دیدار سرپایی
دیروز بعد از بازی پینگ پونگ ، در راه خانه بودم که یادم افتاد یکی از دوستان قدیمی از من خواسته بود تا در هفته ی گذشته برنامه ی یک قرار را با او بگذارم و همدیگر را ببینیم ...
بعد از چند سالی که همیشه باهم بودیم ، ده سال گذشته را تقریبا بی دیدار گذرانده بودیم ، الا یکی دو مورد که به حساب دیده شدن بود و دیدار نبود !!
با ماشین آمده بود سراغ من و من سر کوچه شان ایستاده بودم ، تا او بیاید کمی سیر آفاق و انفس کردم ، این روزها آدمها تماشایی تر شده اند ، شاید هم از تنوع لباس هاست و صدالبته از آرایش ها و انواعی از خرامش ها !!
ابتدای شب بود که همدیگر را دیدیم ...از مسجد روبروی کوچه شان صدای اذان بلند شده بود ؛ بقول یکی از عزیزان اذان ترکی داشت می داد ، اذان با صدای مرحوم موذن زاده ... برخی از اذان ها خیلی دلنشین هستند و برخی حالت توپ و تشر دارند ، یادم می آید اذان های دم سحری حالت رسمی تری داشت و انگار به آدم نهیب می زد که بس است !! ولی اذان های دم افطاری حالت دوستانه تری داشته و انگار آدم را صدا می زنند !! غیر از اوقاتی که کسی کنارم باشد و معذور باشم ، غالبا موقع اذان دوست دارم بایستم و تا آخر اذان را گوش بدهم ، هنوز از تنگه ی الله اکبر نگذشته بودم که ماشین دوستم پیش پایم ایستاد و سوار شدم !!
رابطه ها انواع مختلفی دارند ، برخی ها با اینکه مدت زیادی از آخرین دیدارشان می گذرد انگار در بهترین شرایط قطع شده باشند و از همان جا باز ادامه پیدا می کنند ، انگار از آخرین دیدار دوستانه مان 12 - 13 سال نگذشته بود !! بی خود نیست ، زمانی رفیق خانه و گرمابه و گلستان بودیم ...
مسیری را رفتیم و هر بار به ترافیک می خورد دور می زد و مسیر دیگری را انتخاب می کرد و این یعنی دل آشوب بود و آن آرامش را نداشت ، در حالیکه با هم در حال گپ زدن های معمولی بودیم او را به یک کافی شاپ بردم در انتهای آرام شو خلوت ؛ کافی شاپ Time ، وقتی ما وارد شدیم غیر از ما مشتری دیگری نبود و ا زاینهمه خلوت و آرامش تعجب کرده بود ولی انگار مردم منتظر ما بودند ، بلافاصله یک کرور مشتری ریخت آنجا !!
یک سی دی به من داد که ماحصل دو سال تلاششان در راه ثبت و اجرا و آهنگسازی و ... بود و کمی در آن حول و حوش حرفیدیم ، قبلا هم برای من بصورت خیلی خصوصی تار زده بود و حس خوبی داشت از اینکه بعد از سی سال نوازندگی یک اثر از خود بجا گذاشته بود ، کمی هم از مافیاهای موجود در هر صنف و گردنه حرف زدیم ... درست است که در مافیاهای ایران از آن پولهای کلان حبری نیست ( الا مافیاهای اقتصادی !! ) ولی در همه زمینه ها خباثت و دنائت به یک اندازه وجود دارد !!
کمی هم از خاطرات دور دست نشخوار کردیم ... یکبار با یک ماشین باری که 7 تن هندوانه بار زده بود و مقصدش رشت بود ، از کرج رفتیم تا مرزن آباد ؛ جاده چالوس با سرعت 20 کیلومتر در ساعت کم خاطره ای نیست ، آنهم بصورت شب رو (!) با حواشی و خاطرات خاص اش ، اولین صعود مشترک مان به قله علم کوه بود ، سال بعد دوباره رفتیم به قله علم کوه ؛ این بار بدلیل اینکه خرداد ماه رفته بودیم و همه جا برف بود خاطرات خاص دیگری ثبت کرده بودیم !! یک نوبت هم در قله سبلان که آنهم خرداد ماه بود روی برف ها لیز خورد و داشت می رفت که جاودانه بشود و گرفته بودمش !! کمی که حرف زدیم دیدیم کلی خاطره داریم و خبر نداریم ...
هنوز در بلبشوی دیوانه وار شهر می توان به کنج های خلوت و آرامبخش دوستی ها پناه برد و جای شکر دارد ... باید یکی دوبار برنامه بگذارم و ببینم درد تنهایی اش چیست ، دوستی که آرامش نداشته باشد ، اعصابم را بهم می ریزد !!
یادم نرفته بنویسم که قبل از رسیدن به سالن پینگ پونگ ، دوستم چند تا عکس از ددر روز جمعه شان به منطقه ی شمالی قله سهند ، منطقه شاه یوردی ، نشانم داد و کلی هوایی شدم برای یک ددر به آن منطقه !!
کوهستان های سهند را بدلیل تنوع پوشش گیاهی ، " عروس کوه های ایران " نامیده اند !!
http://www.lastsecond.ir/news/Sahand-Mountain-Iran/Tourism_News/#
- ۹۵/۰۳/۰۹