یادداشت های دادو

ستاره ای بدرخشید و ...

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۹ ب.ظ

امروز یکی از هپلی دی های روزگار من باید باشد ( البته به روایتی که در پست شفتالوهای رسیده ذکر شده بود !! ) هپلی دی مثل نوشابه ی گازدار نیست که درش را باز بکنی ( روز را آغاز بکنی !! ) و شادی از آن مثل گاز نوشابه بزند بیرون ... باید دنیال شادی در آن باشی و آنها را زیر ذره بین بزرگ بکنی !!

 

اولین تبریک را 00.04 دریافت کردم و برای همین جای شکایتی از این بابت نیست ، هر چند طبق روایتی که از مامای محله به ما رسیده است و فوق العاده معتبر تشریف دارد بنده ساعت 00.30 بدنیا آمده ام و اولین دعای خیری که بعد از درخشش این ستاره ، و دنبال ماما رفتن و نصف شب او را بیدار کردن ، به لبان خانم ماما نشسته است این بود که : " قیچی سینئدی ، ایندی ده اولماخ وقتیدی !؟ " ( قلم پایش بشکند حالا هم وقت بدنیا آمدن است !!! خدایش بیامرزد نامش اختر خانم بود و یک محله بچه داشت که انصافا از بچه های خودش به او مهربانتر بودند ، یادم باشد داستان برحورد من با پسر بزرگش را بعدا تعریف بکنم ( منظور یادم بیاندازید ... )

 

دومین تبریک تولد را حوالی ساعت 05.10 دریافت کردم که کار از محکم کاری عیب نکند و نگویند اولی را بدلیل درجه یک بودن فرستنده قبول نداریم !!


وقتی داشتم از خانه بیرون می آمدم تصمیم گرفتم که تا حد ممکن از بروز هرگونه حرص و جوش اضافی جلوگیری بکنم تا روز همینطور تا انتها هپلی دی بماند ... طبق معمول اولین کسانی که بعد از خروج از خانه ، دیدم دو همسایه پیر سال که هنوز از تلاش باز نمانده و سر صبحی دنبال نان باید بدوند ، توی ایستگاه اتوبوس هستند ، طبق معمول با آنها هم سلام و علیک کردم ... خیلی وقت است که این دو فرد اولین افرادی هستند که به روی مبارکشان صبح را شروع می کنم و چون روزهای شاد و عصبی و بی خیال را متناوب دارم و اینها را دائم می بینم (!) پس آنها هم نمی توانستند در منحوس کردن هپلی دی من دخالت داشته باشند !!

 

بعد از سوار شدن به سرویس کارخانه ، دویست متر بعدتر ، مینی بوس ما نه تنها از چراغ قرمز ( قیرمیز قیرمیز !! ) رد شد ، بلکه کم مانده بود موتوری نگونبخت که دل خوش به چراغ سبز خودش بود را کله پا بکند !! بعد از یک رد کردن از نوع بدلکاری ، زیر لب یک فحشی هم به موتوری داد !!! کم مانده بود عصبی بشوم ولی قرارم اینگونه نبود !؟!؟ وقتی در طول سال 18000نفر در رانندگی می میرند ، یک موتوری هم روی آنها من چرا هپلی دی خودم را خراب بکنم !!! تازه اگر مینی بوس ما بخاطر بزرگ بودن رعایت موتوری فسقلی را نمی کند بازهم جای عصبی بودن ندارد !؟!؟ مگر مسئولین ما ملت ریزه میزه را می بینند !!!؟


ظاهرا داشتم زور می زدم که بیخیال نشان بدهم ، رفتار راننده کارش را کرده بود !! حواسم را خیلی جاها پرت کرده بودم تا عصبی نشوم ولی وقتی یادم افتاد که نصف مسیر را رفته ایم و من هنوز فاتحه های صبحگاهی ام را نخوانده ام و روز پنجشنبه ای حداقل 5 فقره منتظر دارم ، دو زاری ام افتاد که یک استارت خفیف را زده اند !!

 

آخرین پیچ منتهی به در کارخانه بودیم که یکی از همکاران به راننده گفت که باید برود و دور بزند از خیابان بالایی وارد کارخانه بشود ، خیابان ما را بدلیل گازکشی به یکی از کارخانجات همجوار کنده بودند !!! راننده مجبور شد کمی دنده عقب بیاید و بعد رفتیم یک دور افتخار ( به افتخار اموات سرپا مانده ی شهردار منطقه زدیم !!! ) لابد می گوئید چرا !؟ چند روز است که اینجا را کنده اند ، روز اول که اصلا تابلوی هشدار و ... نبود و یک ماشین همنجور راست و حسینی رفته بود بالای خاکریز و دو مینی بوس آدم داشتند نقش اخراجی ها را بازی می کردند تا اور ا پائین بیاورند !!! حالا هم که رسما خیابان را مسدود کرده اند یک پدر آمرزیده ای نبود که تابلو بزند که فلان راه را نپیچید که مجبور بشوید دور بزنید و اموات ما را قرین زحمت بکنید !!!!

 

بعد از آن تقریبا مسایل داخل کارخانه که دست خودمان بود و همان خورده ریزه مشکلاتی که مانند کوه هستند و اندازه ی یک کوه !! 


یکی از همکاران آمده بود اتاق من و گفت : " از این پوشه ها داری که چند تا به من بدهی !؟ " نگاهی کرده و گفتم : " شاید داشته باشم ، ولی باید چند روز فرصت بدهی تا بررسی بکنم !! " بعد به من گفت : " ولی برادرت بهتر از تو بود ، لازم داشت می گرفت و لازم داشتیم از او می گرفتیم !! " گفتم : " دلیل اش این است که باهم همسفره بودید و ناهارهایتان را باهم می خوردید و نمک گیر هم بودید ، تا حالا یک لقمه با من خورده ای !؟!؟ " جوابی نداشت و نشست و مرا بر و بر نگاه کرد ... گفتم : " حالا برو درخواست خرید بده ، چند تا هم اضافه بنویس و برای من کنار بگذار ، شاید روزی لازمت شد و آمدی سراغم و دادم و شدم آدم خوب !! " گفت : " تو 5 تا بده ، من در عوض 10 تا می دهم !! " گفتم : " ما با یک نفر نسیه معامله کرده ایم ( با انگشتم به خدا اشاره داشتم ! ) ، اینجا داریم خون دل می خوریم به امید آخرتی که شربت به لیمو به ما بدهد !! تو که آخرت نداری نسیه معامله نکن !! "


فعلا لنگ لنگان به ظهر رسانده ایم ...

 

 

  • دا دو

نظرات  (۵)

  • همطاف یلنیز
  • سلام سلام
    46 هم خوب است... هم 4 هم 6 اعداد زیبایی هستند. مبارکتان ^_^
    دوستی گفته بود
    زندگی گذر از نقطه هاست
    نقطه های زمانی و مکانی
    باید گذر کرد مهم نیست تا کجا مهم اینست که راضی بگذری مهم اینست که تجربه کنی
    و مهم اینست که حواست به چراغ های راه پر تقاطع زندگی باشد
    گاه سبز و گاه قرمز
    این تقاطع هاست که ما را پیوند می دهد
    حالا
    به اینجا رسیده اید.
    .
    برقرار بمانید و راضی

    پاسخ:
    سلام

    خیلی ممنون ...

    نکنه این شعر هم از سهراب باشد !؟!؟
    عکس می گوید که چگونه تا اینجا امده ام ..
    سلام
    تولدتون مبارک... ببم جان زیاد سخت نگیرید و یک امروزی بی خیال خطاهای ملت بشید
    اخلاق من از چند روز مونده به تولدم، مگسی می شه یعنی خیلی بی حوصله و بداخلاق می شم(لابد به این خاطر که می دونم تا چند روز دیگه یک سال پیرتر می شم!) ...از فردای روز تولدم(یعنی از یک روزگیم!) حالم خوش می شه و می شم همون آدم سابق!
    راستی یادتون باشه داستان برخوردتون با پسر بزرگه ی اختر خانم رو تعریف کنید
    خوش و خرم و سلامت باشید.
    پاسخ:
    سلام
    خوش بودن خیلی وقت ها دست خودمان نیست، یعنی ما وقتی دست به خوشی می زنیم منفی جواب می دهد ...
    سلام..تولدتون مبارک
    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون
    سلام بر همشهری گرامی جناب دادو ...

    تبریک فراوان بمناسبت زادروز فرخنده تون
    حتی اگه نیمه شب بوده باشه!!!

    (یادمه یکی از دوستان تولدش 15 مرداد بود، بشوخی بهش گفتم اینهمه فصل خوش آب و هوا داریم عدل گذاشتی وسط تابستون؟!!!)

    من 12 ظهر در محله درویشلَر دنیا اومدم ، قابله هم "سونا ماما" نام داشته ظاهراً !!
    (حالا چرا اینو گفتم؟ شاید به این دلیل که بگم منم یه روزی دنیا اومدم!!!)

    همینطوره
    آدم تصمیم میگیره روزش رو خوب و خوش ادامه بده اما گاهی یه تلفن، یه راننده، یه عابر، یه پیامک، یه فروشنده، باعث میشن کلّ روز به فنا بره !!
    حالا ممکنه آدم خودش رو شاد و شنگول نشون بده اما ته دل یه چیزی میجوشه که کاریش نمیشه کرد !!!

    بند آخر خیلی درد داشت
    مایه ی یکهفته جوشیدن ته دل رو فراهم میکنه!!!




    پاسخ:
    سلام
    ممنون ..
    خواستم توی کامنت قبلی بگم یادتون نره ماجرای پسر اختر خانم رو تعریف کنید
    بعد گفتم کامنت طولانی میشه متهم میشم به پر حرفی !!!
    فلذا در کامنت جداگانه مینویسم!!!!
    پاسخ:
    ایشالا بزودی ...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی