یادداشت های دادو

کو سفره ؟

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ
 
دیروز برای افطار مهمان بودیم ، آنقدر در مهمانی ها دیده نمی شوم که کم کم بجز کودکان ، نوجوان ها هم به چشم غریبه به من نگاه می کنند که این دیگر کیه ؟


در مناطق ما مَثَلی هست که می گوید " ایگیت اوغلا داییسینا چه کر ، خانیم قیز عمه سینه !! " ( پسر خوب به دائی اش می رود و دختر خانم به عمه اش ! ) ، من چهار تا دائی دارم که در اخلاق و رفتار تقریباً به هر چهار تایشان رفته ام ... یعنی از هر کدام یک رفتار خاص در من هست که در توجیه اش بگویند " به فلانی رفته است ... " اینکه دوست نداشته باشم در جمعیت های شلوغ و از نوع درهم حاضر بشوم یک خصلت خاص است که بصورت کپی برابر اصل از دائی سومم ارث برده ام !!

حالا خوب است این مَثَل شامل حال عمو نشده بود والا عموی بزگ من یک فرد خیلی خاص با رفتارهای موزوی بود ( یعنی رفتارهایی که باید آنها را در موزه نگاه داشت !! ) و همین طور تنها عمویی که حوزوی نبود !!
 
یک اتاق خاص برای خودش داشت و برای جمع و جور کردن آنجا فقط عروس کوچکش حق ورود به اتاقش را داشت ... هرگز سر سفره ای با بچه هایش ننشسته بود و خیلی بندرت زن عمو سر سینی صبحانه اش دیده می شد ... بچه هایش به اتاقش خیلی کم رفت و آمد می کردند و نوه هایش را غالبا از پشت پنجره ی کوچکی که به اتاق بزرگی که بچه ها در آنجا بازی می کردند ، تماشا می کرد ... ولی یک بدبختی بزرگ داشت و آن اینکه مرا خیلی دوست داشت ، بنده خدا خودش برای من رخت پهن می کرد تا مگر بعد از بازی با بچه ها افتخار دادم و در اتاقش خوابیدم ... در اتاقش من غذا می خوردم و از هم سینی بودن با من در غذا لذت می برد ... تنها کسی که با اجازه ی قبلی در اتاقش پایش را دراز می کرد من بودم ؛ چون گفته بودم که نمی توانم چهار زانو بنشینم و مجوز داده بود که من می توانم حتی دراز هم بکشم !! فکر کنید برادرهایش و پسر بزرگش که فقط دو سال از عمویم کوچکتر بود خیلی مودب و چهار زانو می نشستند !!! شاید در طول سال یکی دوبار از خانه بیرون می رفت ، آنهم تحت شرایط خاص و برای شرکت در مراسم ختم یک نفری که باید بنوعی همرده ی سنی اش می بود و یا ... !! البته سالی یکبار روز دوم یا سوم عید هم در بیرون از خانه آفتابی می شد و می گفت : " آدم زیاد که توی چشم باشد از احترامش کم می شود " منهم که بچه بودم اعتقاد داشتم : " احترام را باید از کف جوب کوچه جمع کرد !! "

بهرحال او خوشبخت زیست و مُرد و من ماندم با یک عالمه احساس خوشبختی ؛ مهم این نیست که مردم چگونه زندگی و یا فکر می کنند !؟ مهم این است که افکارشان دیگران را اذیت نکند و از طرز فکر و زندگی خودشان لذت ببرند !!
 
القصه ... مهمانی رفتیم و طبق عادت مادر که برخلاف رفتار پدر بود ، نیم ساعت قبل از افطار رسیده بودیم !! پدرم بهمراه الله اکبر اذان وارد می شد !!!

افطار در باغ رستوران داماد دائی بزرگ بود و تا مهمان ها بیایند من کمی با بچه ها ، مخصوصا دوقلوهای نوه ی دایی ، مشغول شدم و کمی عکاسی کرده و بهترین جا را برای نشستنم انتخاب کردم ...
 
کمی زودتر از قرار ، حاضر شدن این مزیت ها را دارد ، آدم می تواند براحتی تماشا کند و ا زمحل لذت ببرد ... آنها که دیر می آیند خیلی چیزها را از دست می دهند و فقط چشمشان به این است که جای خالی پیدا کنند و از تیررس چشم شماتت بار بزرگان فامیل بدلیل تاخیر در امان باشند !! فکر کنید یکی هم بدشانس باشد و بخواهد به من بگوید " ترافیک بود ، دیرمان شد ... " و من در جوابش بگویم " بعله ... ما را کلاغ از راه هوائی آورد !! "
 
 
 
خوب بود ... هم خوردم و هم گفتم و هم خندیدم ... با شعار من افطار کم می خورم وارد گود شدم و تقریباً از همه چیز در نهایت آرامش خوردم !! بغل دستیم گفت : " افطار که کم می خوری ، لااقل سحری را خوب بخور که کم نیاوری !؟!؟ " خیلی برایم عزیز بود که چیزی در جوابش نگفتم و اجازه دادم از این نغزگوئی بر خود ببالد !!
 
دیشب برنامه کوه را از دست دادم ... لازم نیست هر روز بروم ولی هر وقت نتوانم بروم اندکی دلگیر می شوم !! شب دیر وقت به خانه رسیدیم ، همان نصف شب !! در خانه کار خاصی نداشتم الا خوابیدن ... تا آمدم بخوابم تقریبا نصف زمان را هم از دست دادم و برای همین وقتی برای سحری بیدار شدم ، نمی توانستم خودم را کنترل بکنم و دست به کابیت راه می رفتم ... مادرم غالبا برای سحری بیدار نمی شود و اگر هم بشود همان دقیقه ی نود برای خوردن یک لیوان شیر !! برای همین چون نمی دانستم روزه می گیرد یا نه بیدارش نکردم ، حوصله ی گرم کردن غذایم را نداشتم ... کمی دنبال سفره ی نان گشتم !! نمی دانم چرا نمی دیدمش !؟ بعد نتیجه گرفتم که با این وضعیت اگر آن را پیدا کنم باز فرقی نمی کند و پای سفره خوابم می گیرد ...
 
برگشتم به اتاقم و خوابیدم ، دقیقا موقع اذان مادرم صدایم کرد که " چرا چیزی نخورده ای ؟ خواب مانده ای ؟ " این بار بیدار شدم ولی چه فایده !؟ مرغ سحری از دستم پریده بود !!
 
  • دا دو

نظرات  (۴)

سلام طاعات وعبادات قبول
خوب کیف میکنیدا
این کم خوابیا که چیزی نیس، طفلی من اصا نمیدونم کی روزه کی شبه !؟!
پاسخ:
سلام و ممنون
صبح تا شب کارخانه ، شب تا نیمه شب کوه !! این یک نمور دلخوشی را هم چشم بزنید ببینیم چی می شه !!! شما در قطب شمال زندگی می کنید که خبر از روز و شب ندارید !! ساعت چی ندارید !!؟؟ ( شوخی کردم ) ایشالا مسافرتان می آید و شب تان را روز می کند ( نمی گذارد بخوابید !! ) و می فهمید دنبال سفره گشتن یعنی چه !!؟
همینه دیگه کیفورید از حال دوستان خبر ندارید.!!😯😯😯
فینقیل خانوم ازشب نیمه شعبان خواب و خوراکو از من گرفته!!
اتفاقا26روزه بیشتر ازهمه سروکارم با ساعته😛 تامیام چشم روهم بذارم زنگ تغذیه میشه.....
پاسخ:
به به ...
قدمشان مبارک ...
اخبار که نمی گوید !؟!؟ ما از کجا خبردار بشویم !؟ حالا اسمشان چیه این فینقیل خانوم ؟

الینا خانوم عمو جونش....
سلاااااااام (یه عالمه لبخند)
گربه ها از نون خشک و شیر خوش شون اومد آقای دادو، فقط نون خشک ها کم بودن براشون نون تازه بردم، حالا عموعلی قول داده هر هفته نون خشک های خودشون رو برام بیاره، عموعلی نگهبون ساختمونه و با هم رفیقیم. امروز آقای منصوری که خیلی بداخلاقه اومد و گربه ها رو دید و گفت وای به حالت اگه این ولگردها پاشون تو ساختمون بازبشه، کله تک تک شونو می کنم. منم بهش گفتم هرچی باشه از سه تا پسرهای شما بهترن که میزنن همه گلدون ها و گل هارو میشکونن. برید کله اونا رو بکنید. خیلی ناراحت شد گفت شب من میدونم و مامانت با این دختر تربیت کردنش.. از آدمای بدجنس متنفرم، خداکنه امشب نیاد. واییییی راستی من کلی خندیدم، آقای دادو هی کج و کوله میشه و خوابش میاد و نمیتونه سفره رو پیدا کنه:-) هاهاها.. منم همیشه اینجوریم آخرشم میرم میخوابم باز (چشمک)
پاسخ:
سلام
برخی ها از حیوانات خوششان می آید ولی دوست ندارند در کنارشان باشد ... برای همین باید همه را درنظر داشت !! اگر می بینید کسانی هستند که دوست ندارند گربه ها در پارکینگ یا حیاط بیایند ، آنها را هم ملاحظه کنید و ببرید در یک جای دورتر به گربه ها غذا بدهید تا مزاحم نباشند ... و ه راز گاهی (‌مخصوصا زمستان )‌ سعی کنید به آنها غذا بدهید ، بقیه اوقات بگذارید بروند دنبال غذا بگردند تا تنبل بار نیایند والا هر روز باید برایشان غذا بدهید و می روند گربه های دوست و آشنا را هم می آورند ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی