روباه و به حج رفتن !
قدیم ها تا یادم می آید از این و آن قصه می شنیدیم ؛ خدا همه رفتگان را بیامرزد ، مادر بزرگ من اصولا قصه های بلند می گفت و ما نوه ها بندرت به آخر قصه می ماندیم ، مخصوصا من که بخاطر شیطنت و جست و خیز زیاد ، همان ابتدای قصه می خوابیدم ...
خلاصه اینکه یکی از سوالات بدون جواب من از کودکی ، سرانجام ملک محمد بود که می خواست دنبال دیوی برود که سیب باغشان را دزدیده بود !! ابتدای داستان را چهل بار شنیده بودم ولی همیشه وقتی ملک محمد بقول قصه گو شال و کلاه می کرد که دنبال رد خون دیو راه بیافتد ، من می خوابیدم ... هر دفعه هم پیشنهاد داستان ملک محمد را من می دادم ...
این را نوشتم تا توجیه کنم که چرا ادامه داستان ها ، غالبا یادم نیست ... البته اگر شنیده بودم یادم می ماند !!
داستان های آموزنده ای که مادرم می گفت ، همیشه کلاغ و روباه را داشت و هر از گاهی سر و کله دیگر حیوانات هم پیدا می شد ، یکی از آنها داستان به مکه رفتن روباه بود ... روباه اعلان عمومی کرده بود که می خواهد به مکه برود و از همه برای تجدید دیدار و حلالیت طلبیدن دعوت کرده بود ... همه ی حیوانات با شک و تردید به قضیه نگاه می کردند و خواه ناخواه اسیر خردجمعی شده و راهی خانه روباه شدند ... روباه جلوی در نشسته بود و پرنده ها را یکی یکی به بالاسر راهنمایی می کرد و در انتها در را بسته و جلوی در نشست و مرغان بی حواس تازه فهمیدند که در چه مخمصه ای گیر افتاده اند ...
از همه جالبتر گیری بود که روباه به لک لک داده بود ؛ « تو خجالت نمی کشی بدون حجاب و با پاهای لخت اینطرف و آنطرف می روی !! » ... یادش بخیر .
امروز به یک بدقول بدحق و حساب زنگ زده ام تا از راه دور کمی شخصیت اش را شستشو بدهم !! موبایل اش را در وضعیت منشی گذاشته بود ؛ « مشترک مورد نظر مشغول عبادت می باشد ... » ، اول چیزی که بیادم افتاد داستان به مکه رفتن روباه بود !! اینها کم کلاهبرداری بلد بودند ، مخابرات هم زیربغلشان را گرفته است !!
روباههای آن قصه ها با دست خالی چها که نمی کردند ، حالا اگر بودند و اینهمه دنیای مجازی و تلگرام و اس ام اس و ... سه سوت رئیس جمهور یا نماینده مجلس و حداقل شورای شهر می شدند !!
- ۹۶/۰۳/۱۶