کار و برای همین زیاد دلچسب و خوشآیند نیست ...
و اینگونه بود که این ورق را برگرداندیم و 31 خرداد را در طول زندگی خود نشان دار کردیم !!
امروز بعد از بیست و یک سال و اندی ماه ، پرونده کار در کارخانه بقول برخی ها معظم ماشین سازی را بستم ، بستند ، بستیم !!! بازنشسته شدن در این سن و سال نمی تواند آن رنگ و بوئی که کلمه بازنشستگی با خود دارد را تداعی بکند ولی بهمان راحتی می تواند کتاب زندگی را ورق زده و فصلی جدید باز بکند !!
بعد از چند سال کشمکش و دوندگی و کمی بی مهری دیدن از برخی ها !! و برخی تضییع حق ها از ناحیه برخی ها !! و حرص خوردن ها و جوش آوردن ها ، امروز باتفاق 5 نفر دیگر از همکاران بازنشسته شدم ، یکی دو نفر از آنها همدوره ای هایم بودند و باهم در یک روز به کارخانه آمده بودیم و برخی یکی دو ماه بعدتر از ما آمده بودند ...
ورق خوردن زندگی برای هر کسی معنا و مفهوم شخصی دارد ، گاه یک دوره ی بیست ساله باندازه یک صفحه تا نیمه سفید است و گاه چند روز مانند یک فصل چند جلدی !! این بستگی دارد که با چه حال و هوادی زندگی را گذرانده باشیم !!! برخی ها هستند که با یم اتفاق ساده چنان ذوفزده و هیجان زده می شوند که انگار ... برخی ها هم هستند که اتفاقات بزرگ را هم با همان قیافه ی ساده و آرام طی می کنند که انگار ...
به شخصه در طول زندگی ام ، تا این لحظه ، بیشتر از دومین دسته بودم !! شاید برخی ها دوست داشته باشند و برخی ها دوست نداشته باشند ... همین اختلاف سلائق است که طیف ها و دسته های بزرگ فکری و رفتاری را سبب می شود.
من همیشه دوست داشته ام در لحظه هایم زندگی بکنم ( آنهم تا حد توان پر و پیمون !! ) و برای همین لحظه های خاص فقط و فقط کمی با لحظه های قبل و بعد خود فرق داشتند !! وقتی بیاد می آورم پایان دوران تحصیل را و کسانی که کارنامه بدست و پرواز کنان بطرف خانه می دویدند و من انگار یک کاغذ معمولی باشد ، زیر بغلم زده و آرام آرام به طرف خانه می رفتم ...
سربازی ام که تمام شد ، شاید از معدود سربازهایی بودم که کلاهم نشان و ستاره برای شمردن روزها و ماهها نداشت ... تازه دو روز بعد از اتمام خدمتم مرا سوار اتوبوس کرده و راهی خانه کردند !!
امروز هم یکی از روزهای خوب خدا بود ، گذر کردن از برخی مرحله های زندگی ؛ آنهم در این روزگار بی صاحاب و جریانات کشکی ادارات و بی مسئولیتی ها و ... می طلبد که انسان کمی بیش از حد معمول خوشحال باشد !! با این حال همکاران رفتند و من ماندم تا خرده کارهای لازم را هم به ورثه هایم انتقال بدهم و با خیالی راحتتر بروم !!
هرچند آن روش و قاعده های قدیمی هم از بین رفته اند ، آن سالهای دور که ما به کارخانه آمده بودیم ، رسم بود که یک ماه قبل برگ انفصال از خدمت فرد می آمد و امضا می خورد و به او داده یم شود و چند روی مانده به آخر ماهی که ترک کارش را زده بودند ، برگ تسویه بدست می گرفت و خوشان خوشان و احوالپرسان و خداحافظ کنان ، دنبال تسویه از قسمت های دیگر می رفت و روز آخ رهم همه ی کارهایش را انجام داده و تمام کرده در کارگاه مجلس خداحافظی برگزار می کرد و عده ای می آمدند و روبوسی کرده و بعد می رفتند !!! حالا ساعت 13 معلوم نیست که ترک کار قطعا صادر شده است یا نه !؟ تازه بعد از اینکه همان خوش و بش و دیده بوسی متداول انجام شد و فرد بقول خودش بازنشسته شد ، باید چند روی دیگر ، بسته به شرایط (!) ، بیاید برای تسویه حساب و کارهای معمول پایانی کار و برای همین زیاد دلچسب و خوشآیند نیست ...
و اینگونه بود که این ورق را برگرداندیم و 31 خرداد را در طول زندگی خود نشان دار کردیم !!
- ۹۶/۰۳/۳۱