حال خوبِ ددر ...
دیشب خانه دوستم مهمان بودیم ... روزگاری بی بهانه (!) هر شب دورهم بودیم و این بار با وجود بهانه های زیاد که هر کدام شاه بهانه ای بودند برای خودشان ، دورهمی قسمت نمی شد !!! برخلاف خیلی ها که به همت معتقد هستند ما همچنان به طبل قسمت می کوبیم ...
و بر اساس مثل معروف خودمان که می گوید : « قسمت ، همتدن باش اولار !! » (چیزی که به واسطه ی قسمت بدست مان می رسد ، همیشه از چیزی که با همت و تلاش خودمان بدست آورده ایم بیشتر است !!) زندگی مان را می چرخانیم و تاکنون با وجود چوب های زیادی که توسط دوستان نزدیک و دشمنان دور (!) لای چرخ زندگی مان شده است ، سوار بر ارابه ی قسمت همچنان می تازیم ...
البته موضوعی که مطرح شد ، ردی بر همت و اراده انسان برای پیشبرد اهداف و برنامه های روزمره نبود ، ولی اعتماد به نفسی که امروزه شعار هر کوچه و بازاری شده است و بر اساس آن کتاب های زیادی به چاپ های چندم می رسند ، چیزی بیشتر از یک توهم در این دنیای شتاب زده نیست !! اعتماد به کدام نفس !؟ نفس ی که بیش از ۷۵ ٪ آن را ناخودآگاه تشکیل می دهد چقدر می توان قابل اعتماد باشد ؛ اعتماد به نفس فریبی بیش نیست و کسانی که می خواهند به اهداف فوق العاده خود برسند با این فریب و دگرگونه نشان دادن واقعیت که شاید یکی از بارزترین نشانه های آخرالزمان است ، مردم را چنان فریفته و بدنیال خود می کشانند که انگار مردم چیزی را که باور کرده اند را به چشم عقل و واقعیت دیده باشند ؛ کافیست یک مقطعی را برش داده و مطالعه بکنید ، کسانی که با شعار اعتماد بهنفس کتاب می نویسند همگی میلیاردر شده اند و کسانی که به آنها ایمان آورده اند همگی در بدبختی غوطه ور هستند و بین خود و مراد خود ، دیگرانی را مقصر می دانند که نقشی در بدبختی آنها ندارند !!!
اعتماد به نفس واقعی ، در میان مومنین و افراد با ایمان مذهبی بالا دیده می شود ؛ کسانی که به واقع می دانند نفس آنها ضعیف و نادان و ناتوان است و بر اساس اعتقادی که به ضعف خود دارند، توکل و ایمان شان به خدا شکل گرفته است !!!
خلاصه اینکه دیشب فرصتی بود تا برویم و چند بهانه را به هم گره بزنیم و دور هم باشیم ... دختر تازه بدنیا آمده ی دوستم در مرز چهارماهگی بود و ما هنوز به دیدارش مشرف نشده بودیم ... خانه ای که تازه عوض شده بود را ندیده بودیم و یکی دو بهانه ی دیگر ... تازه بهانه ی بزرگ پریده بود !! دختر دوستم از سوئد آمد و رفت و من در یک ماهی که اینجا مهمان بود نتوانسته بودم او را ببینم !!
طبق معمول کمی دیر کردیم ... آدم مزدوج که می شود این تاخیرها را زیاد به رویش نمی آورند !! این موارد انگار جزو بلاهای طبیعی هستند !! دیر رفتیم و تازه نمی دانستیم باید کجا برویم ، از دیگر دوستی که آنجا بودند تلفنی آدرس گرفتیم و تازه گم شدن هم به تاخیرمان اضافه شد ... بعداز کمی چپ و راست شدن و اینور بیا و آنور نرو (!) رسیدیم به خانه ی دوست مان !!! به دوستی که آدرس می داد گفتم : « شما مرا که برای خودم یک دادو مپ هستیم در حد گوگل !! توی خیابان ها سرگردان می کنید ، مردم حق دارند که می گویند تبریزی ها آدرس را درست نشان نمی دهند !! »
طبق معمول شب خیلی زود به نیمه شب رسید و سیندرلای معروف حوالی ساعت ۱ شب بود که به خانه برگشت !!
===
صبح در خانه کمی کار عقب مانده کردم ... دو ماه از وبلاگ سال قبل را ادیت کرده و آماده پرینت کردم !! چقدر حالم گرفته شد وقتی دیدم داستان سفر به دماوند را که یکی دو قسمت اش را نوشته بودم ، ناتمام ، رها کرده بودم !! و همچنین از خواندن برخی مسایل خوش به حال شدم !!
مادرم ناهار در خانه نبود و برای همین خودم برای پخت « تاوا کبابی » دست به کار شدم ... بوی غذا چنان در خانه پیچیده بود که مجبور شدم هود را روشن بکنم !! مقدمات ناهار آماده شده بود که زنگ زدند و قرار گذاشتند برای ناهار برویم بیرون و در دل طبیعت چند ساعتی را بگذرانیم ... غذایمان را هم پیچاندیم و همراه بردیم ... خانم و مادر خانم و خواهر خانم آمدند سراغ مان و باتفاق هم راه افتادیم !!
ناهار را در پارک شهر صوفیان خوردیم ... پارک باندازه ی کافی شلوغ بود ؛ یک امام زاده در محوطه ی پارک وجود دارد که در سالهای دور یک مقبره و مسجد کوچک بود و امروزه می رود تا به مقبره ی یک پیامبر اولوالعزم تبدیل بشود ، تا حالا که نیمه کاره است می شود سه طبقه اش را دید !! یک جایی ، انگار قسمت ما بود !!، خالی بود و رفتیم در سایه نشستیم و ناهارمان را خوردیم !!!!!!
برنامه ی خاصی نداشتیم برای همین راهمان را ادامه دادیم و رفتیم تا جلفا ... هوا خوب بود ، البته داخل ماشین و به کمک کولر خیلی بهتر بود !! حوالی ۵ عصر به جلفا رسیدیم و کمی عکاسی از نوع لب مرزی و بعد یک چایی از نوع سرپائی و رفتیم مجتمع بزرگ ستارخان ؛ یک دوری زدیم و کمی خرت و پرت خریدیم و برگشتیم .
رود ارس - جلفا
- ۹۵/۰۵/۰۹