برف و آلودگی
برف هم برف قدیم ... سپیدی و پاکیزگی بهمراه داشت !! حالا برف آمده است و متعاقب آن بخاطر بالا رفتن میزان آلودگی هوا و تهدید برخی گروههای سنی (!) مدارس تعطیل شده اند !!
یکی اگر دست اش به بالا بالاها می رسد بگوید که زمان آن گذشته که با آمدن برف مدارس را تعطیل بکنند ، بهتر است کارخانه ها را تعطیل بکنند !!
بعد از مدتها یک دل سیر برف آمد ، همه جا سفیدپوش شد و یک عالمه خوش به حالمان شد ... شاید هم فردا آفتاب بزند و برف ها را آب بکند و بماند سوز دی ماه که آنهم همیشه است (!) سرمای برف خود را کشیدن بهتر است از تحمل سوز سرمای برف همسایه !!
یک عالمه روستا ، راه ارتباطی شان قطع شده است و مطمئنا حالا خیلی به آنها بد می گذرد !! عادت کرده بودند که هر روز بیایند شهر و عصر برگردند و حالا بیکار و بی کرسی می خواهند چکار بکنند !؟ کاش اینترنت شان هم قطع بشود تا یکی دو روزی بروند توی فاز روستا و خوش بحالی های قدیم !!
خیلی سال پیش ؛ حوالی سال 59 ، من بهمراه پدر و عمو رفتیم روستا ، برای شرکت در مراسم ختم !! البته آنها برای ختم می رفتند و من شلوغی کردم و گریه که مرا هم ببرند !! آن زمان نه برقی بود و نه آب لوله کشی و نه بخاری و گرمایش های پیشرفته !! نانوایی های ماشینی هم نبودند و مردم در خانه های خود نان می پختند !! اولین بار بود که کرسی می دیدم و زندگی در شرایط کمی بالاتر از صفر را تجربه می کردم !!
خانه ی عموی بزرگم که نسبتا متمول تر از بقیه اهالی روستا بود (!) یک موتور برق وجود داشت که اوائل شب بمدت یک ساعت کار می کرد و چند فقره لامپ را روشن می کرد و همین فقره امکانات در آن زمان چقدر به اشرافیت او می افزود !!
بعدها باز هم می رفتم ، هم من خوشم می آمد و هم آنها که یک مهمان شهری داشتند و یک عالمه ناز و نوزش می کردند !! آن زمان ها برف که می آمد ، واقعا حس برفی به همه دست می داد !! کم اش هم زیاد به چشم می آمد !!
سال 61 یا 62 بود که باز هم رفتم روستا و دیدم در همه ی خانه ها سیم کشی کرده اند و گفتند که قرار است عصر برق را وصل بکنند !! از هر خانه ای یک لامپ را روشن گذاشته بودند تا فشار زیادی به ترانس نیاید و تست بکنند ... مردها پای تیر برق ایستاده بودند و زن ها در خانه نشسته و چشم به لامپ دوخته بودند !! بچه ها هم بفراخور سنی که داشتند ، مابین خانه تا ابتدای روستا در حرکت بودند !! بعد از اذان بود که کلید را زدند و ناگهان همه جا روشن شد !! بعد از سالها سلطه ی انوای از چراغ های زنبوری و ... لامپ ، یک تنه ، همه را از رو برد و از خاطره ها هم !!
برق که به روستا آمد زندگانی به شب منتقل شد و تا نیمه های شب پیشروی کرد !!
از ان سالها خیلی سال می گذرد ... یکبار در مراسم ختمی در کنار فوامیل دو رو نزدیک بودیم که از روستا آمده بودند !! یکی از انها مرا مخاطب قرار داد و گفت : " قدیم ها خیلی می آمدی ولی حالا خیلی وقت است که دیگر نمی آیی !؟ " گفتم : " حرف شهری زود به روستایی برمیخورد ولی سعی کن این حرفم را خوب بجوی ؛ صفایتان به همان آب چشمه و کرسی بود و بوی نان تازه ای که صبح اول وقت در همه جای روستا می پیچید !! "
- ۹۵/۱۰/۰۶