از کیشی به جیشی !!
روزگار است و دور باطل و مردم فراموشکار و ... انگار همین دیروز بود ، ( ده سال بیشتر نگذشته است !؟ ) مردمی که مشت گره کرده بودند و بی لیاقتی مدیرعاملی را به گوش هم نجوا می کردند ، امروز از گوشه و کنار می آمدند تا برایش تبریک بازآمدن بگویند !!
این حال و روز مردمی ست که شعارهایشان با اهداف شان همسو نیست !! دو ست اگر دارند بخاطر منافع خودشان است و دشمن اگر می شمارند بخاطر منافع خودشان و آنوقت شعار می دهند که دین اِله شد و دولت بِله شد و ... امروز هیئت مدیره ی جدید آمدند و یک ساعتی هم توی کارخانه چرخیدند و هر کس بفراخور موقعیتی که داشت تره خورد کرد و پاچه خواری کرد !! به یکی از روسا که بدجوری خودش را گم کرده بود گفتم : « تا وقتی که خودتان را پیش هر کسی کوچک می کنید ، کوچک خواهید ماند !! کمی هم به فکر بزرگ شدن باشید !! »
بعد از ظهر راستی های چپ دیروز پشت سر چپی ترین راست دیروز (!) اطلاعیه به دیوار زده بودند و مثلاداشتند او را تخریب می کردند ... توی این دور و زمونه تعداد آدمهایی که راست و چپ شان را تشخیص می دهند خیلی کم هستند؛ البته قبلاها هم این وضعیت وجود داشت :
کمی پائین تر از خانه ی ما یک مقبره وجود دارد معروف به « قبر جناب حمال » ، باربر پیری که بدلیل کرامتی که از او دیده شده بود مورد احترام قرار گرفته و قبرش امروزه یک نیمچه زیارتگاه شده است با داستان هایی که از او بیادگار مانده است ولی داستانی که من تعریف می کنم را کمتر کسی شنیده است !! اصولا مردم از داستان هایی حمایت می کنند که حماقت شان را بپوشاند ؛ حتی با عریانی !! ولی از داستان هایی که حماقت شان را لو بدهد خوششان نمی آید !! (البته مردم به اکثریت یک جمع می گویند و لازم نیست با همه اشتباه گرفته شود !! لغتنامه کدخدا )
در روایات خاصه آمده است که روزی جناب حمال داستان ما در بازار کاه فروشان عبور می کرده ، به دکه مرغ فروشی می رسد که نمک در آب ریخته بود و مرغها در آن خوابانده بود تا شیشمان شوند ( کاری که امروزه هم مرغ فروشان غالبا می کنند !! ) ، مرغ فروش را مورد شماتت قرار می دهد که : « خجالت نمی کشی و از روز حسا ب نمی ترسی که به مردم جنس تقلبی می فروشی ، این مصداق کم فروشی است !! » مرغ فروش که از حرام خواری تبدیل به اژدها شده بود جواب می دهد : « نکند تازگی از اموات شما کسی برگشته است و از آن دنیا خبر آورده است ... کدام آخرت ،کدام دنیای بعد از مرگ ، کدام زندگی دیگر !؟ به سود کاری که می کنی بچسب !! » جناب حمال اشاره ای به یکی از مرغهای پرکنده و سربریده می کند « کیش ... !! » و مرغ بال بال زنان به پرواز درمیآید ... مردم در شوکی عظیم فرو رفته و داد و فریادکنان بر سر جناب حمال می ریزند تا به تبرک لباس بر تنش نگذارند و دست شان از اینهمه برکت خالی نماند !!! جناب حمال که می بیند اوضاع خراب است ، شلوارش را پائین می کشد و شروع میکند به اطراف خودش جیش کردن !!!! مردمی که یک لحظه پیش به به می گفتند ، اَه اَه گویان از آنجا دور می شوند !!
صاحب کمالی که از دور شاهد این قضیه بود پیش جناب حمال رفته و می گوید : « عجب حکایت عجیبی بود که امروز دیدم ، به کرامتی مرغ پرکنده به پرواز درآوردی و به قباحتی مردم از دور خویش پراکندی !! حکمت چه بود یا شیخ !؟ » جناب حمال گفت : « صاحبنظری و باید از اتفاقات بجای انگشت گذاشتن به نقطه ها ، نکته ها را درک بکنی !! چه ارزشی دارند مردمی که به «کیشی ... !!» جمع می شوند و به « جیشی ... !!» پراکنده می شوند ؟!؟!
- ۹۵/۰۶/۰۹