شفتالو بخورید ...
همه می دانیم که اصل قضیه در زندگی ، به دنیا آمدن و متولد شدن است و باقی چیزها فرع می باشند ولی هر شخص یا خانواده و ایل و قبیله ای با همین مسایل فرعی بیشتر سر و کار دارند تا با اصل !!!
بیاد آوردن روز تولد و مراسم سالگرد گرفتن و ... چیزهای تازه ای نیستند ولی این روزها خیلی پر رنگ شده اند و گاهی اوقات آدمی که نسبت به این مسایل بیخیال بوده ، فکر می کند نه از پشت کوه که از سیاره ی دیگری آمده است !!! و ایضا برخی های دیگر در مورد همین آدم !!
در زمان کودکی ما این قبیل مسایل اصلا نبود ؛ البته در خانه ی ما (!) ولی در برخی از خانه های فامیل این اتفاق مهم را گرامی می داشتند ... آنچه برای ما جالب بود این بود که تاریخ تولدی که روی شناسنامه مان بود واقعی نبود (!؟) چون همه ی دور و بری های ما متولد شناسنامه ای شهریور ماه بودیم ؛ سی و سی و یک شهریور ماه !! دلیل هم این بود که در نیمه اول سال درج شده بودیم که یکسال زودتر برویم مدرسه (!) بقول خاله جانم « برای زودتر دکتر شدن مان نقشه کشیده بودند » این قبیل کارها در زمان های سابق مرسوم بود و این روزها تقریبا غیرممکن است ؛ البته در شهرهای بزرگ و ثبت شناسنامه با برگ بیمارستان و با روز و ساعت دقیق می باشد !! در سالهای دور که ما مثلا متمدن ترهایش بودیم (!) بعداز حصول اطمینان از زنده ماندن بچه شناسنامه می گرفتند و گاهی شناسنامه بچه ی مرده به بچه ی بعدی می رسید و برای همین روز تولد ، گمشده ی انسان های عصر و زمانه ی ما بود !!
نه اینکه اطلاعی در مورد آن نباشد ولی این اطلاعات گاه جوری در یادها می ماند که دقیق نبودند !! برای مثال مادر بزرگ من برای روز تولد مادرم یک داستان می گفت و جز روز و ساعت همه چیز در آن یافت می شد ؛ مثلا برف سنگینی باریده بود و همه جا یخ زده بود !! معلوم بود که تولد در اواسط زمستان بوده است !! در مورد داستان تولد من خاطره این است که شفتالوهای حیاط رسیده بودند ؛ یعنی اواخر تابستان و اوائل پائیز را می توان حدس زد !! و یک عالمه از این داستان ها ...
تولد شناسنامه ای من و برادر بزرگترم که یکسال از من بزرگتر است ، سی ام شهریور درج شده است در حالیکه طبق آمار محلی و بر اساس مقایسه های حاشیه ای با شخصی که شناسنامه ی درست دارد می توان به روز دیگری رسید ... مثلا دختر خاله ی من ۱۷ روز از من کوچکتر است و یک جایی نوشته اند تاریخ تولد او ۲ آبان بوده است !! یا برادری که یکسال از من بزرگتر است در اصل یازده ماه بزرگتر است و تولد او هم نیمه آبان است و ...
دیشب در خانه ی ما یک مهمانی چند منظوره بود !! دختر برادرم که از تهران آمده بودند کیک گرفته بود تا برای بابایش تولد بگیرد که متوجه شد تولد عمویش هم همان روز است !! تازه تر اینکه کاشف بعمل آمد و متوجه شدند که این تولد شناسنامه ای است و اصل آن آبان ماهی می باشد !!! اینکه چیزی نیست دلیل یک عالمه مطلب در مورد شهریوری ها که در مورد بابایش صدق نمی کرد هم معلوم شد !! تا آخر شب ما بودیم و حرف از تولد و من هی اشاره می کردم که « شفتالو بخورید !! رسیده اند ... »
- ۹۵/۰۶/۳۰
"همه می دانیم که اصل قضیه در زندگی ، به دنیا آمدن و متولد شدن است و باقی چیزها فرع می باشند" نمی دانستم. یعنی تا حالا اینطور به این قضیه تولد نگاه نکرده بودم! ^_^
خدایا: "خوب زیستن" را به من بیاموز، "خوب مردن" را خود خواهم آموخت.
و
این ضد حال زدن رو خواهرزاده من هم تجربه کرد خوو چندبار می گفت مامانش مرداد ماهی است و کلی صفت ردیف می کرد البته خودش هم مرداد ماهی راستکیست ها.
منتهی گرامی مادر یادش بود که زمان تولد این دختر، زیر کرسی بوده. و منم گذاشتم کف دست خواهرزاده :) گویا برای دریافت شناسنامه، چند ماه بعد گرامی والدین اقدام کرده بودند.