یک روز کامل
امروز یک روز کامل بود ، بعداز یکماه جسته و گریخته خوابیدن ؛ چند ساعت پشت سر هم خوابیدن عالمی داشت !! انگار آن گیج زدن های سر صبحی که ناشی از بدخوابی و کسرخواب های متوالی بود یک افسانه از زمان های دور بود ...
و در عوض صبحانه انگار وعده ی بیگانه ای بود ، بغیر از چائی که در هر زمان و هرجائی می چسبد (!) نان و پنیر خیلی غریبه بنظر می آمد ... برای همین صبحانه را سرپائی و بصورت رفع تکلیفی پاس کردم ...
عید فطر را مردم ما نمی دانند چگونه عید بگیرند ، از شدت بزرگی مهجور مانده است !!! شاید چون در فرهنگ شیعه این عید به هیچیک از چهارده معصوم متصل نمی شود (!!) برای همین از بزرگی فقط بزرگی نامش مانده است ... مثل برخی بزرگان عرصه های مختلف هست که تنها بدرد عکس یادگاری گرفتن می خورند !!!
عید فطر برای ما چیزی در ردیف عید خرما و عید اموات است ،بدلیل اینکه عید بزرگی محسوب می شود ، در این روز به خانه ای که در آنجا فردی فوت کرده است می روند ، رسم است که بعد از چهلم متوفی ، در اولین عید بزرگی که می آید که غالبا عید نوروز و عید فطر را می گیرند به خانه متوفی رفته و مابقی بازماندگانی که هنوز بخاطر متوفی سیاهپوش مانده اند را از ماتم و سیاهی عزا درمی آورند !! این رسم هم مانند عید فطر فقط نام و خاطره اش مانده است و همان شب عزای متوفی بیشتر از اینکه صلوات و فاتحه بفرستند ، پیغام و پسغام می دهند که لطفا خودتان را گرفتار سیاهی عزای مرده نکنید و به رقص و پایکوبی تان (امر خیرتان !!) برسید ... یک جایی هم ما رفتیم !!
بعد از شرکت در دید و بازدید عید که به بهانه ی عید اول متوفی بود ، قسمتی از مسیر را با تاکسی طی کردیم تا به خانه برگردیم ... یک مسافر جلو نشسته بود که همسن من بود و راننده تقریبا باندازه سن هر دوی ما سن داشت !!! مسافری که جلو نشسته بود و ظاهرا مشکل روانی داشت سر صحبت را باز کرده بود و دری وری می گفت و از زمان شاه تعریف می کرد و گاهی هم بد می گفت شاید !!!!! تازه بلند بلند حرف میزد که حواس همه به سخنرانی اش باشد !!! منهم که عاشق این مسائل هستم و گیر داده بودم به اینکه بیشتر از سن اش حرف نزند ... زمان شاه بیشتر از ۸ - ۹ سال نداشت و مسایل سیاسی آن روزگار را تجزیه و تحلیل می کرد !!
راننده ی مسن که برف پیری او را در مرز کهنسالی نشان می داد در جواب ادعای مسافر که می گفت قدر آن روزگار را ندانستند و امروز هر کی به هر کی شده است و ... گفت : « آن زمان نه تنها خیلی ها از خیلی کارها سر در نمی آوردند بلکه آنقدرها هم خوب نبود ، درست است که ما قصاب بودیم و هر روز صبح بازرس می آمد و اول گوشت را تائید می کرد و بعد ما آن را می فروختیم !! ولی یکی هم بود که چند نفر را بخاطر گردن کلفتی اش (!) سر به نیست کرد و کسی صدایش را درنیاورد !! »
منهم که گیر می دادم به حرف های مسافر جلوئی ... ناگهان به عقب برگشت و به من گفت : «انگار من شما را می شناسم !! » گفتم : « بعله که باید بشناسی ، ولی من راهنمائی زیادی نمی توانم بکنم و زحمت فکرکردن با خودت است !! » کمی زور زد ولی تا وقتی که ما پیاده شدیم به جائی نرسید ...
کمی در شانزه لیزه ی تربیت (!) که ۹۰ درصدش تعطیل بود قدم زدیم و به خانه آمدیم ... کمی خوابیدیم ... ناهار خوردیم ، از نوع مفصلش !!! مگر ماه رمضان جلوی خوردن ما را بگیرد والا همین نمی خورم و کم می خورم های ما می شود یک عالمه !!! بعد از ناهار باز کمی خوابیدیم ... خدا رحمت کند اموات آنکه یارانه داد ؛ چون می دانست بعد از او دولتی خواهد آمد که سه ماه سه ماه حقوق چندرغاز را هم نخواهد داد !!! و خدا باز رحمت کند کسی را که روز بعد فطر را تعطیل کرد تا بدو بدوی بعد از عید کمی استراحت داشته باشد !!!!
عصر سری به لاله پارک زدیم ... مهمان آمده بود در حد انفجار جمعیت !!! همه هم می خریدند هااااا !! جلوی صندوق ها صف بود ، کافی شاپ که در ماه گذشته مثل سینماهای کشور خالی بودند ، کیپ تا کیپ آدم نشسته بودند برای عقده گشائی !!! اوضاع لباس پوشیدن های ملت همیشه در صحنه هم که فوق العاده شده است ... آنقدر در کشور بصورت بیجا امر و نهی کردند که جایشان عوض شده است و مردم با رفتارهای خود همدیگر را نهی از معروف و امر به منکر می کنند !!!! خدا اموات خیلی ها را قرین رحمت نماید ...
شام را آخر وقت خوردیم ، از نوع جگرکی !! آنهم بصورت تخصصی و خیلی حرفه ای ... امروز از اول تا انتها چسبید !!
خدا را شکر ...
- ۹۵/۰۴/۱۷