یادداشت های دادو

بی نقطه ماندن ...

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ

نقطه سر خط ...

برای همه مان آشناست ، بزرگتر که می شویم می بینیم گاه این نقطه ها هستندکه به خط ها ارزش می دهند .جمعه هم یک نقطه است ، هفته را سرهم می آورد ... هفته که بی جمعه باشد ، تمام نمی شود ، زیادی کش می آید ، حتی پنیر پیتزا هم زیاد کش بیاید ، خوب نیست ...

 

یک روز خیلی خسته کننده را پشت سر گذاشتم ، جمعه کاری خیلی بد است ، گاهی برای پخته شدن باید از همه سوراخ ها گزیده شد ... بعضی سوراخ ها هم که ناگزیریم به تکرار گزیده شویم ، تقدیر هم چیز خوبی نیست ، فقط نقطه اش بدتر از خودش است و سر خط اش همان ته خط است !!

 

یک جاهای از زندگی بنظر می آید انتخاب شده ایم ، برای امتحان دادن !! نمی دانم از طرف چه کسی ولی میدانم که ادعاهایمان ما را تا مرز انتخاب می برد ، چند تا هم نقطه کف دست آدم می گذارند که هر جا خواستی ، سر خط بگذار و برو سر سطر ، ولی نمی شود گذاشت !! اینجا دیگر سر یک خط معمولی نیست ، سر خود بودن است !!

 

===

 

امشب یک چشم باز و یکی بسته ، فرار از زندان را دیدم ، انگار قسمت آخر بود ... فرقی که با لاست داشت این بود که نقطه را دقیقا سر خط داستان گذاشت و مثل لاست انتهای داستانش را گم نکرد ، قسمت های خیلی کمی از آن را دیدم ولی رشته ی داستان دستم بود و چسبید ...

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام

راستش کلی نظر داشتم درباره ی این ارتباطی که گفتید، ولی الان فقط یک حس خیلی قوی دارم و اون اینه که وقتِ درد، وقتِ سختی و وقتِ فشار، جهان منو می بلعه و من با همه ی ادعای شناختی که دارم توقف می کنم تا درد آروم بشه، یا بهش عادت کنم و بعد بتونم ادامه بدم.. ولی اینجا تو نوشته های شما درد هست اما نه بلعیدنی در کاره و نه فراری.. تازه حرف از نقطه هم هست، حرف از تمام کننده!!! شبیهِ اینه که وقتِ درد، و وقتِ سختی شما بیرون از جهان ایستادید! شما جوری از سختی می نویسید که من فقط بلدم بهش فکر کنم و زیستنش رو تخیل کنم، بعد میام اینجا و میبینم شما فکر منو، تخیل منو، چیزی که هنوز به ساحتِ زیسته نیاوردمش رو نوشتید، اونم نه طوری که اگر من بودم می نوشتم، بلکه فقط توی سه پاراگراف!!! بیشتر شبیهِ اینه که بگید: کلهم چیزی بیش از این نیست! اگر این درسته که هر دردی یه روی دیگه هم داره که پر از روشنی و امنیت و رهاییه، من می تونم اینو تو نوشته ی شما ببینم، چیزی که تو نوشته ی من نیست. من اینجا می تونم هر دو روی درد رو همزمان ببینم. طرف تاریک و طرف روشن رو.. وقتی کسی دردهای بزرگ رو خلاصه می نویسه، شبیهِ اینه که بزرگ تر از اون دردهاست. من تا خلاصه نوشتن خیلی فاصله دارم. وقتی کسی آخر نوشته اش از دردهای بزرگ سریال آخر شبش رو از قلم نمی ندازه، شبیهِ اینه که نقطه ی پایان روزش، پایان سختی هاش رو جای درستش گذاشته. من توی نقطه گذاشتن مشکل دارم. نوشته ی من وسط بغض رها میشه و نوشته ی شما خنده ی آروم و امن بعد از بغض رو هم تو خودش داره! نوشته ی من نقطه نداره مال شما داره.. این حسرت بدیه برام..

پاسخ:
سلام
سختی ها و فشارها برآمده از ارتباطات خوب و بد ما هستند ، کارها و انتخاب های سنجیده و نسنجیده مان ... آنها می توانند ما را برآشوبند و بهم بزیزند و حتی شاید آنقدر بزرگ باشند که ما را بشکنند ، باید واقعیت نهفته در آنها را کشف کنیم و از آنها بگذریم ، کسی که به ما آشناتر از خود ماست به ما گفته که از پس هر سختی آسانی است ، باید به پس هر سختی برسیم ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی