خوبی از سر مرض !
نوشته بودم که کامپیوتر را جمع کرده ام و بعد از انتقال به آپارتمان جدید ، هنوز وصل نکرده ام و از بابت اینترنت و دنیای مجازی ، مستاجر محسوب می شوم ... خاصه زمانهایی که با موبایل وارد می شوم ، حس گورخوابی به من دست می دهد !!
دیروز باتفاق همکاران رفتیم والیبال ، دو فقره همکارزاده هم آمده بودند که قواره شان از پدرشان بلندتر بود !! نمی شود گفت نوجوان بودند ، ولی هنوز حجب و حیای نوجوانی شان به شرارت و کله شقی جوانی تبدیل نشده بود !!
من بخاطر اینکه زیاد خسته نشوم ، غالبا پست پر فعالیت و کم پرشی را انتخاب می کنم ، همان پاسور حساب بکنید!! البته توی میدانی که زیر شش نفربازی بکنند ، هیچ پستی تعریف مشخصی ندارد و صد البته بازیکن حرفه ای و آماتور را در میدان شش نفره می شود تشخیص داد !!
خلاصه اینکه یکی از این نوجوان ها ، تعلیم باشگاهی داشت و حرکت هایش نشان می داد که جور مربی کشیده است ، جور مربی کشیدن با جوری که مربی از دست شاگرد می کشد فرق دارد !! یعنی اگر شما زیرنظر یک مربی کم دان و آپدیت نشده آموزش ببینید ، غلط آموزی ها را تا آخر عمر باید با خود حمل بکنید ، مگر اینکه خیلی علاقمند باشید و با صرف انرژی مضاعف ، آموخته های غلط را زیر نظر یک مربی بیش دان اصلاح کنید.
مربی ورزشی و یا هر رشته ای ، اگر خود را به روز نکرده و در بازآموزی خود تنبل تشریف داشته باشد ، نه تنها با مربیگری چراغی در دیگران روشن نمی کند بلکه فتیله علاقه شاگردانش را کور می کند ... این شامل کلیه رده های مربی و متربی می شود و بلانسبت ندارد !!
===
امروز نرفته بودم سر کار و وقت کردم برای کمی صله رحم و شهرگردی ... یک طرح کابینت توی ذهنم دارم و تا عملی شدن آن ، از این شهرگردی ها زیاد خواهم داشت ...
بعد از چند دید و بازدید از مغازه دوستان ، سری به میدان کاه فروشان ( سامان میدانی ) زدم ... میدان کاه فروشان به زبان امروزی در یکصد سال گذشته ، پایانه ی شمالی ورود بار به بازار قدیم و سرپوشیده تبریز بود ... اطراف قسمت مرکزی تبریز قدیم را دروازه هایی مشخص می کردند ( هشت دروازه ) ، و در ابتدای هر دروازه کاروانسراها و حیاط های بزرگی وجود داشت که تقریبا حکم پایانه های بار امروزی بودند ، با تنوعی از مشاغل مرتبط با پایانه ها ... اگر حالا مکانیک و تعویض روغن وجود دارد ، آن زمان نعل فروش و زین ساز و پالان دوز و ... بود !!
غالبا اگر فرصت بکنم از بافت های قدیمی غافل نمی شوم ... امروز به سرای کشمشچیلر در داخل بازار قدیم تره بار ( صاحب الامر ) رفتم و دوری زده و خیلی خوش بحال شدم و کمی متاسف ، اگر شهرداری کمی حال و حوصله داشته باشد این بازارچه ها و تیمچه ها و حیاط ها با کمی سر و سامان گرفتن ، می توانند به جاهای گردشگری و جاذبه های دیدنی تبدیل شوند ، هرچند شک دارم که شهردار یک دهم من به تاریخ و جغرافیای شهر آشنا باشد ...
در یک جایی ، مردی نایلون بدست برای گربه ها ضایعات مرغ و گوشت می ریخت ، ظاهرش اصلا سلامت نشان نمی داد ، آدمهای مریض احوال را باید از روش های خطی و غیرقابل انعطافشان در برخورد با مسایل مختلف شناخت !! آدمهای سالم و عاقل رفتارهای منعطف و متناسب با شرایط از خود نشان می دهند ...
کمی بعد سر و صدایی بلند شد و دیدم آن مرد با پیرمرد صاحب مغازه ای که بیشتر به کاروانسرا شباهت داشت ، درگیری لفظی شدید دارد ... پیرمرد شاکی بود که گربه ها را آنجا جمع کرده بود و مرد شاکی که گربه ها هم مخلوق خدا هستند و باید به آنها توجه شود و از این حرف ها ، حالا این موارد را بیست برابر بزرگنمایی بکنید تا مکالمات آن دو ملموس تر بشود ...
تقریبا الفاظ داشت تندتر و رکیک تر می شد که من مرد نایلون بدست را این طرف کشیدم و چند مغازه دار ، پیرمرد را آن طرف ... ولی هر دو مثل موتور تراکتور در حال غرش و غر زدن بودند ... به مرد گربه دوست گفتم : کار خوبی می کنی ولی وقتی می بینی مقابل مغازه ی یک نفر چند تا گربه است ، آنها را با پیش پیش به محل خلوتی ببر تا مزاحم کسب و کار مردم نشوی !! گفت: نه اینها مرض دارند ، سر آدمها کلاه می گذارند و وقتی می بینند یکی به گربه ها غذا می دهد ناراحت می شوند !! گفتم : پس تو دو تا کار می کنی ، هم گربه سیر می کنی و هم اینها را آدم می کنی ؟ خوشش آمده بود و سرش را عمودی تکان داد ، گفتم : آدم کردن با فحش خانواده تناسب ندارد ، می توانی این غذاها را توی نایلون فریزر بریزی و به چند مغازه دار بدهی که موقع بسته شدن بازار ، کنار دیوار بریزند ، گربه ها شام مفصل می خورند و مغازه دارها چوب کاری می شوند ، تو هم مفید و محترم دیده می شوی ...
یک نگاه از بالا به پائین به من کرد ، مثل روانشناسی که به بیمار روانی نگاه می کند و گفت : دلت خوش هااااااا ، اینها پوستشان کلفت تر از این حرفهاست و راهش را کشید رفت تا از مقابل مغازه ی آن پیرمرد رد شود تا شاید متلکی نثار بکند ...
با خود گفتم : از قدیم مد بود که روانی ها اصلاح طلب بشوند ، مجید آگاهی به ترافیک حساسیت داشت و همیشه توی چهارراه به ماشین ها راه می داد ، مشدی هم که زباله ها را جمع می کرد و توی رودخانه وسط شهر آتش می زد و ....... ، فقط این قبیل اصلاح طلب ها خوب است در همین حد و قواره ها بمانند و راهشان به شورای شهر و مجلس و پاستور باز نشود !!!
- ۹۵/۱۰/۲۹