ویکندی به بزرگی یک هفته ...
چهارشنبه شب مهمان بودم و با تلاشی که کرده بودیم تا کمی زود برویم بازهم دیر شده بود ، یعنی تا رسیدیم یک لبی تر کنیم و چهار صفحه خاطرات مرور کنیم به یازده شب رسیدیم و تا شام خورده و دو کلمه حرف بزنیم شب از نیمه گذشت و ... مردم باید یاد بگیرند که برخی مهمانی های خاص را برای ناهار اجرا بکنند !!
حالا بحث سر چی بود !؟ سر اینکه فلانی ها (اینجا بیشتر اردبیلی ها ) مدنظر بودند !! از وقتی سبلان افتاده دستشان ، این قله زیبا را از رونق انداخته اند و با رفتارهای به دور از آداب و نزاکتشان ، آرامش آنجا را بهم ریخته اند و کوچکترین ملاحظه ای ندارند و ... و فکر کنید که من نگون بخت (!) مجبور بودم به دلیل اینکه اردبیلی ها سوم شخص غائب بحث بودند از آنها دفاع بکنم و این سخت ترین قسمت رعایت حال سوم شخص غائب است !؟!؟ طرفداری از کسی که دوستش نداری !؟!؟!؟!؟!
پنجشنبه روز خوبی بود ، یک دلیل آن این بود که برگ ساعتی رد کردیم تا از فضای منحوس کارخانه بیرون برویم، کارخانه که کار نمی کند مثل اینکه روی تخت مرده شور خانه دراز کشیده باشی (!!) سر سوزنی دلخوشی پیدا نمی شود !!
کارگاه لیزر در حال اسباب کشی بود و بهمراه دو تن از همکاران به آنجا رفتیم ... ناگفته نماند که به راننده ی آژانسی که دنبالمان آمده بود کلی کلاس گذاشته و آموزش شهروندی داده بودم !! زنگ زده بودم و ماشین می خواستم ، کسی که تلفن را برداشته بود با لحن کشیده و بی ادب بعععععله ... آمده بود روی خط !! این قبیل جواب دادن در تلفن یعنی رفتن توی خط قرمز من و برای همین وقتی پرسید کجا می خواهید بروید؟ گفتم : می رویم شهر !! منطقه ای که کارخانه در آنجا قرار دارد در حومه شهر و از زمین های روستای بسیار بزرگ قراملک است ، البته قدمت قراملک شاید از تبریز بیشتر بوده باشد ولی بدلیل قرار گرفتن در نزدیکی شهری به بزرگی تبریز ، همیشه با عنوان روستا از آنجا یاد می شود و سکنه اش عموماَ به این کلمه حساسیت دارند برای همین وقتی در جواب تلفن گفتم می رویم شهر ، طرف در آنسوی خط سوت کشید !!
وقتی آمد ، ب بسم الله شروع کردم به اینکه باید گوشی را کسی جواب بدهد که کمی آداب معاشرت بلد باشد ؛ روابط عمومی بالا پیشکش !! راننده گفت که کسی نبود و خودم جواب دادم و برای همین تا زمان پیاده شدن ، عینهو قالی که با چوب بتکانند یارو را تکاندم !!! بعد می گویند من بداخلاق هستم !! اخلاق این مردم از تعلیم و نصیحت گذشته و نیازمند یک فیزیوتراپی اساسی است !!
تا حوالی عصر در کار اسباب کشی و نقل و انتقال ماشین ها بودیم و خیلی خوب شده بود که رفته بودیم ، باندازه ی کار دو روز پیش افتاده بودند !! و عصر به خانه برگشتم و آماده شدم برای یک ویکند اساسی از نوع سه روز !! کسانی که در دولت قبل به تعطیل کردن بین دو تعطیل رسمی گله مند بودند و از هر شیپوری که به دستشان می رسید گوش فلک را کر می کردند حالا نه تنها راضی به تعطیلی این قبیل روزها هستند بلکه از تعطیل شدن ماهانه کارخانه ها هم احساس جوابگویی ندارند !!
- ۹۵/۰۲/۳۱