بازی جوانمردانه ...
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ق.ظ
یکی دو روز پیش حرف از تئاتر شد و من یادم افتاد که خیلی وقت می شود که تئاتر نرفته ام ... البته در مسیر پیاده روی قبلی ام (!) از جلوی تالار و کتابخانه تربیت رد می شدم ، جائیکه همان چند تجربه تئاتری را در آنها داشتم ...
یکی از مسائلی که جامعه ما همیشه با آن سر و کار و مشکل دارد ، قضیه جوانمردی است !! داستان های ما همیشه بر اساس جوانمردی ها نوشته می شوند و روزگار روزمره ما با انواعی از نامردی ها و کلاهبرداری ها می گذرد !!
مرحوم دائی جان که نیم قرنی در سوئد زندگی کرده بود در مواجهه با جریان جوانمردی می گفت در سوئد کسی سر دیگری کلاه نمی گذارد که یکی هم آستین بالا بزند برای گرفتن حق دومی از اولی و از این راه برای خودش اسم و رسمی در بکند !! و این بمعنی نبودن دزدی در سوئد نیست بلکه دزدی به اندازه خودش غیر قانونی است و قابل پیگیری از طریق قانون !! البته این امر نیاز به قانونگذار قوی و مجری قانون مدار و قوه ی قهریه ی قانون رعایت کن دارد !! و واقعا اگر چنین باشد ، لازم نیست که سر هر کوچه و گذری یک ریش سفید (!) یک گردن کلفت (!) یک حرف برو (!) و ... وجود داشته باشد !!
اگر در کشور ما مثلا موقع ورود به یک مجلس ختم ، آقای مداح خواندن قرآن را قطع می کند تا دولا و سه لا فلانی را تحویل بگیرد ، باید به موقعیت و منصب آن آقای محترم شک کرد !!
همان دائی جان مرحوم ما می گفت که شاید هر روز دروغ باشد ولی من بکرات با آقای اولاف پالمه ( نخست وزیر سوئد که ترور شد !! ) در خیابان مواجه می شدم و بدلیل حسی که با خودم از اینجا برده بودم فکر می کردم که باید یک وری بشوم تا او رد شود !! یا توی صف نان و صندوق جایم را به او بدهم !! و نمی توانستم به خودم بقبولانم که او هم یکی مثل من است !! حتی یکی دوبار شده بود که توی صف تعداد کسانی که به من سلام می دادند از سلام دهندگان آقای وزیر بیشتر می شد و من روحاً احساس شرم می کردم !! ولی وقتی اولاف پالمه را ترور کردند ، آنهم در روز روشن ، مردم سوئد از شنیدن این خبر شوکه شده بودند که چرا !؟ مگر اولاف کی بود که یکی بخواهد او را بکشد ، مگر او تنها تصمیم گیرنده ی کشور بود !؟ مگر او کسی جز یک نفر از جمعیت سوئد بود !؟ آیا کسی که او را کشت او را می شناخت و با او حساب شخصی داشت !؟ و کم کم دائی جان راه افتاده بود تا این بدبختی ژنتیکی را از خودش دور بکند چیزی که متاسفانه ما دو دستی به آن چسبیده ایم و گاه از آن محل ، درآمد داریم ...
دو روز پیش در مجلس ختمی بودیم ، یکی از اعضای نسبتا پاک شورای شهر هم رسید !! آدم وقتی عضو شورای شهر باشد ، ماشین اش را هر کجا می تواند نگه دارد و پیاده بشود !! چرا !؟!؟ بعد که ایشان پیاده شدند و طبق عرف آدم های چاق ، شلوارش را بالا کشید تا کمربندش را سفت بکند (!) نفری که پشت نشسته بود پیاده شد و کت ایشان را گرفت تا بپوشد ؛ این حرکت به کسانی که آنجا بودند و او را نمی شناختند ( و طبیعی هم بود !! ) حالی کرد که با کسی طرف هستند که پادویی دارد که کت اش را نگه می دارد !! بعد با یک حس جوانمردانه ای که انگار حق مردم را از دهان گرگ بیرون کشیده باشد وارد مسجد شد !! بهرحال گوینده تلویزیونی که بشود عضو شورای یک کلانشهر ، باید هم همین روش برخورد ، روال جامعه بشود !!!
بعله داشتم می نوشتم که آخرین تئاتری که رفتم شاید این عنوان را داشت " پهلوان اکبر می میرد " ، چند سال قبلتر از ان کتاب خوانده بودم با عنوان " مفرد قلندر " ... رادیو هم در آن زمان ها پر بود از جهان پهلوان ها ؛ فرقی نمی کند تختی بوده باشد یا پوریای ولی !؟ البته هر قدر گمنام تر ، خوشنام تر !!! پوریای ولی صد مرتبه از تختی پهلوان تر بود ، چرا که اطلاعات زندگی او به نسبت تختی در دسترس نبود ... شاید اگر این داستان ها نبودند ما هم شرطی نمی شدیم که به هر دزد و کلاهبرداری که با لباس جوانمردی وارد جمع می شود ، اعتنا بکنیم !!
این روزها ناخواسته آدم را وارد کانال های تلگرامی می کنند و در قبال زحمت دوستان ما هم باید لعنتی نثار کرده و کانال کاسه لیس نامحترم را پاک کنیم !! البته بقدر اینکه بدانیم کدام بی تربیتی ، بی اجازه ، ما را وارد گود تبلیغاتی فلان فلان شده کرده است (!) چشمی در یکی دو مطلب می گردانیم ...
مبارزه تبلیغاتی هم یک نوع جنگ است !! حالا هر قدر سفارش و توصیه بالای سرش باشد ، فرقی نمی کند ... جنگ قانون و قاعده ی خودش را دارد و جنگی رخ نداده است که خالی از جنایت و جنایتکاران جنگی بوده باشد !! برخی از بدشانسی گیر می افتند و برخی می شوند سردار و سالار !!
در جنگی که ما تجربه کرده بودیم ( از طریق رادیو و تلویزیون و شنیده ها و خالی بندی ها و ... !!) عملیات ها همیشه با پیشقراولی تخریب کارها شروع می شد !! ابتدا آنها از حوزه های امن دشمن که مین کاشته بود ، معبری باز می کردند و چه بسا در این راه فدا می شدند ( و الحق که قریب به 90% آنها بر سر این کار جانشان را می دادند !! ) و بعد از آن عملیات شروع می شد و لشکریان از همان معبرها به مواضع دشمن نزدیک می شدند !!!
حالا هم همینطور است ، یک عده با شماره های ناشناس ، در حال باز کردن معبر هستند !! اینها به همان اندازه تخریب کار هستند !! ولی هم خدا می داند و هم خود ما و هم خود خودشان (!) که اینها فدا نمی شوند ، بلکه تلف می شوند ( آنهم در حد تلف شدن دنیا و آخرت !!) و در زیر دست و پای همان ها که تبلیغات شان را می کنند ... رسم این چنین است که در دعوای بین دو ارباب ، نوکرها همدیگر را کتک کاری می کنند !! و مطمئنا ارباب های این تخریب کارها ، می دانند که اینها در راه آنها تن به چه رذالتی می دهند ولی با ژست خیلی آقایانه ای از عدم تخریب حرف می زنند !!
در یکی دو کانالی که من مرور کردم ، بیشتر از اینکه تعریف از خودی باشد ( که دروغ محسوب می شود !! ) تخریب دیگران را دیدم ( که تهمت و افترا محسوب می شود !! ) ، آیا واقعا راه سومی وجود ندارد !؟
یکی از مسائلی که جامعه ما همیشه با آن سر و کار و مشکل دارد ، قضیه جوانمردی است !! داستان های ما همیشه بر اساس جوانمردی ها نوشته می شوند و روزگار روزمره ما با انواعی از نامردی ها و کلاهبرداری ها می گذرد !!
مرحوم دائی جان که نیم قرنی در سوئد زندگی کرده بود در مواجهه با جریان جوانمردی می گفت در سوئد کسی سر دیگری کلاه نمی گذارد که یکی هم آستین بالا بزند برای گرفتن حق دومی از اولی و از این راه برای خودش اسم و رسمی در بکند !! و این بمعنی نبودن دزدی در سوئد نیست بلکه دزدی به اندازه خودش غیر قانونی است و قابل پیگیری از طریق قانون !! البته این امر نیاز به قانونگذار قوی و مجری قانون مدار و قوه ی قهریه ی قانون رعایت کن دارد !! و واقعا اگر چنین باشد ، لازم نیست که سر هر کوچه و گذری یک ریش سفید (!) یک گردن کلفت (!) یک حرف برو (!) و ... وجود داشته باشد !!
اگر در کشور ما مثلا موقع ورود به یک مجلس ختم ، آقای مداح خواندن قرآن را قطع می کند تا دولا و سه لا فلانی را تحویل بگیرد ، باید به موقعیت و منصب آن آقای محترم شک کرد !!
همان دائی جان مرحوم ما می گفت که شاید هر روز دروغ باشد ولی من بکرات با آقای اولاف پالمه ( نخست وزیر سوئد که ترور شد !! ) در خیابان مواجه می شدم و بدلیل حسی که با خودم از اینجا برده بودم فکر می کردم که باید یک وری بشوم تا او رد شود !! یا توی صف نان و صندوق جایم را به او بدهم !! و نمی توانستم به خودم بقبولانم که او هم یکی مثل من است !! حتی یکی دوبار شده بود که توی صف تعداد کسانی که به من سلام می دادند از سلام دهندگان آقای وزیر بیشتر می شد و من روحاً احساس شرم می کردم !! ولی وقتی اولاف پالمه را ترور کردند ، آنهم در روز روشن ، مردم سوئد از شنیدن این خبر شوکه شده بودند که چرا !؟ مگر اولاف کی بود که یکی بخواهد او را بکشد ، مگر او تنها تصمیم گیرنده ی کشور بود !؟ مگر او کسی جز یک نفر از جمعیت سوئد بود !؟ آیا کسی که او را کشت او را می شناخت و با او حساب شخصی داشت !؟ و کم کم دائی جان راه افتاده بود تا این بدبختی ژنتیکی را از خودش دور بکند چیزی که متاسفانه ما دو دستی به آن چسبیده ایم و گاه از آن محل ، درآمد داریم ...
دو روز پیش در مجلس ختمی بودیم ، یکی از اعضای نسبتا پاک شورای شهر هم رسید !! آدم وقتی عضو شورای شهر باشد ، ماشین اش را هر کجا می تواند نگه دارد و پیاده بشود !! چرا !؟!؟ بعد که ایشان پیاده شدند و طبق عرف آدم های چاق ، شلوارش را بالا کشید تا کمربندش را سفت بکند (!) نفری که پشت نشسته بود پیاده شد و کت ایشان را گرفت تا بپوشد ؛ این حرکت به کسانی که آنجا بودند و او را نمی شناختند ( و طبیعی هم بود !! ) حالی کرد که با کسی طرف هستند که پادویی دارد که کت اش را نگه می دارد !! بعد با یک حس جوانمردانه ای که انگار حق مردم را از دهان گرگ بیرون کشیده باشد وارد مسجد شد !! بهرحال گوینده تلویزیونی که بشود عضو شورای یک کلانشهر ، باید هم همین روش برخورد ، روال جامعه بشود !!!
بعله داشتم می نوشتم که آخرین تئاتری که رفتم شاید این عنوان را داشت " پهلوان اکبر می میرد " ، چند سال قبلتر از ان کتاب خوانده بودم با عنوان " مفرد قلندر " ... رادیو هم در آن زمان ها پر بود از جهان پهلوان ها ؛ فرقی نمی کند تختی بوده باشد یا پوریای ولی !؟ البته هر قدر گمنام تر ، خوشنام تر !!! پوریای ولی صد مرتبه از تختی پهلوان تر بود ، چرا که اطلاعات زندگی او به نسبت تختی در دسترس نبود ... شاید اگر این داستان ها نبودند ما هم شرطی نمی شدیم که به هر دزد و کلاهبرداری که با لباس جوانمردی وارد جمع می شود ، اعتنا بکنیم !!
این روزها ناخواسته آدم را وارد کانال های تلگرامی می کنند و در قبال زحمت دوستان ما هم باید لعنتی نثار کرده و کانال کاسه لیس نامحترم را پاک کنیم !! البته بقدر اینکه بدانیم کدام بی تربیتی ، بی اجازه ، ما را وارد گود تبلیغاتی فلان فلان شده کرده است (!) چشمی در یکی دو مطلب می گردانیم ...
مبارزه تبلیغاتی هم یک نوع جنگ است !! حالا هر قدر سفارش و توصیه بالای سرش باشد ، فرقی نمی کند ... جنگ قانون و قاعده ی خودش را دارد و جنگی رخ نداده است که خالی از جنایت و جنایتکاران جنگی بوده باشد !! برخی از بدشانسی گیر می افتند و برخی می شوند سردار و سالار !!
در جنگی که ما تجربه کرده بودیم ( از طریق رادیو و تلویزیون و شنیده ها و خالی بندی ها و ... !!) عملیات ها همیشه با پیشقراولی تخریب کارها شروع می شد !! ابتدا آنها از حوزه های امن دشمن که مین کاشته بود ، معبری باز می کردند و چه بسا در این راه فدا می شدند ( و الحق که قریب به 90% آنها بر سر این کار جانشان را می دادند !! ) و بعد از آن عملیات شروع می شد و لشکریان از همان معبرها به مواضع دشمن نزدیک می شدند !!!
حالا هم همینطور است ، یک عده با شماره های ناشناس ، در حال باز کردن معبر هستند !! اینها به همان اندازه تخریب کار هستند !! ولی هم خدا می داند و هم خود ما و هم خود خودشان (!) که اینها فدا نمی شوند ، بلکه تلف می شوند ( آنهم در حد تلف شدن دنیا و آخرت !!) و در زیر دست و پای همان ها که تبلیغات شان را می کنند ... رسم این چنین است که در دعوای بین دو ارباب ، نوکرها همدیگر را کتک کاری می کنند !! و مطمئنا ارباب های این تخریب کارها ، می دانند که اینها در راه آنها تن به چه رذالتی می دهند ولی با ژست خیلی آقایانه ای از عدم تخریب حرف می زنند !!
در یکی دو کانالی که من مرور کردم ، بیشتر از اینکه تعریف از خودی باشد ( که دروغ محسوب می شود !! ) تخریب دیگران را دیدم ( که تهمت و افترا محسوب می شود !! ) ، آیا واقعا راه سومی وجود ندارد !؟
- ۹۶/۰۲/۰۸