و خاصیت روزه این است ...
این روزها ، برنامه ی زندگی ، کلا برهم ریخته است ، پیش بینی و پس بینی هم نمی توان کرد ، معلوم نیست استارت روز از کدام ساعت روز زده می شود !؟!؟ از پای سفره ی سحری ، از صبح ، از انتهای شب !!
روزگار روزه خاصیت خاصی دارد ، رفتارهای خاصی به زندگی روزانه اضافه شده و برخی رفتارها از آن حذف می شود ... سازگار شدن با برنامه ی جدید آن قدرها هم ساده نیست ؛ هرچند کنار آمدن با آن هم زیاد سخت نیست !! کسی که می خواهد در این روزها عادی باشد و زیاد اینور و آنور نزند باید تا حدی که می تواند ساده باشد و پیچیده گی های اطرافش را کم بکند ، به همان تناسبی که از خوردن کم می کند ، بهمین سادگی معلوم شد که ساده بودن زیاد هم ساده نیست !!!
حالا در این گیر و دار من یک برنامه ی دو ساعته ی کوهنوردی به برنامه ی روزانه ام اضافه می کنم ، آنهم در یکی از حساسترین بازه های زمانی ؛ بعد از افطار !! اولین مزیتی که دارد این است که باعث می شود تا افطاری را در حداقلترین سطح بخورم تا در زمان بالا رفتن از کوه دچار مشکل نشوم !! برای همین حال و حوصله ی بعد از افطار من همیشه بهترین حال و حوصله ی آن روز من است ... یک مزیت دیگر این کم خوردن این است که باعث می شود تا موقع سحری بتوانم راحت و باندازه بخورم ( این باندازه یعنی تا حد ممکن !! ) هرچند سعی می کنم خیلی کمتر از آن اندازه بخورم !! می ماند کم و کسری های خواب ؛ داستانی که در روزهای عادی هم با من هست و تاکنون راهی برای آن نیافته ام ...
دیروز موقع بازگشت از کارخانه ، رفتم تا برای افطارم نان تازه بگیرم ... برای اینکه با یک تیر دو نشان زده باشم به یکی از همکاران اسبق زنگ زدم و قرار دیدار گذاشتم ، تا او برسد من نانم را گرفته بودم !! بعد باتفاق هم قدم زنان آمدیم تا در خانه ی ما و نان را در خانه گذاشته و باز قدم زنان رفتیم بیرون ... طبق معمول از هر دری سخنی !! سر راهم چشمم به کلیدساز محله افتاد و یادم آمد برای مادرم باید کلید یدکی تهیه بکنم !! وقتی وارد شدیم یک نفر در انتظار سفارشش بود و موقع پرداخت وجه سفارشش از افزایش قیمت کلید نق نق می کرد !!! من شاید چند سال یکبار راهم به کلیدساز نمی افتد و فرق قیمت پارسال و امسالش برایم زیاد محسوس نبود !! برای همین در تائید نق نق کردن های ایشان گفتم : " گرانی کلید از وقتی شروع شد که حسن کلیدساز از آن در انتخاباتش استفاده کرد !! " بنده خدا یک نگاه به چپ و راستش کرد و یک ورد زیرلبی نثار پروسه کلید کرد که من از خوشمزگی ام پشیمان شدم !!!!
دوستم از دسته ی فکری بظاهر اصلاحات بود ؛ در مسابقه ی قدرت شرط اول قدم آن است که بر اصطلاح سوار بشوی !! مانند بلشویک ها در روسیه !! یا شعار عدالت !! یا اصلاحات !! و .... ، برای همین در حالیکه سفارش من روی دستگاه بود رفت روی فاز تجزیه و تحلیل !!! ولی من حواسم به کپی تراشی بود که کلید را برایم درست می کرد ... راحت ترین کار کپی کردن است ، بهترین مزیت اش هم این است که فکر کردن و تبعاتش در جیب فرد می ماند !! شاید برخی ها این قسمت را نپسندند ولی وقتی تبعات فکر کردن از نتیجه ی آن بیشتر باشد ؛ بهتر است جلوی ضرر همانجا گرفته شود !!! در دوره ی حکومت محمودیان ، کسی آمد که یک جمله ی خوب را شعار خودش کرده بود " ما می توانیم !! " این شعار در ظاهر اصلا هم بد نبود و برای همین همه از آن استقبال کرده بودند و حس خوبی به آنها دست داده بود ولی بعد از چند سال متوجه شدند که توانستنی که به قیمت نباشد نتوانستن است !!!! ما می توانیم خودمان نان بپزیم ولی اگر قرار باشد این نان چند برابر یک نان برایمان تمام بشود ، بهتر است بجای باز کردن نانوایی (!) آزمایشات نان پزی مان را ببریم برای اوقات فراغت مان در خانه !!!!!
دوستم هنوز روی فاز منطق بافی بود و می گفت : " کافیست آدم دو دو تا بلد باشد (!) اگر فلان روال همینطور پیش می رفت امروز در فلان جایگاه ایستاده بودیم و حالا همین جا که ایستاده ایم یک عالمه موفقیت محسوب می شود و ... " گفتم : " داستان زمان دبیرستان را یادت هست !؟ یک نفر نشسته بود و فکر می کرد با این مقدار شیر فلان کار خواهم کرد و با آن مقدار کره فلان و آخر سر زده بود کوزه را شکسته بود و ... " ( همینقدر بیشترش یادم نمانده بود !! ) گفت : " آره ... بنظرم در درس عربی بود !! " ( با خودم گفتم مردم حافظه دارند دیگر !! ) گفتم : " می دانی درسی که باید از آن درس می گرفتیم چی بود !؟ " گفت : " در مورد خیالبافی بود !! " گفتم : " خیالبافی بود ولی یک روال منطقی در این خیالبافی بود که تا زمان شکسته شدن آن کوزه زیاد هم بد نبود !! بنظر من درس آن درس این بود که منطق بافتن یکی از ابزار خیالبافی است ... شما می توانید یک رویای شیرین را کش بدهید و هم اینکه یک کابوسِ تلخ را !!! ولی بهتر است باور داشته باشیم که عقل مانند آن عصا می زند و کوزه ی خیالبافی مان را می شکند !! خودت را زیاد درگیر اگر فلان راه ادامه می یافت چه می شد نکن ، اگر شاه مانده بود حالا چه شده بود !؟ اگر بنی صدر مانده بود !؟ اگر جنگ !؟ اگر محمود !؟ اگر حسن !؟ ... "
کلید را گرفته و وجهش را پرداختم ؛ 3هزار تومان !!! نمی دانم واقعا زیاد بود که آن آقا داشت گله می کرد !؟ شاید در کنار دیگر مخازج زندگی واقعا بچشم می آمد ...
کمی دیگر قدم زدیم و برگشتم خانه ... چند دقیقه تا افطار بیشتر نمانده بود ...
- ۹۵/۰۳/۲۳