هزار راه نرفته ...
می گویند خدا هزار و یک نام دارد !! بچه که بودیم می گفتیم چرا !؟ البته تعجبی نه از دانستن که از وجود شریف همین عدد 1001 بود ... بعدها که بزرگ شدیم و مثلا معنی برخی اسم ها را دانستیم ، با خود گفتیم بعضی ها که خیلی شبیه هم هستند و می شود از آنها فاکتور گرفت !!
بعدها دیدیم نه هر کدام برای نشان دادن جلوه ای هستند تا ما معرفتمان زیاد بشود و خدا را با همان لفظ جلاله " هو " هم بخوانیم از همه ی اسم ها سرتر است ، چرا که اینهمه اسم نشان دهنده نیازهای ماست و نه بی نیازی های او و ما برای درک کلمه مطلق ، باید هزار راه نرفته را برویم و برای رسیدن به دریا ، هزار و یک گره رودخانه را بگشائیم !!
در فرهنگ رایج جامعه ما لفاظی خیلی زیاده از حد است و خاصه که فردی را دوست داشته باشیم و آنوقت با ترفندهای مختلف سعی می کنیم تا برای حفظ او از انواعی از خاکریزها استفاده بکنیم !! در سالهای کمی دورتر که من تازه استخدام شده بودم و متاسفانه قبل از استخدام در کارخانه و پوشیدن لباس کارگری ، مدتی ملبس به لباس کارمندی بودم و از همین اختلاف لباس ها ، چیزهایی می دانستم که در کارخانه هرکسی به آنها دسترسی نداشت و یا ذهنیتی از دانسته های دیگران را نشخوار می کردند !!! برای من سلسله مراتب اداری اصلا بغرج و نابلد نبود !! جایگاه افراد و اینکه برای چه کسی از رفتار چقدر مایه بگذاری کفایت می کند ، از دانش های خاص است و خیلی ها گاه تمام انرزی هایشان را همان در ورودی اداره خرج می کنند و وقتی به مقام بالاتری می رسند فکر می کنند که با چه کسی می خواهند حرف بزنند ، در حالیکه باید ارزش هر میز را دانست !!
این مطالب در مورد آداب رفتار طبقه بندی شده در طبقات مختلف ادارات بود و ربطی به ادب در زندگی ندارد و فرد مودب می تواند همان رفتاری که با دربان یک اداره جزء دارد را با ارشدترین رئیس یک دستگاه داشته باشد و مطمئنا ادب بهترین و برنده ترین برگ برنده ی یک فرد است ؛ حتی در مقابل نفهم ترین صاحب میزها و مشاغل !!!!
زیاد دور نرویم !! در همان سالهای ابتدای مسئولیتم ، یکی دوبار نامه ی سنگین نوشته بودم !! از آن نامه های اداری که تا سالها در معده ی یک اداره می ماند و هضم نمی شود !! این قبیل نامه ها شاید به جواب نرسند ولی یک بالادست را ارزیابی می کنند و بر اساس آنها می شود براحتی یک مدیر یا رئیس را با آنها محک زد !!!
مدیر تولید ما آدم خوبی بود ( روی خوب کمی بایستید !! ) ولی من اصلا از او خوشم نمی آمد !!! بنده خدا شاید 12 سالی است که بازنشسته شده است و همیشه دورادور به من سلام می رساند و من همیشه در جواب سلام آورنده می گویم : " برود به جهنم ... آدم بی لیاقتی ( یک مکث کوتاه ، ضرر نمی کنید !! ) بود !!" ، همیشه هم جواب می شنوم : " آدم خوبی بود ( روی کلمه خوب کمی بایستید !! )" و من می گویم : " نمی خواهم خواستگار بروم برای دخترش و خواهر هم ندارم که بیاید خواستگارش !! برای یک مدیر خوب بودن نشانه ی خوبی است ولی لیاقت مهمتر است !! بی لیاقتی می تواند خوبی را زیر سوال ببرد و خوب بودن نمی تواند مدیریت ناکارآمد را پوشش بدهد !! "
در این سالهای بعد از انقلاب خیلی از گزینش ها برای پست های مختلف و گاه حساس بر اساس خوبی و دیانت بوده است ، گزینه هایی که هر کسی با ریا می تواند از خود نشان داده و سالهای سال ادامه بدهد !! ولی برای کارآیی و لیاقت داشتن باید پرونده داشت ، باید خروجی کار داشت ، باید " مرد آن است که لب بندد و بازو بگشاید " !!!
خوب بودن را با خنده ملیح در پشت هر تریبونی می توان به خورد مردم داد ولی مدیریت صحیح با آمار درست و نه خودآماری (!) برای اهل فن ملموس و قابل دریافت است !!
قدرت داشتن یک نشانه بیشتر نیست !! عالم بودن یک نشانه بیشتر نیست !! خوب بودن و خیراندیش بودن و ... هم هر کدام یک نشانه هستند ... برای خدا بودن باید همه ی نشانه ها را باهم داشت و ایضا برای بنده ی خدا بودن هم !!! خدا در همه ی صفات مطلق است و ما اگر بنده ی خدائیم باید باندازه ای که قادر هستیم خوب هم باشیم بفکر دانش و عالم بودن هم باشیم و ...
می خواستم از اشتغال بنویسم که بحث به بیراه رفت و ...
- ۹۵/۱۱/۳۰