مهمان حبیب خداست ...
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ
جمله ی اول همه ی پست ها تا روشن شدن وضعیت کارخانه همان جمله ای هست که بود !! برای همین روزنویسی را از حوالی بعد از ظهر شروع می کنیم، قبل از ظهرهای ما در سال ۹۵ مانند این است که در کما بوده باشیم ... بعد از ظهر قرار بود بروم کارگاه لیزر و یک دستگاه طلاکوبی را کمی کارشناسی بکنم ، سالها در چاپخانه بودم و کار صحافی و طلاکوبی برایم ناآشنا نیست !!
یکی از دوستان که مسیر خانه اش تقریبا از کنار کارگاه می گذشت خواست تا با او بروم، اینهم موهبتی بود (!) ، اوضاع فقر فرهنگی واقعا به مرز نگران کننده ای رسیده است و مردم گاهی سر مسایل خیلی پیش پا افتاده به سر و کول هم می پرند و رسما روی اعصاب هم هستند ،کافیست برای رفتن به یک مسیر دیگر بعنوان مهمان سوار یک سرویس دیگر بشوی ، همان آدم های عاقل که هیچ کسی را در رفتار و آداب قبول ندارند می شوند بومبا بومباهای عصر غارنشینی ... بگذریم ...
مسیرمان از کنارگذر جنوبی شهر بود و دقیقا سر یکی از خروجی ها بودیم که تایر ماشین پنچر شد !! ماشین چه ماشینی ،یک پیکان قراضه که آدم را یاد ماشین مشدی ممدلی می انداخت ، با تایرهایی که در تاریکی می شود با تیوب اشتباه گرفت !! خلاصه اینکه تا تایر را عوض بکند من به چهار تا ماشین آدرس دادم ...
پلاک ماشینها هم برایم مهم بود ، اصولا من بعد از دادن آدرس پلاک را نگاه می کنم ، البته اگر قبل از پرسیدن بواسطه دیر ترمز زدن جلوتر رفته باشند و پلاک را قبلا دیده باشم می توانم در آدرس دادن مسایل فرعی و توضیحات مکفی را رعایت بکنم ؛ مثلا یک ماشین کمی جلوتر ایستاد و وسط اتوبان می خواست دنده عقب بیاید و برای پرسیدن آدرس که با دستم اشاره کردم که تا تریلی از رویش رد نشده همانجا بماند و خودم رفتم خدمتش !! هر چهار ماشینی که آدرس دادم از کردستان وارد شهر شده بودند و همگی آدرس بیمارستان و یا مراکز پزشکی را می پرسیدند، با قیافه هایی مغموم که نشان می داد همراه خود بیماری دارند و ...
موقع سوار شدن به ماشین ، همکارم گفت : « انگار قسمت اینها بود که ما پنچر کنیم و آدرس بدهیم ... » گفتم : « تو به وضعیت تایرهایت برس ، ما هم نباشیم این ملت از یکی آدرس خواهند پرسید ... » گفت : « حقوق بدهید تا نان شب مان تامین شود ،از اضافه اش تایر هم می خریم ... » تا می خواهی حرفی بزنی مردم می روند سر اصل مطلب !!!!
بعد حرف از آدم ها و ماشین هایی شد که هر روز وارد تبریز می شوند برای مراجعه به بیمارستان ها و مراکز درمانی و تقریبا می شود گفت تبریز بعنوان یک قطب بزرگ درمانی در شمالغرب ، به استان های همجوار و مخصوصا کردستان بصورت تمام وقت خدمات می دهد و همینطور ادامه دادیم و رسیدیم محضر ریاست محترم جمهور که دسته کلیدش را برداشته بود و رفته بود آذربایجان غربی و در مهاباد از همان صحبت هایی می کرد که به همان نوع صحبت ها از طرف رئیس جمهور قبلی ، انگ پوپولیستی می زدند !!! سفرهای دوره ای آن روزگار مردم فریبی بودند و حالا دوباره همان کارها صورت می گیرد ... هر دولتی نیازهای خاص خود را دارد !!
هشتاد درصد کارخانه های کشور ، آنهم در شهرهای طراز اول ، در رکود کامل و در معرض بسته شدن قرار دارند و آن وقت رئیس جمهور به مردم مهاباد وعده تاسیس کارخانه می داد و مردم برایش کف ممتد می زدند این هوار !!
مهمان مهمان است ولی هر مهمانی حبیب خدا نیست !!
قدیم می گفتند « با سیلی صورت خود را سرخ نگهداشتن » حالا هر دولتی می آید با سیلی صورت ملت را سرخ نگه می دارد ؛ اگر قرار باشد یک عده ی اقلیت هی اشتباه بکنند و یک عده ی اکثریت هی تاوان بدهند ، وضعیت از این بهتر نمی شود (برای اقلیت ) و از این بدتر نمی شود (برای اکثریت ) !!
یکی از دوستان که مسیر خانه اش تقریبا از کنار کارگاه می گذشت خواست تا با او بروم، اینهم موهبتی بود (!) ، اوضاع فقر فرهنگی واقعا به مرز نگران کننده ای رسیده است و مردم گاهی سر مسایل خیلی پیش پا افتاده به سر و کول هم می پرند و رسما روی اعصاب هم هستند ،کافیست برای رفتن به یک مسیر دیگر بعنوان مهمان سوار یک سرویس دیگر بشوی ، همان آدم های عاقل که هیچ کسی را در رفتار و آداب قبول ندارند می شوند بومبا بومباهای عصر غارنشینی ... بگذریم ...
مسیرمان از کنارگذر جنوبی شهر بود و دقیقا سر یکی از خروجی ها بودیم که تایر ماشین پنچر شد !! ماشین چه ماشینی ،یک پیکان قراضه که آدم را یاد ماشین مشدی ممدلی می انداخت ، با تایرهایی که در تاریکی می شود با تیوب اشتباه گرفت !! خلاصه اینکه تا تایر را عوض بکند من به چهار تا ماشین آدرس دادم ...
پلاک ماشینها هم برایم مهم بود ، اصولا من بعد از دادن آدرس پلاک را نگاه می کنم ، البته اگر قبل از پرسیدن بواسطه دیر ترمز زدن جلوتر رفته باشند و پلاک را قبلا دیده باشم می توانم در آدرس دادن مسایل فرعی و توضیحات مکفی را رعایت بکنم ؛ مثلا یک ماشین کمی جلوتر ایستاد و وسط اتوبان می خواست دنده عقب بیاید و برای پرسیدن آدرس که با دستم اشاره کردم که تا تریلی از رویش رد نشده همانجا بماند و خودم رفتم خدمتش !! هر چهار ماشینی که آدرس دادم از کردستان وارد شهر شده بودند و همگی آدرس بیمارستان و یا مراکز پزشکی را می پرسیدند، با قیافه هایی مغموم که نشان می داد همراه خود بیماری دارند و ...
موقع سوار شدن به ماشین ، همکارم گفت : « انگار قسمت اینها بود که ما پنچر کنیم و آدرس بدهیم ... » گفتم : « تو به وضعیت تایرهایت برس ، ما هم نباشیم این ملت از یکی آدرس خواهند پرسید ... » گفت : « حقوق بدهید تا نان شب مان تامین شود ،از اضافه اش تایر هم می خریم ... » تا می خواهی حرفی بزنی مردم می روند سر اصل مطلب !!!!
بعد حرف از آدم ها و ماشین هایی شد که هر روز وارد تبریز می شوند برای مراجعه به بیمارستان ها و مراکز درمانی و تقریبا می شود گفت تبریز بعنوان یک قطب بزرگ درمانی در شمالغرب ، به استان های همجوار و مخصوصا کردستان بصورت تمام وقت خدمات می دهد و همینطور ادامه دادیم و رسیدیم محضر ریاست محترم جمهور که دسته کلیدش را برداشته بود و رفته بود آذربایجان غربی و در مهاباد از همان صحبت هایی می کرد که به همان نوع صحبت ها از طرف رئیس جمهور قبلی ، انگ پوپولیستی می زدند !!! سفرهای دوره ای آن روزگار مردم فریبی بودند و حالا دوباره همان کارها صورت می گیرد ... هر دولتی نیازهای خاص خود را دارد !!
هشتاد درصد کارخانه های کشور ، آنهم در شهرهای طراز اول ، در رکود کامل و در معرض بسته شدن قرار دارند و آن وقت رئیس جمهور به مردم مهاباد وعده تاسیس کارخانه می داد و مردم برایش کف ممتد می زدند این هوار !!
مهمان مهمان است ولی هر مهمانی حبیب خدا نیست !!
قدیم می گفتند « با سیلی صورت خود را سرخ نگهداشتن » حالا هر دولتی می آید با سیلی صورت ملت را سرخ نگه می دارد ؛ اگر قرار باشد یک عده ی اقلیت هی اشتباه بکنند و یک عده ی اکثریت هی تاوان بدهند ، وضعیت از این بهتر نمی شود (برای اقلیت ) و از این بدتر نمی شود (برای اکثریت ) !!
- ۹۵/۰۳/۱۳