ابتدای راه آدم شدن ...
چند روز پیش روز بزرگداشت " پروین اعتصامی " بود ، شاعره ای بی نظیر و با بصیرت اجتماعی بالا ، حکایاتش همه جالب هستند و گفت و گو هایش زیبا ... شعر محتسب و مست او بعد از گذشت نیم قرن نشان می دهد که ما همیشه ابتدای راه هستیم !!!!
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن ست، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
دیشب برای انتظار ایستاده بودیم !! برای یک کار بانکی از ماشین پیاده شدم ... بعد از واریز کردن یارانه ها ، بمدت یکی دو بیست و چهار ساعت (!) ، جلوی عابر بانک ها صف انتظار تشکیل می شود ... عطش انتظار یارانه ها را نمی دانم در کجای برنامه و بودجه و یا اقتصاد روشن و تورم تک رقمی جستجو کرد !؟!؟
کارم که گرفتن یک صورتحساب بود را انجام دادم و کنار خودپرداز بانک بغلی ، مرد جوانی مرا به کمک خواست و می خواست از کارتش پول بردارد و متاسفانه زمان کارتش منقضی شده بود و باید کارت را تعویض می کرد !!! گاهی یک مشکل کوچک در بدترین جای ممکن خودش را به رخ می کشد !! تغییر در چهره اش کافی بود تا مرا هم اندکی دپرس بکند ...
برگشتم توی ماشین و ادامه ی انتظار قبلی ... یک پراید بی پلاک (!) با یک ویراژ از نوع فرمول یک (!!) آمد و دقیقا زیر تابلوی ایستگاه تاکسی (!!!) نگهداشت !! فکر نکنید که دقت کرده بودم به تابلو ، رفتارهای بعدی تابلو را پررنگ تر کرد !! یک افسر راهنمایی با کلاه و دفتر جریمه از آن پیاده شد (!!!!) راست و چپ اش را دید زد ... یک شاسی بلند هم آمد و نیمچه ویراژی بغلش ایستاد ، و معلوم بود سلام و علیک می کرد (!!!!!) ، افسر داستان ما یک سلام نظامی به او داد (!!!!!!) و راهش را کشید و رفت بطرف تقاطع تا راننده های متخلف را به سزای اعمالشان برساند (!!!!!!)
حیف که علامت تعجب کی بردم تمام شد ، بقول شاملو :
" از پلیسی که تو هستی ،
داستان ها توانم گفت
غم نان اگر بگذارد ... "
===
شب سری به مجنمع تجاری اطلس زدیم ... هر روز زیباتر از روز قبل می شود و اطرافش هر روز پرترافیک تر !! و جای پارک پیدا نمی شود و باید مزاحم سکنه ی اطراف مجتمع شد و یا اینکه چند خیابان آنطرف تر ایستاد !!!
پیشنهاد اکید ما به شهرداری این است که برای پایان کارِ مجتمع های تجاری ، به ازای هر طبقه فروشگاهی ، سه طبقه پارکینگ در نظر بگیرند !! مردم اذیت می شوند ، هم مشتری ها و هم همسایه ها !!
یکی دو دور زدیم و چند تایی هم عکس گرفتیم از مجتمع و سفره ی هفت سین اش ، برای یادگار ... حیف که قسمت غذاخوری اش راه نیافتاده است !!! یادم نرفته بنویسم که برای هر طبقه غذاخوری لازم است 5 طبقه پارکینگ در نظر گرفته شود !!
- ۹۵/۱۲/۲۷
در ایام ماضی! یه سفر رفته بودیم اصفهان، در خیابان با سرعت مجاز میرفتیم که یهو یه ماشین از فرعی وارد اصلی شد و بی اونکه ترمز کنه صااااااااف زد بغل ماشین ما !!
ایستادیم زنگ زدیم پلیس اومد، کارت ماشین و گواهینامه و بیمه طرفین رو خواست
پسره نه گواهینامه داشت نه کارت ماشین!!!
آقای پلیس محترم کمی پشت کلّه شو خاروند و یه نگاهی به ماشین ما کرد و گفت: حالا خیییییلی هم خسارت ندیدِس دادا !! آ شووما م که میگووی مسافری، من میگوئَم برو برس شهرت بیخودی هم خودتا درگیر نکون وقتت تلف میشِد !!!!
هیچی دیگه
بقول معروف شکایت خدا رو باید به پروردگار میبردیم؟!!!
هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک ....