روزگار !!
باران می بارید ، گاهی تند و گاهی آرام ...
ساعت خروج از کارخانه بود و مسیری را باید زیر باران می رفتیم ، یکی از کارهایی که دوست دارم و متاسفانه همیشه تنبلی می کنم ، برداشتن چتر است ، هنوز مثل کودکی هایم عاشق قدم زدن زیر باران هستم ...
یادش بخیر همکاری داشتیم که از ابتدای پائیز تا انتهای زمستان چتر بدست به کارخانه می آمد ، فروردین و اردیبهشت هم که موسم باران بود و بی چتر دیده نمی شد !! درست است که اغلب روزها چترش را باز نمی کرد ولی وقتی هم باران می گرفت ، نه عجله داشت برای از زیر باران فرار کردن و نه مثل خیلی ها سرش را توی نایلون می کرد و ... ملت بیکار هم اگر چند بار شماتت اش می کردند ، هر از گاهی هم به داشتن چترش حسودی می کردند !!!
باران گاهی آرام می گرفت و چند نفری سعی می کردند از فرصت استفاده کرده و بطرف ماشین ها بدوند ، و گاهی آنچنان تند که کسی جرات نمی کرد پا پیش بگذارد ، هم خیس می شد و هم متلک دوستان را بهمراه داشت ... من خیلی آرام راه افتاده بودم ، فوقش خیس می شدم !!
قدم زدن در باران را آنقدر دوست دارم که فکر سرماخوردگی اش را نکنم ... البته وقتی فکر سرماخوردگی را نمی کنم ، سرما هم نمی خورم !!
باران یکنواخت می بارید ، توی چاله هایی که آب جمع شده بود ، شالاپ و شلوپ قطره های باران بیشتر بچشم می آمد تا روی آسفالت ؛ انگار توی چاله ها بیشتر یم بارید و روی آسفالت کم !!! برخی چشمشان به آسفالت بود و سرعت بارش باران را کم حدس می زدند ... برخی ها نگاهشان به چاله ها بود و تصمیم گرفتن برای آمدن زیر باران برایشان سخت بود !!
یکی از همکاران که اخیرا هل داده ایم جلو و شده است شورای کار (!) خودش را به من رساند و ضمن خوش و بش پرسید : " چه خبر از روزگار ؟ " زمین را نشانش دادم و گفتم : " می بینی ، باران یکسان می بارد ؛ توی چاله ها زیاد بچشم می آید و روی زمین سفت کم !! روزگار هم مثل همین باران است ... برای همه یکسان است (!) محکم باشی بی تاثیر می شوی ، شل و ول باشی متلاطم می شوی !! شخصیت های مختلف آسفالت و چاله آب ، صورت های مختلفی از باران را نشان می دهند !! " سرش را تکان داد و گفت : " زیر باران به هر چیزی فکر کرده بودم الا به این موضوع ... "
- ۹۵/۰۲/۱۲