یادداشت های دادو

زندگی روی دور تند ...

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ

از قرار معلوم بر سرعت گردش زمین؛ چه به دور خودش و چه به دور خورشید ، افزوده نشده است و روزها به همان درازای بیست و چهار ساعتی هست که بود ، ولی به سرعت زندگی انسان ها افزوده شده است و شاید دلیل این شتاب را در برنامه ریزی های غلط که منجر به بی برنامه زندگی کردن می شود جستجو کرد ...

 

حال این روزهای ما مانند حال کودک یک خانواده ی متمول است که غرق ناز می باشد ؛ آنقدر برایش عروسک و سرگرمی و برنامه تفریحی و ... مهیا کرده اند که نمی تواند با آنها بازی کرده و بموقع از آن دلخوشی ها استفاده بکند ، در این میان یک کودک از خانواده ی فقیر با خیال راحت با عروسکی که غالبا کچل است و یک دست و یا پا ندارد می تواند تا ساعت ها بازی بکند و این وسط خیلی ها شاید دلشان به حال او بسوزد که چرا بیشتر از یک عروسک ناقص ندارد !!! لذت بردن با وسایل نسبت مستقیم دارد ولی با زمان بصورت تصاعدی بالا می رود !! یک آپارتمان ۶۰ متری در بیست و دو سالگی از یک خانه ی ۶۰۰ متری در 62 سالگی دلچسب تر است !!

 

برای برخی ها چشم انداز موفقیت داشتن چیزهای زیاد در زندگی است ،‌ برای همین با انواعی از ترفندهای خوب و بد ،‌ تا جائی که می توانند اطراف خود را شلوغ می کنند و آن قدر وقت هدر می کنند که زمانی برای استفاده نمی ماند ... طبیعی است که همه هم ناراضی هستند ، چون نگاه همه به فردی است که پیشتر از آنها قرار دارد و تنها دلخوشی مردم آراستن خود برای پشت سری ها می باشد که حداقل پشت سری ها موفقیت آنها را ببینند ... چشم انداز خوشبختی در استفاده بهینه از زمان است !!


در زمان های دور ،‌ مدتی در یک چاپخانه شاگردی می کردم ، صاحب چاپخانه فردی کم سواد ولی خیلی باتجربه و روزگار دیده بود !! چند جمله ی کلیدی از او بیادگار برای من مانده بود و برای همین همیشه یادش برایم گرامی و کلیدهای فکری اش برایم راهگشا بوده و هست ... بدلایلی در زمان برش کاغذها ، یک اندازه هایی روی دست می ماند که من دلٍ دور انداختن آها را نداشتم و طبق قاعده ی «‌نگهدار ، روزی لازم می شود ... » سعی می کردم آنها را گوشه ای چپانده و نگهدارم برای همان روز مبادا !!! صاحب چاپخانه که این رفتار مرا دیده بود چند بار به من تذکر داده بود که : زمان سریع تر از آن در گذر است که بتوانی از آنها استفاده بکنی ،‌ دو روز وقت داری که آنها بفروشی و یا دور بریزی ،‌ جایی که اشغال می کنند و وقتی که از تو خواهند گرفت از ارزش ریالی خودشان بیشتر است !!


 من هر از گاهی ،‌ بدلیل خانه تکانی و یا اخیرا بدلیل تعویض خانه ، قسمتی از داشته هایم را توی کارتن و نایلون کرده و در کمد گذاشته بودم ... هر وقت فرصتی پیش می آید یکی از آنها را بیرون کشیده و محتویاتش را بررسی می کنم ؛ اینکه غالبا بدرد نخور هستند شکی نیست ولی بین آنها گاه کاغذپاره هایی دیده می شود که مرا به گوشه های دوری از خاطرات پرتاب می کنند و این جامپینگ در زمان فوقف العاده شیرین هستند !! و گاه روی کاغذی یک یادداشت می بینم که فکر می کردم در زمان نزدیکی اتفاق افتاده بود ولی تاریخ روی کاغذ نشان می دهد زمان زیادی از آن سپری شده است و کمی گرد غم روز خاطرات می پاشد !!


دیروز یک فرصتی بین صدا کردن ها و شکایت های روزمره مادرم ؛ وقتی پای کامپیوتر هستم !!‌ ، دست و پا کرده و نوشته های وبلاگ ۹۴ را برای چاپ مرتب کردم ؛‌ دیروز اردیبهشت ماه را تمام کردم !!! سال قبل ، در همان تعطیلات نوروزی وبلاگ ۹۳ را برای پرینت گرفتن آماده کرده و داده بودم صحافی !! این بار تا مرداد ماه فقط توانسته ام تا اردیبهشت را تمام بکنم !! ضمنا وقتی مطالب سال گذشته را که به چشمم می خورد ، مرور می کنم ، انگار مربوط به خیلی وقت پیش بودند !!! انگار مزدوجی سرعت زندگی را چند برابر می کند ...

 

  • دا دو

نظرات  (۳)

سلام. بله کاملاً درسته ..آخه دوران پس از مزدوجی از بس خوش میگذره سرعت گذران زندگی را انگار چند برابر میکند.
پاسخ:
سلام
بهرحال زندگی لیوانی ست ، نیمه پر ، شاید هم نیمه خالی !!!
دادو جان، شما مزدوجین؟ ولی در حالی ک بارها ب دوستان و سفرها و مادر و... تان در نوشته ها اشاره کرده و از ایشان یاد نموده اید، هیچ نشانی از همسر داشتن ننمایانده اید!
کتاب نوشته های وبلاگ شما بی شک خواندنی و لذت بخشه.
پاسخ:
مزدوجی ما اتفاقی بود که از سال ۹۵ رقم خورد ...
من بدلیل اینکه سابقه چاپ و صحافی و ... داشتم و ازاین کارها خوشم می آید ، نوشته هایم را بصورت سالانه گرد می آورم و مجلد کرده نگه می دارم !!‌این کتاب ها شامل خودنوشته ها و دیگران نوشته ها و ددرنامه و ... است و روی هم رفته بسیار جالب هستند ...
  • همطاف یلنیز
  • سلام سلام
    زمان سریع تر از آن در گذر است که بتوانی از آنها استفاده بکنی...
    عجب! نمی دانید این جمله چه تلنگری شد برایم (بارها و بارها سبک باری کرده بودم دور و اطرافم را منتهی این تذکر استادچاپگر دلیل محکمه پسندی است برای عقل حسابگرم )
    ممنون
    پاسخ:
    سلام
    منهمیشه از اساتیدی که در چاپخانه با آنها کار کرده و چیز یاد گرفته ام به بزریگ یاد می کنم ... وقتی کلمه معلم می شنوم بلافاصله آنها را بیاد می آورم و نه کسانی که در مدرسه و دانشگاه ، لباس معلمی به تن داشتند !!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی