ددر اردیبهشتی
صبح روز حماسه ، افتاده بود به جمعه استراحت من ... بعد از چند هفته که جمعه ها در کارخانه بودیم ، فراغتی دست داده بود ، طبق معمول ساعت 5 بیدار شدم و در ادامه طبق غیرمعمول تا حوالی 9 خوابیدم ...
برای خرید نان باید بیرون می رفتم ، برای همین باتفاق بانو کارت و سجل را برداشتیم تا با یک تیر دو نشان زده باشیم ، یکی نان برای صبحانه خودمان و دیگری نان برای پاستور نشینان !! اولین بار بود که در محلی غریب برای رای دادن می رفتم ؛ مسجد امام خمینی در یاغچیان ... محال است که من یک ساعت جایی باشم و چند تا خاطره نساخته باشم ، بعدا تعریف می کنم ...
دیشب یک تماس از نوع اجرای برنامه ددری داشتیم ولی قطعی نشده بود ، حین خوردن صبحانه قرار ددرمان قطعی شد و نمی دانستیم که کجا می رویم ، یا می برندمان ؟! حوالی ساعت 11 راه افتادیم و قرار گذاشته بودند که بطرف مشگین شهر برویم ... دوستان آ قئین ( برادر بانو ! ) هم در برنامه بودند ... قرار گذاشتیم تا در سه راهی اهر همدیگر را ببینیم و باهم برویم ، مدتی به انتظار ماندیم و بعد معلوم که همددران ما رفته اند تا رای بدهند و این یعنی هنوز کار داشتیم ...
کمی بعدتر ، قرار شد ما مسیر را ادامه بدهیم و آنها در اهر به ما ملحق شوند، قسمت کوتاهی از مسیر را در یک زمان طولانی و لاک پشتی طی کردیم ... اینکه این قسمت از راه را بیست سال است نتوانسته اند درست بکنند جای خود دارد ولی بدتربیتی و عدم رعایت قواعد رانندگی یک بدبختی عمومی است که محال است به این زودی ها ( نیم قرن آتی !! ) رفع شود ...
در شهر اهر توقف کوتاهی داشتیم و در ادامه مسیرمان بطرف مشگین شهر ، اواسط جاده ی زیبای اهر - مشگین ، دوستان به ما ملحق شدند و بعد از وارسی و بررسی چند محل که جامع الشرایط باشد ، بالاخره در جائی که همه ی زیبائی ها را غیر از هموار بودن (!) داشت ، بساط ناهار را پهن کرده و علاوه بر خوردن ناهار یک عالمه از چشم اندازهای اردیبهشتی لذت بردیم ...
در ادامه به داخل شهر رفته و پارک جنگلی را تکمیلا دور زدیم و بعد از کمی هواخوری برگشتیم ، مسیر برگشت را از جاده ییلاقی مشگین - هریس ادامه دادیم و کلی به همددرانم خوش گذشت !! در ادامه وارد شهر هریس شده و ساعت 21 یک صف طویلی برای رای دادن دیدیم که عمرا چنین صفی را در تعریف دیگران می توانستم باور کنم ... در ورودی تبریز دوباره ترافیک سنگین و بدرانندگی داشتیم و چاره ای جز دلگیری شدن اشتیم ، بقول شاعر : از ماست که بر ماست ...
دو فقره از همددران رای نداده بودند و قبل از رفتن به خانه ، حوالی ساعت 11 شب یکساعتی جلوی مدرسه و مسجد (!) ، در خیابان نور توقف داشتیم ... مدرسه موحد و مسجد قدس ... یک عده به مدرسه می رفتند و نمی خواستند در مسجد رای بدهند ، قدرت شایعه پراکنی و نفوذ در مردم را می توان تا سالها مطالعه کرد !! در مدرسه برگه تمام شده بود و در مسجد صفی نبود ...
در پست بعدی چند تا عکس می گذارم ، این لحظه و این جا امکانش نیست ...
- ۹۶/۰۲/۲۹
همیشه به ددر انشاالله، ولی بی اعصاب خوردی رانندگان خاطی!