چهارشنبه صوری (1)
هر چقدر به ساعات پایانی سال نزدیک تر می شویم ، فشردگی بی نظمی ها زیادتر شده و و برخی کلمات به معنی واقعی خود نزدیکتر می شوند ؛ مثلا تراکم کار !!
در عوض خبرهای خوش هم می رسند و نباید از آنها به نیکی یاد نکرد ، مثلا با یک حرکت ملی و با مشارکت فرماندار و نماینده مجلس و ... ، مبلغ قابل توجهی از دیون خصوصی سازی به شرکت بازستانده شد ، ستاندنی !! و در همین راستا نه تنها دیون کارگران شاغل بلکه کارگرانی که از سالهای قبل طلب داشتند به حق و حقوق خود رسیدند و همین امر باعث ایجاد تبسم شد ؛ با آمار و با شعار که نمی شوند نشاط و تبسم به جامعه تزریق کرد باید حرکتی باشد تا برکتی هم باشد !!
همین جریانات خوش یک عالمه حرف و نکته در خودش داشت که فدای تراکم های آخرسال شدند و فرصت مطرح شدن نیافتند و امیدواریم در نوبت های بعدی تکرار بشوند و ما آنها را بگیریم و در اینجا ماندگار بکنیم !!
دیروز یوم الترقه بود ، لازم نیست آدم در کاری مشارکت عملی داشته باشد ، همانقدر که دلش با آن افراد باشد ، بی تاثیر از آن رفتارها نیست ... من برخلاف خیلی ها (!) مخالف پر و پا قرص ترقه و هیجان و داد و فریاد نیستم و دوباره برخلاف خیلی ها که مخالف ترقه و ترکاندن هستند ولی در کنار آن رفتارهای زننده تری را با عنوان پاسداشت مراسم آئینی چهارشنبه سوری می کنند ، با سایر رفتارهای غیرفرهنگی شدیدا مخالف هستم !! و به اینکه مردم آزاری قاتی جریان ترقه و فشفشه شده است ، ایمان وافر دارم !! و مخالف این هستم که چون برخی از جریانات بدحال و خوشحال از فرصت های بدست آمده استفاده می کنند تا با عمل نکردن به توصیه های دولت و وابستگانش و برعکس عمل کردن به آنها ، نارضایتی خود را نشان بدهند ، کاسه و کوزه ها را سر ترقه بشکنیم !! اگر کشور تا خرخره دچار اختلالات روانی شده است ، وزیر محترم بهداشت به جای اینکه ترقه را عامل مصدومیت ها معرفی کرده و آن را نکوهش بکند ، از جریانات روانیِ نیمه وحشی که از ترقه های انفجاری در حد بمب استفاده می کنند به نکوهش یاد بکند و دلیل این رفتارها را مطرح بکند و اینکه چرا !؟!؟!؟!؟
دیروز موقع خروج از خانه چند فقره سیگارت و کپسول توی جیبم گذاشتم و رفتم کارخانه ، خیلی سال است که خودم بهیچ عنوان در امر ترکاندن نیستم ولی مانند یک بابانوئل مهربان به فریاد بچه هایی می رسم که بابای ترقه اخلاقشان ، بجای مشارکت در خرید ترقه و مصنوعات انفجاری که برای یک کودک می تواند هیجانات زائدالوصفی بهمراه داشته باشد و احیانا بزرگترها !! با یک منطق ترقه ای (!) ترقه را محکوم می کنند ( مثل اینکه داعش بیاید و تروریسم را محکوم بکند !! ) و ان وقت دو فقره ترقه می گذارم کف دستشان و توصیه می کنم که آنها را توی کلاه همان بابای بداخلاقشان بترکانند !!!
القصه بعد از ظهر کمی زودتر از موعد از کارخانه خارج شدم و راهی بازار شدم ، برای کسیکه عاشق خرید است ؛ وقت برای خرید نکردن و در ایام الله خرید وقت برای بازارگردی نداشتن ، عذاب آور است !!
یکی از همکاران را دیدم که دست پسرش را گرفته و کشان کشان می برد !! برای خوش و بش ایستادیم و بچه حال جواب دادن به خوشان خوشان من نداشت !! معلوم بود که ضدحال خورده بود !! پدرش اشاره آمد: " دو پا در یک کفش کرده که برایش ترقه بخرم ، یک چیزی به این بگو ... "
بچه یک نیم نگاه تنفرآمیزی به من کرد و پیش خودش فکر کرد لابد اینهم مثل خیلی از خلافکارها (!!!) روی منبر نصیحت خواهد رفت و از معایب ترقه خواهد گفت !!!
دست در جیب کرده و دو فقره سیگارت بیرون آورده و گفتم : " بنظر من از اینها بخری خوب است !! مردم آزاری و تخریب کمتری دارد ... تازه توی قندان هم می توانی بیاندازی !! "
چشمهایش دوبرابر شده بود ؛ هم خود و هم پدرش ، بعد از آن یک کپسول هم به او دادم و گفتم : " ولی این فرق دارد ، مواظب باشد که بین مردم نیاندازی که لعنت می شنوی و نصف اش به من می رسد ، اصلا بده پدرت بیاندازد و تو فقط حالش را ببر !! " آنها را بسرعت گرفت و چپاند توی جیب اش و من از این دو نسل متفاوت که متاسفانه همدیگر را نمی توانستند درک بکنند جدا شدم ... می دانستم در ته دل هر کدام چه می گذرد !!
- ۹۵/۱۲/۲۵
ترقه هایتان فزون باد !!!
بقول جناب غریبه منو وادار میکنین به خاطره تعریف کردن!!!
یادمه علی که دبستانی بود، مدیر مدرسه شون توی سوپر محل ما رفت و آمد داشت
(گویا سوپری محل ما، خواهرزاده جناب مدیر بود)
این سوپری محله مون هر سال برای چهارشنبه سوری ترقه و فشفشه میاورد
یک سال رفتیم سوپری که برای شاپسر ترقه بخریم که به محض اینکه وارد مغازه شدیم، دیدیم جناب مدیر عینهو شیرررررررر ایستاده پشت دخل، کنار خواهر زاده محترم!!!!
سلامی و علیکی و شما چطورین و من چطورم و کمی من من و دست دست و خلاصه نمیدونستیم چیکار کنیم که من الکی رفتم سمت یخچال که مثلاً یعنی اومدم نوشیدنی بخرم!!!
در همون حال زیرچشمی دیدم جناب مدیر همونطور که دست به سر علی میکشه میگه: علی جان اومدی ترقه بخری عزیزم ؟
آقایی که شما باشین، تاااااااا من برسم و جلوی فاجعه رو بگیرم، از اونجاییکه شاپسر سخت به شعار "راستی کن که راستان رستند" ایمان داره، با کمرویی و خجالت خاص بچه های دبستانی، گفت اجازه؟ بعله !!!!!
(البته بچه دبستانی های اون دوران منظورمه ها)!!!
تا من با دو تا نوشیدنی در دست، برسم بهشون دیدم جناب مدیر خنده کنان میگه: نگران نباشید خانم فلانی، ترقه امسال علی جان با خودم!!!
همونطور که با دهان باز، هاج و واج نگاهش میکردم همونطور لبخند زنان فرمودن: من خودم هر سال دو سه روز مونده به چهارشنبه سوری، میرم گناوه صندوق عقب ماشین رو پر میکنم از ترقه و فشفشه میارم بین بچه های فامیل پخش میکنم حالشو ببرن!!!!
(ناگفته نمونه ایشون فرزندی نداشت ولی عااااااااشق بچه ها بود)
هیچی دیگه
ترقه و فشفشه اون سال شاپسر مجانی در اومد، مهمون آقای مدیر، اونم به میزان وفوووووووور !!!!