نحوست بعد از سیزده بدر ...
روزگار کارخانه از همان لحظه ای که کرکره هایش را به بهانه ی تعطیلات نوروز پائین می کشیدیم معلوم بود !! امیدی به بهبودیش نبود و اگر بود از محل معجزه بود !! در جائی که بلا چنبره انداخته باشد امید معجزه داشتن ، نشان از پیشرفت نومیدیست !!
یک جایی خوانده بودم ( البته قبلا نوشته بودند که من خوانده بودم !! ) " در سرزمینی که سایه ی آدمها از خودشان بزرگتر است آفتاب رو به غروب است !!! " شاید هنر یعنی همین !؟ از چند واقعیت ساده یک حقیقت پیچیده استخراج کردن !!
این روزها سایه ی حرفهای دولت مردان از خودشان خیلی خیلی بزرگتر است ، ادعاهایی در حد لالیگا و عملکرد هایی در حد درِپیتی !! دولتی که نمی تواند صنایع اش را نگهدارد که پشتوانه ی اقتصادش باشد ، چگونه می تواند از بهبود وضع اقتصادی اش حرف بزند و چشم انداز روشنی برای آن در ابتدای سال ترسیم بکند !!
سالهای قبل ، روز اول کاری سال جدید ، همه را توی سالن اجتماعات ، یا نمازخانه کارخانه جمع می کردند ... یک خوش و بش عمومی برگزار می شود و مدیرعامل می آمد از مشکلات و توفیقات سال قبل حرف می زد و برای سال جدید چشم انداز و طرح و ... معرفی می کرد ، بعد همه می رفتند سر کارشان و مدیرعامل در یک جلسه ی خصوصی تر برای اعضای ارشد همان برنامه ها را دقیقتر و اجرائی تر توضیح می داد و سال کاری آغاز می شد !!
امسال یک هفته مانده به پایان سال ، مدیرعامل ما رفت تهران به بهانه پیگیری مطالبات برای پرداخت معوقات !! ، و به سر سال نرسید که برگردد کارخانه و همانجا پیش زن و بچه هایش ماند ... امروز روز اول کاری کارخانه بود و مدیرعامل از نحوست سیزده خلاص نشده بود که بیاید و ببیند چه خبر است !؟ البته برای چه می خواست بیاید !؟!؟ همان 28 اسفند اعلام کردند 42 نفر مراحل بیمه ایشان کامل شده و بازنشسته شده اند و همزمان به 15 نفر ( حالا شده 8 نفر ) زنگ زده بودند که تمدید قرارداد نشده اند و از سال جدید سر کار نیایند ( یعنی عمدا برای زهرمار کردن اوقاتشان بود که تعطیلات نوروز کوفتشان بشود !! )
از اول صبح ، انگار گَردِ بی حالی و سستی در کارخانه پاشیده بودند ...
===
عصر سری به سلمانی ام زدم ؛ بیکار و بی مشتری ایستاده بود خیابان را نگاه می کرد ... وقتی وارد شدم ، خندید و گفت : " شانس آوردی که کسی نیست !! " با خودم گفتم : " تو شانس آوردی که بیکار بودی و یکی پیدا شد !! " هنوز روی صندلی ننشسته بودم که مثل دفعات قبل گفتم : " شاید زود بخوایم و نرسم که سفارش بکنم !! آنقدر کوتاه نکن که تا دو ماه دیگر سراغت نیایم !! کم کوتاه کن !! " فکر می کنم هنوز داشت از من در مورد مراجعه ی قبلی می پرسید که خوابیدم ... هر از گاهی سرم را که یک طرفی می افتاد و بر می داشت تا به کارش برسد را حس می کردم و این قسمت از آن قسمت هایی بود که خواب سرپایی را شیرین تر می کرد !! کمی بعد به ویبره ی گوشی در جیبم بیدار شدم ، حواس اش به من نبود و با یک مشتری دیگر حرف می زد ... " صد رحمت به احمدی نژاد ، حداقل اگر کاربلد نبود دروغگو هم نبود !! این یک برگ طلائی در پرونده اش دارد ( منظورش برجام بود !! ) که آنهم به سر سال نرسیده گندش درآمد !! بادی احمدی نژاد را مُهر کنیم و نماز بخوانیم !! " ناگفته نماند همین آقا از همین تریبون آرایشگری اش رکیک ترین نیش و کنایه ها را نثار دولت قبلی می کرد !!!! خدا را شکر من نه طرفدار دولت قبلی بودم و نه طرفدار چشم و گوش بسته ی دولت فعلی ؛ برای همین به همان اندازه ای که قبلا حرص خورده بودم بسنده کردم .
داشتم بلند می شدم که پرسید : " زیاد که کوتاه نکرده ام !؟ " توی آینه خودم را نگاه کردم و گفتم : " زیاد نیست ، ولی تا دو هفته باید شانه و برس را بفرستم مرخصی !!"
- ۹۵/۰۱/۱۴