همه چی سرپائی !!
سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ب.ظ
دنیا محل گذر است ؛ برای انجام کارها همان روش سرپائی بهتر است (!) مجال نشستن نیست !! حافظ هم قبل از اینکه مرگ برایش نسخه بپیچد ، برای زندگی همچین نسخه ای پیچیده بود :
برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور
که بیدریغ زند روزگـار تیــــــــغ هلاک
تلویزیون نگاه کردن من مثل مطالعه کردن من از نوع سرپائی می باشد و ایضاً غذا خوردنم (!) همیشه دوست دارم سرپا و روی اُپن آشپزخانه غذایم را بخورم ؛ یکی دوبار هم به مهمان های خودم به این روش ناهار داده ام و اعتراضی دربر نداشته است !! خواب سرپائی را در حد چرت امتحان کرده ام ، بد نبوده ولی این مورد را باید با تبصره رد کرد !!
دیشب دیروقت به خانه رسیدم و همان موقع مادرم تی وی را خاموش کرد تا برود بخوابد ، نوبت تی وی دیدن مادرم غالبا نیم ساعت بین خوردن داروی خواب و تاثیر آن است !! گفتم : " من هم در تی وی این خانه سهمی دارم ، ببینم چی داره !؟ " و دوباره تی وی را روشن کردم ؛ بازی بین انگلیس و اسلواکی بود !! طبیعت سیاسی ام این بود که ضد تیم انگلیس باشم و درآمد شغلی ام ایجاب می کرد طرفدار اسلواکی باشم ؛ ماشین سازی را کشور چکسلواکی در ایران آورده بود و آن زمان هنوز با هم بودند و بعد از جدا شدن چک از اسلواکی ، محبت ریالی ما بین دو برابر بصورت مساوی تقسیم شد ؛ هرچند در بیش لیاقتی چک نسبت به اسلواکی شکی نیست !!! ولی ارث را سرانه تقسیم می کنند نه بر اساس لیاقت !!!
تقریبا از دقیقه ی 75 تا 95 را بصورت سرپائی نگاه کردم ؛ پدر بزرگ ما اعتقاد داشت تی وی حرام است و برای همین به احترام رای پدر بزرگ من از کنار فعل حرام سرپائی رد می شوم !!! البته ما آن پدربزرگ از نوع پدری را ندیده بودیم و منتظر ما نمانده بود !!
دیروز عصر که از کارخانه به خانه برگشتم ، کاری نداشتم جز تعویض لباس و عزم برای رفتن به مهمانی ، قبلاترها دلخوشی مان به تعطیلات قرمز تقویم بود (!) بعدها که آمدیم کارخانه ، تعطیلات سبز هم اضافه شدند ( تعطیلات قراردادی کارخانه ! ) ، حالا نه از نوع تعطیلی ولی از نوع دلخوشی ، دوشنبه ها را هم آبی آسمانی کرده ایم !!!
هنوز چند دقیقه ای فرصت داشتم و برای همین دفتر اول مثنوی را از قفسه کتابخانه برداشتم و مثل کسانی که از حافظ فال باز می کنند یک صفحه ای را باز کردم ؛ داستان باغبان بود و سه مرد که در باغش بودند ؛ یک صوفی . یک فقیه و یک شریف ( سید ) !!
گفته باشم که میانه ی خوبی با مولوی ندارم ؛ با اشعارش بیگانه نیستم و افکارش را می پسندم ولی رفتار گفتاری اش را نمی پسندم ( بدلایلی متعدد !! ) و هر وقت سبک و سنگین می کنم می بینم مَثَلِ معروف " عطایش را به لقایش بخشیدم !! " در مورد شخصیت مولوی کاربرد دارد و برای همین می ماند کمی نظر لطف من ، آنهم بدلیل اینکه مولوی عاشق تبریز و شمس تبریز بود !!!!!
این داستان را هم همانطور سرپائی خواندم ، داستان خوبی بود و شرح حالی که از دیرباز با آدمیان هست ... ما در زندگی قدم های بزرگی بنام پیشرفت برمی داریم ، در حالیکه اکثریت این تغییر ها در پوست زندگی ماست و در درون و از نظر روحیه و رفتار بر اساس همان تفکراتی هستیم که در قرن های قبل هم بودند !! و شاید برای همین است که اشعار قدیمی اینگونه طرفدار دارند !!! و ما هنوز از رفتارهای قدیمی مان جدا نشده ایم ؛ البته برخی ها فکر می کردند اگر از شعرای قدیممان بریده شویم برایمان خوب می شود و برای همین در مجالس مخصوص شان کتا بهای شعر حافظ و ... را آتش می زدند ( بروید سرچ کنید ، احوالات احمد کسروی را بخوانید !! )
داستان خوبی بود با یک شیوه ی بیانی خیلی بد (!!) که مختص خود مولوی می باشد !! نتیجه داستان این بود که باغبان خبیثی با سه مرد در باغش روبرو می شود که یکی از آنها صوفی مسلک بود ، یکی فقیه بود و آن سومی سید و منتسب به خاندان رسول (ص) ... با خود فکر می کند که حریف این سه نفر نخواهد شد !! پس تصمیم می گیرد از راه نیرنگ وارد شده و بین آنها جدائی افکند ، برای همین ابتدا از صوفی شروع کرده و او را از چشم آن دو می اندازد و سپس با همین روش بین آن مرد شریف و فقیه جدایی می اندازد و در نهایت با خیال راحت فقیه را به قصد کُشت کتک می زند !! البته مضمونی شبیه به این شعر را ، به بیان مودب تری در نوشته های برتولت برشت دیده ام !!
این شعر هم حال و هوای امروز سیاست کشور ما را شامل می شود !! اتحاد بین دولتمردان با انواعی از فتنه ها ، از بین می رود و همه به هم مظنون شده و خالی لیوان هم را نشانه رفته اند و گاه از تهمت پوشیده به توهین آشکار دست می زنند و نمی دانند که بلایی که سر دیگری می آورند برای خودشان هم خواهد بود !!
گفت حقستت بزن دستت رسید
این ســـــــــزای آنک از یاران برید
***
اول مورد دیشبی را نوشتم و بعد مورد دیروز عصری را و این خاصیت را از پدر بزرگ مادری به ارث برده ام !! خدا بیامرز اول کلاهش را می گذاشت و بعد کت شلوارش را می پوشید !!!
- ۹۵/۰۴/۰۱