خوب ها و بدها ...
دمدمای رفتن به خانه بودیم که یکی از همکاران از من پرسید : " حالا خانه را تحویل گرفتی و اسباب کشی کردی ، مادرت با کی می ماند !؟ " گفتم : " با خودش !! چطور مگر !؟ " گفت : " اگر یکی از شماها پیش اش بودید بهتر بود دیگرررررررر "
بعد از من پرسید : " از برادرها کسی هست که خانه اش نزدیک باشد ؟ " گفتم : " برادر کوچکم ، خانه اش تقریبا یک کوچه فاصله دارد و همیشه یک پایش در خانه ی ماست !! " گفت : " این خوب است ، شانس آورده اید که خواهر ندارید تا دردسر داماد هم داشته باشید !! "
تا اینجا را خوب آمده بود و یهوئی بند را آب داد (!) گفتم : " چرا !؟ مگر داماد مشکل ناجوری هست !؟ خودت هم داماد یک خانواده هستی دااااا !! " دقیقا همینجا بود که آب دهانش را توانست قورت بدهد و به زحمت افتاد !! می دانستم که از بابت ناسازگاری دامادها در تقسیم ارث و میراث پدرش خیلی به دردسر افتاده بودند و تازه از دعوا و مرافعه خلاص شده اند ...
خوب یا بد همه جا هست و خواهد بود ، قرار نیست هر کجا به خوب برخورد کردیم ، یادمان برود که بد هم وجود دارد و از بابت شانس خوبمان شاکر نباشیم و برعکس هم هست ، با یک اتفاق بد نباید زمین و زمان را بهم بدوزیم و فکر کنیم خوبی از بین رفته است و همه چیز تمام شده است !! ( این را هم باید در نظر داشت که بدها جان سختتر هستند و خوب ها آسیب پذیرتر !!
===
پدر یکی از دوستان قدیم ، تازه فوت شده است ... گاهیه اوقات یک یک رابطه ی دوستی پایان می یابد ولی ارتباطات حاشیه ای آن برای آدم می ماند !! بعد از یک سری کش و قوس ها رابطه ام با آن دوستم قطع شد ولی آشنایی با خانواده نزدیک و دورش همچنان برقرار است ...
برای رفتن و شرکت کردن در مراسم ها بهانه ام خیلی ضعیف بود و برای نرفتن مشغله و درگیری های کاری بسیار محکمی داشتم !! خلاصه اینکه نرفتم ... در آن مراسم تنها با یکی میانه ام خوب بود و آنهم خود متوفی بود !!
از بابت بچه ها زیاد شانس نیاورده بود و یک دلیل عمد ی آن این بود که روی تربیت آنها خوب کار نکرده بود !! آزاد گذاشتن بچه برای هر کاری که دلش می خواهد ، از نظر صوری با آزادی جور در می آید ولی نتیجه یک چنین آزادیی حتما ناجور می شود !!
در یک مدت خیلی کوتاه نه از اموال پدر چیزی بجا گذاشتند و نه از عِرض و آبروی او ... کسی که در بازار فرش تبریز به احترام او کلاهها برداشته می شد ، چنان کلاهی سرش رفت که تا گوشهایش پائین آمد !! یکی از پسرها به اعتبار نام پدر ، بازار را تیغ زد و پدر را آواره در این مغازه و آن مغازه کرد تا هم تاوان بدهد و هم سر خم بکند و ...
تقریبا بعد از طلاق همسر پسر ارشدش ( که دوست من بود !! ) ، او را ندیده بودم و چند باری هم که قبلا دیده بود ، از دست بچه هایش و بازی های روزگار شاکی بود !! با یک هزارم پولی که بچه هایش بباد داده بودند ، دیگران برای خود سرمایه دست و پا کرده و سر و سامان می گرفتند !!
به همکارم گفتم : " بنظر تو فرزند خوب است یا بد !؟ داماد خوب است یا بد !؟ از من می پرسی همه هم می توانند خوب باشند و هم استعداد بد شدن را دارند !!! و این خوب و بد بودن می تواند توازن و برنامه های سَبَبی و نَسَبی را به هم بریزد ...
- ۹۵/۰۸/۲۷
روحشون شاد ...
قدیمیا میگن هرچی بکاری همون رو هم درو میکنی
تربیت فرزند کار خیلی ساده ای نیست که همینطور یلخی عمل کنیم و بعدشم انتظار معجزه داشته باشیم!
باید زحمت کشید و خون دل خورد و صبر کرد ...
این موها رشته رشته بر سر فرزند سفید میشه دیگه !!