یادداشت های دادو

اسباب بزرگی ...

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۹ ب.ظ

یکی از موارد خیلی مهم در پیروزی و شکست انسان ها در فعالیت های روزمره و دستیابی و یا عدم دستیبای به آرزوهایشان ، عدم شناسایی صحیح اسباب و راههای رسیدن به آن آرزوها و اهداف می باشد ...

 

فعالیت دلیل بر پیروزی نیست ، فعالیتی به پیروزی ختم می شود که تمام موارد و راهها را بررسی کرده و مدنظر داشته باشد !! عده ی بسیار زیادی از همین خیرین که در کار مدرسه سازی و بیمارستان سازی و ... هستند ، غالبادر فعالیتهای اقتصادی خود خیلی از مسایل اخلاقی ( حتی در سطح ابتدایی !! ) را رعایت نکرده اند و الا چنین کوههای ثروتی را نمی توانستند جمع بکنند که از کسرِ ناچیز آن برای دنیای خود شهرت و برای آخرت خود ( به وهم و گمان باطل !! ) قبای عافیت ببافند !!! آن عده ی بسیار کم هم که همیشه وجوددارند و همه دیگران (!) خود را با آنها اشتباه می گیرند ، می دانند که با فعالیت به آن دارائی ها نرسیده اند و از ثروت بادآورده ی به ارث برده ، می بخشند !!


در زمان های قدیم یک عنوان جالبی بوده بنام " حکیم " ، این حکیم ، با علیم که همه چیز دان باشد فرق داشت !! با خبیر که خبره و کاربلد و اشنا به سیستم باشد فرق داشت !! این حکیم که باید آن را " حکیم باشی " بخوانیم تا با ذات اقدس پروردگار اشتباه گرفته نشود (!) فردی بود که بقدر کفایت از علوم زمانه ی خودش خبر داشت و بیخود خودش را علاف مدرسه و میخانه و ... نکرده بود ، این حکیم که در همه ی اعصار موفقترین فرد روزگار خودش بوده و اکنون هم هست ، برخلاف پرستیژ و ظاهر مردم فریب اش ... نه تنها در متن جامعه که در چاله میدان ترین نقطه ی شهرش رشد کرده بود !! برای همین تمام چم و خم ها بلد شده و با رتق و فتق آنها پله های ترقی و موفقیت را طی کرده بود !!


بزرگ حکیمان که لقمان ( ع ) باشد ، زمانی را به بردگی گذرانده بود و در سایه خوش نوکری و صداقتی که در هیچ نوکری نمی شود سراغ گرفت ، خودش را از اربابش خریده بود و آزاد شده بود ... برده هر کجا که باشد ؛ حتی در کاخ (!) ، آنجا چاله ترین چاله ی روزگار است !!!! وگرنه از کجا به این اصل بزرگ می رسید که " ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان !! " ، اگر به دکتر جماعت هم لفظ حکیم بکار برده اند در نبض گیری و تشخیص از راه قاروره است و بس !!!

 

در روزگار ما نیز برخلاف فریب عمومی که دانایی را عامل موفقیت می دانند و مغز بچه های طبقه ی پائین و متوسط را در مدارس تخریب می کنند ، اصل موفقیت و کلید موفقیت را که همانا حکمت اجتماعی است در طبقه خاص نشر می دهند ، آنها به راحتی زندان می روند ، با اشرار سر سفره می نشینند ، اختلاس را بو می کشند ، آبرودار را هو می کشند ، از بزه اکراه دارند و به گناه اشتیاق دارند و برای اسم در کردن هم که شده باشد خلاف سنگین می کنند و ... بالاخره می شوند نماینده شهر و روستا ، وزیر و وکیل ، مدیر ارشد و مشاور عالی و ... بازاری جماعت با کرور کرور ثروتی که دارد مبلغی در جیب بچه اش می گذارد تا برود آن را در دستفروشی یا تجارت کوچک به باد بدهد و در عوض بی چشم و روئی و بی اخلاقی را یاد بگیرد و تا آخر عمر از این حکمت بدست آورده کسب روزی ننهاده بکند !! فوق فوقش دم مرگ مقداری به یک بنگاه خیریه می بخشد تا لطف مخلوق بخرد والا می داند کرام الکاتبین می داند هر ریالش از چه راهی بدست آمده است !!!!

 

برای اینکه در ایران کسی موفقیت اجتماعی کسب بکند ، بهترین راه این است که دنبال علم نرود چرا که عالم بعد از مرگ به شهرتی می رسد که سودی به حالش ندارد و نامش را جاهل ها در طبل می کویند برای فریب دادن دیگران که دنبال علم بروند و میدان موفقیت را خالی بگذارند !!! کسانی که دنبال خبره بودن می روند ، نسل خودشان را فدا می کنند و چیزی که بدست می آورند برابر که نه (!) نصف چیزی که از دست می دهند نیست !! ( شاید هم درصدی !! ) ، ولی آن اندک موفقی که در اجتماع توی چشم هستند کافیست کم بدانند و درد هیچ چیزی را نداشته باشند ( مخصوصا درد دین !! ) با انرژی بیش از اندازه ای که برایشان می ماند به کجا که نمی شود رسید !!!!


شاعر گفته است : " تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف   /   مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی " و سیه روز مفسرینی که اسباب بزرگی را برای خلق خدا علم و تلاش و انصاف و ... تفسیر کرده اند ، در حالیکه اسباب بزرگی همانا تزویر و دروغ و حق خوری و بی حیایی و ... می باشد !!!

 

مگر اینکه کسی موفقیت را در نگرشی دیگر ، ارزش را در رفتاری دیگر ، بزرگی را در اعتباری دیگر ، جستجو بکند و چشم حریص و طماعش را متاع بی مقدار دنیا کور نکرده باشد !!!!

 

  • دا دو

نظرات  (۵)

سلام.چندروز پیش داشتم با با یک بزرگترِ خیلی بزرگی درد و دل می کردم. بهم گفت: ناامید نشو، تو هنوز خیلی جوونی و دلت پاکه و هنوز گرفتار خباثت های دنیا و هزارجور گناه نشدی وگرنه مثل خیلی ها کارت راحت تر می شد و الان موفق تر بودی.. هنوز فریب و دروغ و هزارجور ترفند برای رسیدن به خواسته اتو که میون همه رایجه بلد نیستی و نذار به خاطر ناامیدی بیفتی تو همچین ورطه ای.. درحالیکه به اون جمله ی دلت پاکه که پدر آدمو درمیاره پوزخند می زدم با خودم فکر می کردم، این مردِ پیرِ ساده دل نمیدونه که سن و سال اینجور کارا اومده پایین و حالا دیگه همه از نوجوونی راه بلد همه جور زیرآبی رفتنی هستن..
پاسخ:
سلام
این دانایی نیست که اقدام را باعث می شود ... خیلی ها خیلی راهها و کارها را بلد هستند ولی عده ی کمی اقدام می کنند !!
دل پاک ربطی به مغز پر یا خالی ندارد ... دل پاک را از راههای دیگری تشخیص می دهند ...
سلام، در این چند سال احیر بسیاری از ارزشها تخریب شده وآنها را به عنوان ارزش نمی شناسند وبا این سرعت ، شاید زیاد طول نگشد که از انها در داستانها وافسانه ها یاد شود وخوانندگان آن ، حسرت گذشته ها را بخورند هرجند این روزها ، ما هم بسیار حسرت دوران گذشته را میخوریم !!
پاسخ:
سلام
این ارزش ها نیستند که تخریب می شوند بلکه انسان ها هستند که از آنها فاصله می گیرند ... بقول سعدی :‌سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین شکند    قیمت سنگ نیافزاید و زر کم نشود
دنیایی که با عجله ساخته شود ، روزگارش سریع می گذرد !!
سلام
والله من هر چی فکر می کنم نمی فهمم چطور ممکنه یک کفش فروش ساده، یهویی بشه رئیس یک کارخونه ی بزرگ، و بعد همه جا شعار بده که من یک آدم ساده و معمولی بودم و از کفش فروشی شروع کردم و به اینجا رسیدم! 
پاسخ:
سلام

همیشه در این قبیل تعریف کردن ها ، چند گزینه ی خاص را از قلم می اندازند ... برای همین است که کتاب های موفقیت کسی را موفق نمی کند !! گاه یاوقات هم بد نیست که یک دانشجوی جوان حتی برای 3 ماه هم که شده در رستورانی ظرف بشورد !! خدا را چه دیدید ( و حتی شیطان را !! ) شاید روزی صاحب منصبی شد و در خود تعریفی هایش از ظرف شستن شروع کرد !!!!!!
سلام

چرا حس میکنم این روزها بدجوری از روزگار شاکی هستین؟!
پاسخ:
سلام

من از کسانی شاکی هستم که دروغ می گویند ، بی حرمتی می کنند ، دزدی می کنند و ... و همه را می نویسند پای روزگار !!!!!!!!! و برای همین از روزگار شاکی هستم که چرا اجازه می دهد ازش سوءاستفاده بشود !!!

سال 95 خیلی خر است !!
سلام،

این متن را هم در خبر آنلاین خواندم  در تایید وضع موجود  :

صیحت من و عبید‌ زاکانی

طنز و کاریکاتور > طنز - تصمیم گرفته‌ام که بعد از این گهگاهی برخی از حکایات کهن را آداپته کنم. فعلاً یک حکایت از عبید تقدیم می‌کنم.

اول - عبید 
لولئی با پسر خود ماجرا می‌کرد که تو هیچ کار نمی‌کنی و عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم‌ کن تا از عمر خود برخوردار شوی.

اگر از من نمی‌شنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد. (رساله دلگشا)

***
دوم - شهرام شکیبا 
ببین پسرم صد دفه بهت گفتم چهار تا کار حسابی یاد بگیر. اما تو انگار نه انگار که بابات نصیحتت می‌کنه. بابا جون عمر تو بی‌خودی هدر نده. بیا بفرستمت ور دست بعضی از این همکارای صداوسیمای خودم تا یاد بگیری وقت و بی‌وقت - حتی توی برنامه سال تحویل - هی اسم مدیر شبکه رو بیاری و ازش تقدیر و تشکر کنی تا هر روز پیشرفت و شکوهت بیشتر بشه.

اگه به حرفم گوش نکنی به خدا کتاب می‌دم بخونی و ادبیات بهت یاد می‌دم و شاعری و قصه نوشتن و طنز‌نویسی و روزنامه‌نگاری. تا بی‌خود و بی‌جهت از همه جا رونده و از همه چی مونده بشی و مثل خودم بد‌بخت و بیچاره و گدا. همه هم بترسن باهات رفاقت کنن یا توی صداوسیما بهت کار بدن و بگن این حرف حق می‌زنه و زبونش تند و تیزه و خطرناکه. دیگه انتخابش با خودته.


پاسخ:
سلام

اروپت برت سیاست مداران موفق از ماکیاولی کپی می گیرد و شاید برای ما نسخه های عبیدی خوب باشد ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی