نابینا و چاه !!
ما بچه بودیم و شنیده بودیم و بعد بزرگ شدیم و خواندیم که " اگر بینی که نابینا و چاه است / اگر خاموش بنشینی گناه است " اول از همه آهنگ شعر خوشآیندمان شده بود و بعد هم که حس انسان دوستی و ... به آن اضافه شد و حالا این شعر را در مورد گربه ها هم مدنظر داریم !!
بعدتر ها دیدیم که نابینا دو دسته است ؛ آنکه چشم اش نمی بیند و آنکه چشم اش می بیند و عقلی که پشت سر آن هست نمی فهمد !! یا خودش را به نفهمی زده است ... مثال واضحش را همه دیده ایم ؛ توی صف نانوایی ایستاده اید و یک نفر می آید و همه را رد شده و جلو می رود !! مطمئنا اگر موقع جلو رفتن پای عده ای را زیرپا بگیرد و یا به چند نفر تنه بزند ، معلوم می شود که کور است ولی وقتی همه را رد می کند و جلو یم رود نشان می دهد که چشم عقلش کور است !!
کمی از این زاویه به جامعه مان نگاه بکنیم می بینیم که یکعده ی کثیری کور چشم دار ، با پرستیژهای متفاوت ، در سطوح مختلف جامعه در حرکت هستند و با انواعی از رضایت های کورکورانه و یا نارضایتی های کورکورانه روزگار می گذرانند !! غالب رضایت مندها از سهم ناراضی ها می خورند و غالب ناراضی ها اگر دستشان بیافتد از آن دسته ی قبلی کم ندارند که گاهی هم بی حیاتر ظاهر می شوند !!
حالا کار کمی سخت شد ...
گاهی اوقات این نابینایان چشم دار به مشکل برمی خورند و اینجا باید حق و حقوق آنها را از گربه ها جدا بکنیم !! چون وقتی به احمقی کمک می کنیم به حماقت او سرعت می بخشیم و چه بسا این مشکل بواسطه ی دعای یک مظلوم سر راه او سبز شده است !!
برای اینکه از مرز اشاره زیاد دور نشوم ، بهمین اندازه بسنده می کنم و همین بس که آن شعر را در مورد انسان های با عصای سفید و سایر موجودات نیازمند ملاک قرار داده و زیاد احساساتی نشویم ...
===
یکی از دوستان من آدم بسیار صبوری است ، آنقدر صبور که برای شنیدن دو کلمه از او باید هل اش داد !! برای هیچ کاری عجله ندارد ؛ حتی حرف زدن !!
یکبار بهمراه عده ای به یک برنامه ی ددری می رفتند و چون او چند بار آن مسیر را رفته بود ، از او خواسته بودند که جلو بنشیند و راه را نشان بدهد ... از همان ابتدای حرکت ، راننده که مثل اکثر همکارانش در منم گوئی دست کمی نداشت شروع به وراجی کرده بود که فلان قدر سال است که توی این راههاست و همه را مثل کف دست اش می شناسد و ... و او هم آرام نشسته بود و راننده فکر می کرد که گوش می دهد ؛ من مطمئنم که زیر لب ذکر می گفت !!
القصه راننده یک فرعی را پیچیده و وارد مسیر دیگری شده بود و تازه بعد از یک ربع ، یکی از سرنشین ها گفته بود که داریم اشتباه می رویم و این مسیر به فلان جا نمی رود !! و به دوستم گفته بودند که چرا گذاشتی به این طرف بپیچد !؟
گفته بود : " من دیدم که عوضی می رود ، خودم چیزی نگفتم !! درست اش این بود که موقع رسیدن به تقاطع از من می پرسید ، وقتی آنقدر غرور دارد که نمی پرسد ، همان بهتر که گم بشود و تا خرخره ضایع بشود و عقب گرد بکند ، شماتت بشنود و بفهمد که خالی بستن با واقعیت فرق دارد !! "
یکی دوبار این مسایل برای من هم پیش آمده است که متعاقبا یکی را در اینجا تعریف می کنم ، حالا زمان خوردن ناهار است و گربه ها منتظر هستند ...
- ۹۵/۱۰/۱۲