یادداشت های دادو

یک روز در میان

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

نوشتنم در این روزهای بدو بدو رسیده است به یک روز در میان نویسی !! هم وقت بین کاری دارم و هم مطلب برای نوشتن ولی درهم تنیدگی کارها جوریست که هیچکدام میسور نمی شود برای وبلاگ نویسی ...

 

شنبه را سر کار نرفته بودم و یک عالمه شهرگردی داشتم و در انتهای شب مانند شارژ باطری ام تمام شده و خوابیدم !! نصف شب به هوای صبح بیدار شدم و شاکی بودم از اینکه هنوز از خواب سیر نشده ام که دیدم ۲.۳۰ شب است و برای همین با یک رضایت قلبی دوباره خوابیدم تا شش صبح !!

 

طبق معمول که روز غیرکاری را جمعه حساب می کنم ، تا عصر با یکشنبه مشکل داشتم !! بعداز ظهر آخرین بازی والیبال مان بود و حریف را خوش به حال کرده بودم که شاید برای بازی نرویم ؛ تقریبا حکم بازی تشریفاتی را داشت !! همینکه اول یا دوم نشده بودیم برای بقیه تیم ها مایه دلخوشی شده بود ... اتفاقا تازه داشتیم قلق بازی را بدست می آوردیم و پیشنهاد دادم همین جدول را دوباره تکرار بکنند بعنوان مسابقات دهه فجر !! شاید هم نوبت سوم بمناسبت هفته کارگر در سال جدید !!! اینها با مناسبت ها بود ، می شود بی مناسبت و صرفا برای ورزش هم مسابقه برگزار کرد ... بعداز مسابقه به کارخانه برنگشتم !!

 

عصر کلی خرید داشتیم و یک تسویه حساب از بابت پارکت ساختمان ،‌ یک جایی هم رفتم برای تهیه قفل و کلید جدید و فروشنده از کوه تعریف می کرد و یک چشم و ابرو به خانم آمدم که حسابشان را کف دستشان می گذارم ... بعد از خرید بود که حرف به کوه کشیده شد و ناگهان جرقه یآشنایی به کاهدان خاطرات زد !! سال ۸۱ در صعود دماوند با هم بودیم و اتفاقا از ان صعود خیلی به خوشی یاد می کرد و بدبختانه اینکه مرا نمی شناخت و وقتی ریز ریز برنامه را برایش توضیح دادم ، تازه شرمنده شد و یادش افتاد که در آن برنامه باهم بودیم !! این تیکه از ماجرای اول شب واقعا برای خودش داستانی بود ... یعنی وقتی بصورت رندوم وارد مغازه ای می شویم برای خرید، آشنایی هم بدنبال ما وارد می شود !!

 

امروز یک بسته هم برایم رسیده بود ، اولین کادویی که به آپارتمان جدید وارد شد ... عصر تماس گرفتند و گفتند یک بسته دارم و من آدرس آپارتمان جدید را دادم و بسته را آنجا تحویل گرفته و بازگشایی کردم ...

 

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام علیکم و صبح دوشنبه شما بخیر و خوشی

من سوژه زیاد تو ذهنم دارم اما همشون بقول معروف معمولی و سردستی! هستن
گاهی میگم اینا رو اگه بنویسم ملّت نمیگن نگین بانو با این سن و سال این چه طرز وبلاگداریه؟!!!
ولی شما سوژه هاتون و پرورش مطلبتون قوی  و قابل تامله ...

من فکر کنم شما حتی برای یه بنزین زدن ساده هم تشریف ببرین پمپ بنزین، مامور پمپ بنزین آشنا در میاد و یه خاطره مشترک دارین حتما !!!!

آپارتمان جدید مبارک باشه و اولین کادو هم همچنین
انشاالله همش توش خوشی و سلامتی و زیارت و سفرهای رنگارنگ باشه که عکس مناظر سفر رو هم برای دوستان در وبلاگ بگذارین !




پاسخ:
سلام
ممنون ...
لطف دارید ، پست جدید بی ربط بهاین موضوع نیست و پارارگراف آخر بنوعی تکمیل جواب این کامنت ، شاید ، باشد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی