از ما بهتران ...
خیلی سال پیش بود ، زمانی که هتل ائل گولی تبریز در مراحل افتتاح قرار داشت ... یک هتل شیک و خیلی زیبا با داستان هایش !! البته حالا که می خواهم بنویسم می بینم خیلی هم سال پیش نبود !! شاید 15 سال ...
تازه آن زمان طبقه ی اول هتل که شامل لابی و رستوران همکف بود افتتاح شده بود و رستوران فعلی خدماتی می داد در حد کافی شاپ !! باتفاق چند نفر از دوستان برای قدم زنی عصرانه رفته بودیم شاهگلی ؛ بعد قرار شد برویم سری به این جای جدید بزنیم و چیزکی بخوریم !! شاید نسکافه خورده بودیم ولی هنوز نام " کیک شارلوت سیب " برای ما همان جذابیت اولیه اش را دارد و با یکی از بازماندگان آن جمع هنوز هم به آن می خندیم !!
یک پذیرائی خاصی هم شدیم و بین خودمان به گارسن های مرتب و گوش بفرمان (!) کلی خندیدیم و ادای اشرافی بودن در می آوردیم !! موقع بیرون آمدن از آنجا من به چشم انداز شهر اشاره کردم و با یک فیس و ادای قجری گفتم : " بدهید این خانه های اطراف اینجا را مرتب کنند تا چشم اندازمان را خراب نکنند !! "
===
نوبت دومی که به هتل رفتم ، قسمتی از یک فیلمنامه شده بودم ... یکی از دوستان که با توجه به تمول مالی بالایشان از عقده ی خود کم بینی رنج می برد (!) بهانه شد تا پایم به هتل باز شود ... یکی از خرپولهای زنجان آمده بود تبریز و از تیریز پرواز فرموده بود به استانبول که خود این آمدن و رفتن هم یک نوعی فیلم بود برای خود نشان دادن (!!) و ماشین خیلی لوکس اش را گذاشته بود پارکینگ خانه ی این دوست و تاکید کرده بود که حتما با آن توی شهر دوری بزند و ببیند خوشش می آید یا نه !! او هم ماشین را برداشته بود و آمده بود سراغ من تا برویم دوری بزنیم ...
برخلاف تصور خیلی ها ، اشخاصی که عقده ی خود کم بینی دارند ، نیازمند گرفتن تائید از همه ی دور و بری های خودشان هستند ، یعنی به چشم فلانی آمدن برایشان کفایت نمی کند و باید سپور محله هم آنها را تائید بکند و ...
خلاصه اینکه این دوست ما قبلا با چند نفر هماهنگ کرده بود و یا سرچ کرده بود که کجا هستند و دقیقا از همان محل ها دور می زد و عبور می کرد تا یکهوئی به چشم آنها دیده شود !!! و چقدر هم ذوقش را به من بی ذوق تحمیل می کرد که اتفاقی دوستانش را می بیند !! آن شب چیزی که برایم جالب بود ، مجذوب شدن اقشار مردم به این ماشین لوکس بود !! یعنی التماس و حسرت را می شد در چشم بعضی ها دید ... آنجا هم به دوستم گفتم : " توی داستان ها خوانده بودم که موقعی که دختر شاه داشت از شهر رد می شد ، نوکرها پیشاپیش می رفتند و داد می زدند « دور شید !! کور شید !! » ، حالا می بینم زیاد هم بی دلیل نبوده ... این فقیر و فقرا با این نگاههای سمجشان بدجوری اذیت می کنند !!! " ( البته منظورم نازی های کلاس بالای ، بالای شهر بود !!! ) خلاصه آن شب هم سری به هتل زدیم ؛ نامش شده بود هتل پارس تبریز !! وقتی داشتیم ماشین را پارک می کردیم و چشمان حریص نگهبانان جلوی در به ما بود (!) خیلی اتفاقی دوست دختر اسبق همان دوستم را دیدیم که با شوهرجانش از هتل بیرون می آمدند و خیلی اتفاقی رفتیم توی چشم همدیگر ... دو نفر ولی وضعیت خوبی نداشتند ؛ من که برای این ملاقات طعمه شده بودم و شوهر آن دختر که با این دیدار بنوعی طعنه خورده بود !! با خنده همه چی تموم شد و برگشتیم خانه ... سر راهمان ماشین را جلوی یک بلالی فروش نگهداشتیم و دو تا بلال سفارش دادیم ، بنده خدا بلال فروش هم یک جوان چشم داری بود و می توانست حدس بزند این ماشین مال آدمهای بالا بالاست (!) دوستم مثل آدمهای مار گزیده در تقلا بود که زود راه بیافتیم و آنجا دیده نشویم !!
===
یک نوبتی هم با جمع دوستان ، شاید 3-4 سال پیش رفته بودیم کافی شاپ آنجا برای تماشای هتل و اینکه اوضاعش چطور است و با یکی آنجا دوست شده بودم که هنوز در برخوردهایمان ، ته مزه ی هتل و آن دیدار باقیست !!
جاهای تازه تاسیس در ایران فوق العاده جالب و خاطره انگیز هستند ، همه چیزشان خوب است و برای همین خیلی بچشم آمده و خاطره می شوند ، کم کم بی انگیزه گی و سوءمدیریت و همان داستان ها !! ولی انگار اینجا هنوز بر مدار قبلی می چرخید ....
===
برادرم از تهران آمده بودند و پنحشنبه برای افطار در خانه ی ما مهمان بودند ، نوه-دخترها باهم قرار مدار گذاشته بودند بروند استخر و هناهنگ شده بودند و تنها استخری که برای پنجشنبه تایم بانوان داشت ، هتل ائل گولی بود ( بعد از کش و قوس های فراوان و حساسیت مردم تبریز به نام پارس ، هتل ائل گولی که متعلق به گروه هتل های پارس بود ، مجبور شد از نام ترکیبی برای این هتل استفاده بکند و شد ائل گولی پارس هتل !! )
خلاصه اینکه در کش و قوس رفتن ها و نرفتن های والدین ، ما پیشقدم شدیم تا این امر خیر صورت بگیرد و بچه ها را بردیم هتل ائل گولی پارس !! بعد از رفتن آنها به استخر خودمان در لابی نشستیم و هات چاکلتی خوردیم و کمی قدم زدیم تا تایم استخر تمام شد و با هم برگشتیم خانه !!! توی لابی که نشسته بودیم یک آدم نمایی هم در اطرافمان قدم می زد ، از همان نوع پولدارها که نمی داند چطور لباس بپوشد که مردم بدانند این وضع اش خوب است و برای جلب توجه دیگران زننده لباس می پوشد !! درست حدس زدید ، اکثر فوتبالیست های رده اول ما اینگونه هستند !!!
بازی نمیدانم کجا با کجا بود !؟!؟ شاید پرتقال با لهستان !! یک مبل آنطرفتر روبروی تی وی نشست و با گوشی اش مشغول بود !! شاید مشتاق بود من سری تکان داده و سلامی حواله کنم تا عقده اش هوایی بخورد ولی خدائیش عجب دل سنگی داشتم که محل سگ هم به او نگذاشتم ؛ جاسم کرار بود !! تازه تر اینکه وقتی بازیکن لهستان با یک حرکت خیلی بد یکی از بازیکنان پرتقال را نقش زمین کرد سری تکان داده و گفتم : " بازیکن نیستند که مثل حیوون می مونند ، این کجاش فوتباله !!؟ " این جمله را هم دوقبضه به مقصد جاسم کرار حواله کردم تا بداند وقتی خشن و بد بازی می کند مردم پای تی وی چه نظری نسبت بهش دارند !!!!
بیرون آمدنی چند تا عکس گرفتیم که با وجود نورهای مزاحم در اطراف هتل ، فقط از عهده ی نوکیا برمی آمد و خوشبختانه همراهم برداشته بودم ...
- ۹۵/۰۴/۱۲
عکس زیبا ، راستی مدل این گوشی نوکیا چی بود؟
حساسیتشان در فارسی صحبت کردن را شنیده بودم ولی از حساسیت مردم تبریز به نام پارس خبر نداشتم ^_^
جاسم کرار رو نمی شناسم و از آستخر و آب و خیسی هم خوشمان نمی آید ولی با این نظرتان موافقم که :جاهای تازه تاسیس در ایران فوق العاده جالب و خاطره انگیز هستند ، همه چیزشان خوب است و برای همین خیلی بچشم آمده و خاطره می شوند. شبیه محصولات ابتدایی کارخانه ها (اعم از خوردنی و پوشیدنی و ساختنی)