طایفه پیشه وران ( قسمت دوم )
با حضور تکنولوژی در زندگی روزمره ، یک درگیری همراه با دلگیری هم به زندگی ها افزوده شده است و آن محتاج شدن غیر ضروری مردم ( از هر طایفه که حساب بکنید !! کارگر ساده ی بیسواد تا فوق تخصص برق و مکانیک !! ) به یک طایفه ی جدیدالتاسیس بنام نصاب ها می باشد که مخلوقاتی غالبا دو شغله (!) و دورگه ( از نظر تعصب کاری !! ) و بسیار روسفید کن می باشند ...
بدقولی ها و سرکار گذاشتن های این طایفه حتی روی نجارها ( و صنوف مرتبط با چوب !! خاصه از زمان حضرت نوح به این طرف !!!!!! ) را سفید کرده اند ... می دانید که هیچ طایفه ای باندازه ی چوبکارها ( صنوف مرتبط با چوب !!! ) بدعهد و بد قول و قرار نیستند !! الا یک طایفه از مرتبطین با چوب که اتفاقا خیلی بیقرار قرار هستند که اگر گفتید یک آدرس بدهید تا برایتان یک جائزه ی چوبی بفرستم !!! امتجان کردن دادو کار سختی نیست هااااا
مطمئنا هر انسان ایران زمینی و جهان سومی سایر قاره ها با این رفتار مشتری نپسند و اذیت کننده آشنایی دارند و شاید برای سرطان درمان بشود و ایضا برای ایدز ، ولی برای بدعهدی و بدقولی نصاب ها که غدد سرطانی و بیماری تازه ی پیشه وران هستند ، امید بهبودی نخواهد بود !!
پنجشنبه قرار قبلی گذاشته شده بود تا جناب نصاب علیه اللعنة بیاید و یخچال و ظرفشویی و ... را به برق بزند !! می دانید که کار بسیار سختی هست و برای همین گفتم که از کارگر ساده تا فوق تخصص برق و الکترونیک قارد به آن نیستند !؟!؟ چرا که ادامه ی آن با بی مهری فروشگاه و تولید کننده آن لوازم گره می خورد و همه می شود دزد و تنها فرد معتمد می شود این نصاب بدقول و بی تربیت !!!
القصه قرار ساعت 13 به 15 انتقال یافت و به همین راحتی هم نبود و سرکار بانو در حد انفجار از دست خانم تنظیم کننده امورات فروشگاه و نصاب شاکی و عصبی شده بود و این پکر شدنِ ناشی از بی توجهی و لاابالی بازی و بی اعتنایی به وقت و کار دیگران (!) تا انتهای شب ادامه داشت !!!
خلاصه اینکه ساعت 15 این قرار به 17 موکول شد و گفتند که جناب نصاب یک یخچال را باز کرده و دست اش بند است !! من که ذاتا آدم خوش قلب و زود باوری هستم و همان لحظه اموات دور و نزدیک نصاب را قرین الطاف همایونی کردم تا حداقل دور و بری هایش ، روز پنجشنبه ای !! ، از این باقیات صالحات بی نصیب نمانده باشند !!!
کار نصب لوستر ها هم به همین راحتی پیش نرفت و در زمان تصت زمینی نورآویزها متوجه شدیم که تیک روی جعبه لامپ شانسی زده شده و نمی دانم وقتی شانسی می خواهند بگذارند ، اصلا چرا تیک را می زنند !!! لامپ های آفتابی همگی مهتابی بودند !!! بعد زا بررسی همه ی لامپ ها ؛ آنها را برداشته و راهی شدیم برای تعویض آنها ، ساعت 14 و اوج ترافیک روز پنجشنبه ای و مرکز شهر !! معطلی زیادی که در فروشگاه داشتیم چندان هم ناراحت کننده نبود !! بدلیل عدم وجود لامپ آفتابی در اندازه ی دلخواه من (!) لامپ یک چراغ روکار را بازه کرده و در چراغ توکار گذاشتیم !!
این وسط و در بین شلوغی ، یکی ه موارد شد و با من سلام و علیک کرده و گفت که مرا می شناسد !! این معضل غالبا و در همه جا پیش می آید !! گفتم : " منهم کمی شما را می شناسم ولی در این مورد نمی توانم کمکی به شما بکنم ؛ بهتر است بقیه زحمتش را خودتان بکشید و ببینید از کجا مرا می شناسید !! "
کمی بعد بیاد آورد که مرا از کجا می شناسد و گفت که در یک برنامه ی ددری همراه ما بوده و در کلیبر به قلعه بابک رفته بودیم !!
کار نصب نورآویزها را تمام کردیم و هنوز از نصاب خبری نشده بود ...
ادامه در متعاقبا !!
- ۹۵/۱۰/۱۱