صدای پای پائیز ...
دیروز حوالی ساعت 10 صبح بود که طی تماس تلفنی خبر دادند که برنامه ی ددری بطرف کلیبر و هواخوری در جنگل های ارسباران استارت خورده است و بدو که جا نمونی !!
جواب بله ما در همان ضمن حرف زدن ، با دو نگاه و یک چشمک ، اوکی شده بود !! ولی احتراما دو دقیقه بعد زنگ زدیم و خبر دادیم !! دوستان دیگری که خبردار شده بودند بدلایلی نتوانستند بیایند و جای خالی شان را با بهانه پر کردند !!
به اعتقاد برخی از دوستان من یکی از بنیان گذاران برنامه ی انفجای هستم ( الده آچیلما !! ) ولی واقعیت این است که من در سالهای دور تا همین نزدیکی ها یکی از پاهای آنلاین برای برنامه های ددری بودم و هر کسی که هوس ددر می کرد حداقل یک همپا داشت و آن من بودم !! برای همین آنلایم بودن برای ددر ، با مسبب و عامل ددر رفتن فرق دارد ، امتیاز ددر و اجرای این برنامه ها همچنان برای دوستان محفوظ می باشد !!
برنامه حوالی ساعت 11 استارت خورد و ما برای اینکه زودتر به قرار برسیم ، قسمیت از مسیر را پیاده رفتیم تا از پیاده روی صبح جمعه بی نصیب نمانده باشیم !! یکی از آرزوهای همیشه در دستری و عمل نکرده ی من ورزش صبحگاهی و علی الخصوص ورزش در صبح جمعه است که برای خودش قورباغه ای شده است در حد دایناسور !!
صبح موقع خروج از خانه ، صرفا برای مصارف حاشیه ای ( مانند استفاده بجای بالش ، زیرانداز و ... ) یک نیمچه کاپشنی برداشتم و حمل آن باندازه ی کافی در شهر زننده به چشم می آمد !! یک ساعتی هم که راه رفته بودیم ، آفتاب مشغول تابیدن بود و کار بجایی رسید که برای اینکه پاهای باریش خان زیر آفتاب اذیت نشود ، پارچه روی پاهایش انداخته بودیم !!
وقتی از اهر رد شدیم ، آسمان پر ابرتر دیده می شد و از دور می شد تشخیص داد که آسمان کلیبر زیاد خوش اخلاق نیست !! به بدو بدوی صبح برای شارژ آن دیگر موبایلم فکر می کردم و تصویر آسمان که نشان می دهد روز خوبی برای عکاسی نخواهد بود ... عده ای از دوستان قبل از ما برای همایش عکاسی کلیبر رفته بودند و کار آنها سخت تر می شد !!
شب قبل بعد از مهمانی سهمیه کوفته ی مخصوص مرا داده بودند که بیاورم در خانه بخورم و من آن را برداشته بودم تا بعنوان ناهار ددر بخوریم ... برای همین خرید مختصری در کلیبر کرده و به راه افتادیم ، تا پای دره ی پائین جنگل آسمان قاراشمیش بود و وقتی به محوطه ی " قلعه دره سی " رسدیم ، اوضاع پائین هم خوب نبود ... مه همه جا را گرفته بود و دید به حداقل رسیده بود ، ماشین ها و مسافرهای زیادی هم که در منطقه بودند توی مه گرفتار خوشبحالی شده بودند !!
مسیرمان را کمی ادامه دادیم تا در مسیرهای جنگلی بعد از قلعه اتراق بکنیم که بدلیل مه خیلی غلیظ منصرف شدیم و برگشتیم و تقریبا ساعت 15 بود که در همان حوالی پای قلعه یک جایی پیدا کرده و چادر زدیم ... دقیقا مانند یک برنامه ی پائیزی به چادر پناه برده و ناهارمان را آنجا خوردیم ... شونصد تا عکس خانوادگی گرفتیم که بیشترش از باریش بود و فیلمباری هایش !! و یکی دو عکس بدون نور و تاریک از فضای مه آلود منطقه !!
کم کم داشت باران شروع می شد و پوشش مناسبی برای حضور در آن هوا نداشتیم و فرار را بر قرار ترجیح دادیم ، کاپشنی که برای حاشیه تدارک دیده شده بود ، در متن استفاده قرار گرفته بود !!
در مسیر بازگشت از داخل شهر اهر رد شدیم ، هم تجدید خاطرات بود و هم بهانه ای برای خرید سیب ، از گذشته های دور اهر در زمینه سیب و باغات سیب معروفیت خوبی داشت ، البته این روزها این معروفیت در سایه ی پیشرفت های باغداری شهرهای مراغه و مرند خیلی کمرنگ تر شده است !! سیب و ذرت ( بلال ) خریدیم و دمدمای اذان بود که برگشتیم ... یک هفته بعد که ساعت ها را جابجا بکنند ، برنامه ها به شب ختم خواهند شد !!
- ۹۵/۰۶/۲۷