پس چه کنیم ؟
از شام دیشب نوشته بودم و حالا از حواشی یک نشست دورهمی با خانواده ... دیشب برادر زاده ها شدیدا در لاک خودشان بودند ، یکی داشت کتاب می خواند که صد رحمت به گیم بازی کردن !! دو تای دیگر داشتند گیم بازی می کردند که صد رحمت به منچ زمان خودمان !!
چند دقیقه ای برای خوردن شام ، گیم بازی و کتاب خوانی تعطیل شد و بعد از شام بلافاصله هر کسی رفت دنبال مشغولیت خودش ... کمی بعد که کار آشپزخانه سر و سامان گرفت و همه نشستند (!) ، مادرم گیر داد به نوه ها ، البته بیشتر به پسرها که با سر و صدا گیم بازی می کردند گیر داده بود ، اهل مطالعه سرش پائین بود و صدایش در نمی آمد ...
برادرزاده ی کوچکتر می گفت سرمان گرم است دیگر ، این را کنار بگذاریم که چه ؟ چکار بکنیم ؟ کمی تا قسمتی حق داشت !! این روزها من به همه حق می دهم ، هرچند با همه مخالف هستم و این مخالف بودن را پرچم مستقل بودن خودم می دانم !!
کمی بعد که مادرم به همان برادرزاده پیشنهاد می داد که اگر معدلش 18 بشود ، یک میلیون جائزه می دهد !! ولی پدرش که برادر کوچکتر باشد نظرش این بود که اگر معدل 18 بیاورد ماشین را به اسمش بکند و حتی تا مرز خانه به اسمش کردن پیش رفت !! و من گفتم با اینکه به معجزه اعتقاد کامل دارم ولی در این مورد آن را هم منتفی می دانم.
کمی که بی کار و بی مشغولیت ماندند ، مادر گفت که چند دقیقه ای باهم انگلیسی حرف بزنند تا ببیند بلد هستند یا نه ، ضمنا زن عمویشان که بانو باشد ببیند چقدر بلد هستند !! هیچکدام علاقه ای نشان ندادند و فقط دو تا جمله ی شکسته که روی هم یک جمله هم نمی شدند از عمویشان بخار بلند شد.
واقعا جای خالی ، آنهم اینهوار ، دنیای مجازی را بچه های جدید با چی می توانند پر بکنند؟!
===
بعد از ظهر قرار شد با یکی از همکارها برویم مراسم ختم پدر یکی دیگر از همکارها ، موقع تایم کارت یکی از همکارها که فهمید ما به مراسم ختم همکار دیگرمان می رویم ، وسوسه شد و با ما همراه شد .... این همکار ما شدیدا خودش را سیاسی و سیاست شناس می داند و این روزها هی برای این و آن پی ام های بنفش می فرستد ، طول مسیر برای اینکه مهلتش ن اده باشم ، رفته بودم روی متبر و از اخلاقیات و فضائل حرف می زدم و ...
مسجد در یکی از محلات خیلی شلوغ قرار داشت ، موقعی که نزدیکی های مسجد رسیدند ، دل توی دلشان نبود که جای پارک نخواهد بود ، گفتم : یک قل هو الله بخوانید تا جای پارک پیدا بکنید !! به شوخی گرفتند و من قل هو الله خواندم و دقیقا از جلوی مسجد ملشینی از پارک خارج شد و ما رفتیم جای آن ...
توی مسجد که نشستیم ، مداح داشت عزاداری از نوع خیابانی می کرد و همکارم به من گفت : قبلا هم به تو ایمان داشتم ولی این قل هو الله ایمانم را بیشتر کرد ، گفتم امتحان بکن ، جواب می دهد ، ضمنا نه به من که به قدرت قل هو الله ایمان بیاور ...
- ۹۶/۰۳/۰۲
زمانی که ما بچه بودیم خونه ها حیاط دار بود و بچه ها توی حیاط بازیهای پر شر و شور میکردن و خلاصه فضا برای بازیهای دسته جمعی و پر تحرک باز بود...
الان همه آپارتمان نشین شدن و طفلی بچه ها خیلی میدان ندارن واسه بازیهای دسته جمعی ...
بنابراین مشخصه که به گوشی و تبلت پناه ببرن ...
در مورد پیدا شدن جای پارک با خوندن قل هو الله، من معتقدم هرچیزی که آدم از صمیم قلب بهش عقیده داشته باشه، عمل میکنه ...
وقتی ما جایی میریم که احتمال پیدا شدن جای پارک نزدیک به صفره ، به همسرجان میگم اگه از صمیم قلب معتقد باشی که جا گیر میاد مطمئن باش که گیر میاد ولی اگه غیر از این فکر کنی محاله جا گیرت بیاد !!!
من بارها امتحان کردم و خوشبین بودم و از خدا خواستم و خوب هم جواب داده
و بقول شما همون موقع یه ماشین از پارک خارج شده و ما رفتیم سر جاش ....
جمعهای خانوادگیتون برقرار و سایه مادر بر سر عزیزان مستدام باشه انشاالله ...