در خود ، جوانه می زنیم ...
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۱ ق.ظ
زمان به آرامی در جریان است و عجله ما انسان ها برای زندگی کردن آن را شتابزده نمی کند ، زمان آرام و آرام پیش می رود و برخلاف خواسته ها و برنامه ی ما جریان زندگی را پیش می برد ... و در پشت سرش گَردی از فراموشی می پاشد
آنها که خوب یا بد ، باندازه ی کافی خودشان را بالا کشیده بوده باشند (!) مجال پیدا می کنند تا خود را از غبار فراموشی بالاتر نگه دارند و مدت زمانی کوتاه یا بلند ، نام و آوازه ای از خود در یادها حفظ نمایند ... یاد تعبیر زیبای سهراب سپهری در شعر بلند مسافر ، از بنای تاج محل ، افتادم
و عکس تاج محل را در آب
نگاه می کردم
دوام مرمری لحظه های اکسیری
و پیش رفتگی حجم زندگی در مرگ
تلاش های بزرگ و خوب را جامعه نگه می دارد و تلاش های بزرگ و بد باندازه ای که برایشان سرمایه گذاری شده باشد دوام می یابند ... تلاش انسان ها برای فراموش نشدن از همان ابتدا بوده و با وجود پیشرفت های بزرگ فکری هنوز ادامه دارد و تکنولوژی های جدید نیز در این راه به کمک گرفته می شوند !! آنچه برای عبور از فراموشی زمان در بین این ماندگاری ها مشترک است ، بزرگ بودن آن فعالیت ها می باشد ؛ خوب یا بد باید بزرگ باشی تا فراموش نشوی !!
فعالیت های آدم های کوچک و یا فعالیت های کوچک آدمهای بزرگ ، گاه به مرزهای نبودن هم نمی رسند و در همان محدوده ی بودن خودشان تن به فراموشی می دهند و کارشان به فراموشی خاک نمی کشد ... برخی اوقات کسانی که فکر می کنند زیاد بزرگ هستند و مغرورانه به زندگی خود ادامه می دهند در چنان فراموشی و ذلتی از زندگی خداحافظی می کنند که باورش در ذهن آشنایان بوی تعجب و شگفتی می دهد !! و افرادی که شاید در زندگی روزمره گم و گور بودند با مرگ ساده ی خود تا سالهای سال در ذهن ها و یادها زنده می مانند و این بازی زندگی برای عبرت آموزی است !!
خیلی سال پیش ؛ ( یکی می گفت ششماه که از روی مسئله ای زمان بگذرد قدیمی می شود !! ) من باتفاق چند تن از دوستان که همبازی ها دوران نوجوانی ام بودند ، شدیدا به پینگ پوینگ معتاد شده بودیم و بدلیل کثرت بازی در این رشته ، خواب هایمان هم طعم پینگ پوینگ می داد !! البته این اتفاق مصادف با بروز تب پینگ پوینگ در کشور بود !! آن زمان ها تب ها هم مزه ی ورزشی داشت و مثل حالا نبود که همه ی تب ها طعم بیماری خطرناک بدهد !!!
چند سال ادامه فعالیت ما را به جایگاهی فراتر از باورمان رسانده بود و پایان این قصه به اواخر سال 66 ختم شد ... یعنی حدود 30 سال پیش !! بعد از آن فعالیت ها در اندازه ی صفر و یا هر از گاهی شده بود تا اینکه در هفته ی گذشته به دعوت یکی از دوستان دوباره پایمان به سالن تنیس روی میز باز شد !! حالا اینکه بعد از سی سال چقدر از بازمانده ی بازی خود راضی هستم بماند ؛ که باز فرار از باور خودم است !! ، دو جلسه در هفته ی گذشته و دو جلسه در هفته ی جاری مهمان دوستم بودم و خیلی هم خوش گذشت ، مخصوصا دیروز ...
یکی از دلخوشی های من در این چند جلسه حضور این بود که اصلا چهره ی آشنایی بچشمم نمی آید و تقریبا همه غریبه هستند و این بعید نیست (!) اگر کسی در سی سال گذشته فعالیت ورزشی اش را در این رشته شروع کرده باشد و اسم و رسمی بهم رسانده باشد باز برای من ناشناس و غریبه است !!
با خودم فکر می کردم انسان هایی که بعد از گذشت سالیان دراز هنوز نام و نشانی از آنها برجای مانده چه اکسیری از ماندگاری در تلاششان ریخته بودند ؟!؟ من یک چهارم از زندگی ام نگذشته ، دو سوم اش را بباد فراموشی سپرده ام !!!
آنها که خوب یا بد ، باندازه ی کافی خودشان را بالا کشیده بوده باشند (!) مجال پیدا می کنند تا خود را از غبار فراموشی بالاتر نگه دارند و مدت زمانی کوتاه یا بلند ، نام و آوازه ای از خود در یادها حفظ نمایند ... یاد تعبیر زیبای سهراب سپهری در شعر بلند مسافر ، از بنای تاج محل ، افتادم
و عکس تاج محل را در آب
نگاه می کردم
دوام مرمری لحظه های اکسیری
و پیش رفتگی حجم زندگی در مرگ
تلاش های بزرگ و خوب را جامعه نگه می دارد و تلاش های بزرگ و بد باندازه ای که برایشان سرمایه گذاری شده باشد دوام می یابند ... تلاش انسان ها برای فراموش نشدن از همان ابتدا بوده و با وجود پیشرفت های بزرگ فکری هنوز ادامه دارد و تکنولوژی های جدید نیز در این راه به کمک گرفته می شوند !! آنچه برای عبور از فراموشی زمان در بین این ماندگاری ها مشترک است ، بزرگ بودن آن فعالیت ها می باشد ؛ خوب یا بد باید بزرگ باشی تا فراموش نشوی !!
فعالیت های آدم های کوچک و یا فعالیت های کوچک آدمهای بزرگ ، گاه به مرزهای نبودن هم نمی رسند و در همان محدوده ی بودن خودشان تن به فراموشی می دهند و کارشان به فراموشی خاک نمی کشد ... برخی اوقات کسانی که فکر می کنند زیاد بزرگ هستند و مغرورانه به زندگی خود ادامه می دهند در چنان فراموشی و ذلتی از زندگی خداحافظی می کنند که باورش در ذهن آشنایان بوی تعجب و شگفتی می دهد !! و افرادی که شاید در زندگی روزمره گم و گور بودند با مرگ ساده ی خود تا سالهای سال در ذهن ها و یادها زنده می مانند و این بازی زندگی برای عبرت آموزی است !!
خیلی سال پیش ؛ ( یکی می گفت ششماه که از روی مسئله ای زمان بگذرد قدیمی می شود !! ) من باتفاق چند تن از دوستان که همبازی ها دوران نوجوانی ام بودند ، شدیدا به پینگ پوینگ معتاد شده بودیم و بدلیل کثرت بازی در این رشته ، خواب هایمان هم طعم پینگ پوینگ می داد !! البته این اتفاق مصادف با بروز تب پینگ پوینگ در کشور بود !! آن زمان ها تب ها هم مزه ی ورزشی داشت و مثل حالا نبود که همه ی تب ها طعم بیماری خطرناک بدهد !!!
چند سال ادامه فعالیت ما را به جایگاهی فراتر از باورمان رسانده بود و پایان این قصه به اواخر سال 66 ختم شد ... یعنی حدود 30 سال پیش !! بعد از آن فعالیت ها در اندازه ی صفر و یا هر از گاهی شده بود تا اینکه در هفته ی گذشته به دعوت یکی از دوستان دوباره پایمان به سالن تنیس روی میز باز شد !! حالا اینکه بعد از سی سال چقدر از بازمانده ی بازی خود راضی هستم بماند ؛ که باز فرار از باور خودم است !! ، دو جلسه در هفته ی گذشته و دو جلسه در هفته ی جاری مهمان دوستم بودم و خیلی هم خوش گذشت ، مخصوصا دیروز ...
یکی از دلخوشی های من در این چند جلسه حضور این بود که اصلا چهره ی آشنایی بچشمم نمی آید و تقریبا همه غریبه هستند و این بعید نیست (!) اگر کسی در سی سال گذشته فعالیت ورزشی اش را در این رشته شروع کرده باشد و اسم و رسمی بهم رسانده باشد باز برای من ناشناس و غریبه است !!
با خودم فکر می کردم انسان هایی که بعد از گذشت سالیان دراز هنوز نام و نشانی از آنها برجای مانده چه اکسیری از ماندگاری در تلاششان ریخته بودند ؟!؟ من یک چهارم از زندگی ام نگذشته ، دو سوم اش را بباد فراموشی سپرده ام !!!
- ۹۵/۰۲/۲۸