یادداشت های دادو

ددر یک روزه ...

دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۰۸ ب.ظ

هفته ی قبل دوستم ( آن یکی دادو !! ) پیام داده بود که اگر فرصت داشتم ، یکشنبه برویم مهاباد !! و برای همین دیروز باتفاق هم رفتیم مهاباد ... سفر همیشه برای من جالب است ، چه با هدف قبلی باشد و چه همینطور یهوئی !! یاد چند پست قبلی بخیر (!) حلزون درونم فعال می شود و از قدم به قدم سفر لذت می برم ...

 

اولین کاری که در اولویت قرار داشت ، عکس گرفتن از طول مسیر بود و تهیه کردن استوری برای انیستاگرام و سعی می کردم که بیشتر از یک یا دو عکس از شهرهای مسیر نگیرم ، البته یادم نرفته بنویسم که از پل قدیمی و نیمه ویران میاندوآب که روی سیمینه رود است ، نشد که عکس بگیرم !! و انعکاس آبی آسمان و خود پل در روی یک مشت آبی که زیرش جمع شده بود ، مثل یک عقده بالای دلم قلمبه شده است !!

 

 

ما دو دادو وقتی بهم می رسیم ، حرفهای زیادی داریم که بزنیم !! از اتفاقات حوزه ی ورزش اسکی و کوهستان گرفته تا حواشی موجود در زندگی پیرامونمان و دوستان دور و نزدیک !! خوب شد یادم افتاد که بحث مان از ازدواج مجدد دوستی شروع شد که در چندین دههی گذشته خاطرات نزدیکی باهم داریم و همیشه یکی از فرعی های بحث به او متصل می شود !! شروع بحث از خرید یک فقره شورولت کاپریس کلاسیک هشت سیلندر توسط ایشان بود و ادامه بحث در مورد خریدهای هوسی و آدمهای هوسباز و دوباره این مباحث کش می یافت و این طرف و آن طرف می رفت !! یک بحث تخصصی هم در مورد گاو داشتیم و منافع بیشمارش و اینکه چگونه می شود با یک گاو میلیاردر شد !؟!؟ و یا دامداران موفق چگونه عمل می کنند !؟

 

بعد از آن کمی در مورد بابا و مامان مان حرف زدیم !! ما دو دادو (!!) یک پدر و مادر ساختگی برای خودمان داریم که خوشبختانه هر دوی آنها از ما کوچکتر هستند و با اینکه بیش از سیزده سال است که من با آنها قطع رابطه کرده ام ولی چون قطع رحم نکرده ام (!!) هنوز در موردشان حرف می زنیم و وراث حقیقی اشتباهات آنها می باشیم !!! بحث سر این بود که چگونه یک عده بخاطر یک انتخاب غلط در زندگی  ، یک فعالیت ورزشی یا یک روش زندگی را برای خود پررنگ می کنند تا کمی بچشم بیایند و لجبازانه این اصرار خود را ادامه می دهند و با این کار خودشان را منزوی می کنند و ...

 

بهترین منظره ی سر راهمان ، شکوفه های درختان در کنار جاده ی آذرشهر بود و در ادامه بولوار زیبائی در شهر عجبشیر و بعد از آن زیبائی خاصی نداشتیم که قابل ثبت باشد ولی تا بخواهم تماشا داشتم و مرور خاطرات ... از بناب هم رد شدیم که بی قاعده داشت بزرگ می شد و چرا این رشدهای بی برنامه متوقف نمی شوند (!؟) قسمتی از بحث مان شد !! و طبق یک سنت نانوشته در پارک ورودی شهرستان ملکان برای چائی و یک نیم صبحانه ی سرپائی توقف کردیم و بعد راهمان را ادامه دادیم و به میاندوآب رسیدیم که حالا بیشتر میان دو بستر خشک شده می باشد و نسل های بعد شاید تعجب بکنند از اینهمه پل بی خاصیتی که وجود دارد و عرصه ی رودخانه که حالا تبدیل به آشغالدانی و محل انبارش نخاله های ساختمانی شده است و ... در ادامه مسیر بطرف مهاباد پیچیدیم ... انگار زرینه رود و سیمینه رود ، آبی آب هایشان را به نیسان های جاده داده بودند ، آنقدر نیسان دیده می شد که انگار بیشمار بودند ... باز ذکر خیری از همان دوستی شد که در ابتدا در موردش نوشته بودم ، او به یکی از دوستان که اصالتا مهابادی هستند و ساکن تبریز گیر می داد و می گفت : " کرد جماعت وقتی پول دستشان برسد به تبریز می آیند و می روند میدان فجر ( روبروی پارک گلستان ) و از نمایندگی های نیسان در آنجا می پرسند ، نییسان وار؟ اَبیسیده وار؟ آلتی دانا ویر !! ( نیسان داری ؟ رنگ آبیشو هم داری ؟ شیش تا بده !! ) بعد می برد در کردستان می اندازد در خط قاچاق !! "


شاید برای برخی ها جای سوال باشد که کردها مگر ترکی بلد هستند !؟ به جز درصد کمی از کردهای ساکن در مرکز استان کردستان که همجواری با ترک ها ندارند ، مابقی کردهای آذربایجان غربی و همسایه زنجان و همدان و ... ( در حد 80% ) ترکی را متوجه شده و اگر کارشان گیر باشد حرف می زنند ... و دلیل این امر رفت و آمد زیاد کردها به تبریز و مناطق ترک نشین برای تامین مایحتاج شان می باشد و صدالبته عدم وجود امکانات در شهرهایشان (!!) بطوریکه محوطه ی بیمارستان های تبریز از کثرت وجود مسافرهای کرد ، به شهرهای کردنشین بیشتر شبیه هستند تا خود تبریز !!!

 

کار خاصی در مهاباد نداشتیم و هدف اصلی مان حضور در بازار تاناکورای آنجا بود !!! حوالی سال 69 یک سری بسته های خارجی را در مناطق محروم باز می کردند که شامل انواع لباس و کفش دست دوم بود !! این بسته ها ابتدا در زاهدان و شهرهای کردستان باز شدند و چون مصادف بودند با پخش سریال " سالهای دور از خانه " که به نام " اوشین " معروف بود ، و شوهر اوشین که نامش ریوزو تاناکورا بود (!) بدلیل ورشکستگی به دستفروشی رو آورده بود برای همین نام این بازارچه ها به تاناکورا معروف شد و هنوز که هنوز است اصالت تاناکورائی خود را حفظ کرده است و دیروز متوجه شدم که هنوز استاندارد تاناکورا را به عنوان یک شناسه حفظ کرده اند !! لباس های این مجموعه ها غالبا دست دوم و دِمده شده هستند و در آن روزگاران که من در سقز سرباز بودم به قیمت خیلی پائینی در بین مردم خرید و فروش می شد و بدلایلی جایگاه ویژه ای در میان مردم داشت که یک دلیل آن نبود جنس در بازار ایران بعد از جنگ بود و برخی محصولات با همین بازارچه ها به کشور شناسانده شدند !!! این روزها بازارچه های تاناکورا همچنان مشتری های خودش را دارد و این نشان می دهد که در سی سال گذشته ما فقط در سطوحی که برای برخی اشخاص خاص سودآوری داشته (!!) پیشرفت داشته ایم و در سطوح پائین و متوسط جامعه هنوز در پله اول هستیم و مایحتاج خیلی از حاشیه نشین ها از همین بازارهای دست دوم فروش تامین می شود !!!

 

ناگفته نماند که امروزه در کنار محصولات دست دوم و تاناکورائی ، اجناسی که تک سایز و نو هستند نیز فروخته می شود و این مسئله مورد توجه عامه ورزشکاران می باشد و بغیر از درصد کمی که جنس نو را از فروشگاههای لوکس با قیمت لوکس تر می خرند (!!!) خیلی ها از همین تک سایز فروش ها ، همان اجناس را با یک چهارم قیمت می خرند ، البته با کمی تحمل رنج سفر و کمی بازارگردی !!!

 

خرید دوستم شامل چند فقره کاپشن و شلوار برای اسکی خود و خانواده اش بود !!! و در مجموع اگر می خواست همین جنس ها را از فروشگاههای شهر بخرد ، شاید دو سوم به سودش شده بود و شاید هم بیشتر !! منهم از یک کفش فروشی که کفش های خیلی خوب برای کوهنوردی داشت ، دو فقره کفش کوهنوردی خیلی عالی و معروف و صدالبته مناسبتر از نظر قیمت (!) برای بانو و خواهربانو گرفتم که ایشالا در سال آینده استفاده بکنند !!

 

 


از اتفاقات جالب حضور ما در مهاباد این بود که یکی از دوستان زنگ زد و حین خوش و بش کردن گفت : " چند روز است که می خواهم زنگ بزنم و وقت نمی کنم ، امروز مهاباد بودم ( ویزیتور فروش محصولات یکی از کارخانجات تولید شکلات می باشد !! ) و فرصت داشتم و حالا زنگ زدم !! " جواب دادم : " حالا که در مهاباد بیاد من افتاده ای ، بیا به بازار تاناکورای مهاباد تا دیدار را هم تازه بکنیم !! " کلی ذوق کرده بود و آمد و کمی با هم بودیم و برای ناهار هم با ما ماند و به سفارش یکی از مغازه دارها رفتیم در کبابی زیوه در مرکز شهر نان داغ ، کباب داغ خوردیم و خیلی خیلی خوش گذشت !! دوست و همنورد آخرین صعودهایم به دماوند و علم کوه بود و با او دو رکورد فوق العاده ثبت کرده بودم !!!

 

 

بعد از ظهر هم کمی در بازار گشتیم و یکی دو خرید دیگر هم کردیم و عصر به طرف تبریز راه افتادیم ...

 

  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام بر جناب دادو

به به سفر نامه مصوّر !
اصلاً وقتی که سفرنامه مصور باشه، انگار خواننده هم به همون سفر رفته !

همیشه به خوشی و گردش انشاالله ...

من نه تنها در سفر که در زندگی روزمره هم مدتیه روش حلزونی رو پیشه  کردم و از تک تک لحظات و کوچکترین لذّات هم نهایت استفاده رو میبرم ...

یاد سریال اوشین بخیر
پدرم یک دوستی داشت بنام آقای عزیز آبادی
بازنشسته فرهنگ بود و همیشه شنبه شب ها که اوشین پخش میشد میومد منزل پدرم!!!!
من و مرحوم مادرم میرفتیم توی آشپزخونه مینشستیم و من هی حرص میخوردم که این آقا چرا نمیره خونه شون؟؟؟ خوب ما میخوایم اوشین نگاه کنیم .. ایشون حتماً باید شنبه ها بیاد دیدن بابا؟!!!
حالا هر وقت اسم سریال اوشین میاد برای من مصادف است با حاج آقا عزیز آبادی!!!!!

خریدها هم مبارک ...
ایشالا باهاش قلّه های معروف رو فتح کنید!
پاسخ:
سلام
شما لطف دارید ...
بعله ... حلزون بودن هم خوبه ؛ ولی خیلیا دوست دارند یوزپلنگ دیده بشوند !!
سریال اوشین در سالهای دور با زندگی مردم عجین شده بود ، یادمه شنبه ها برای بازگشت از چاپخانه تاکسی پیدا نمی شد و از ساعت 8/30شب شهر تعطیل می شد !!! دزدا و پلیسا هم می رفتند ...
ما که سنمون به سریال اوشین قد نمیده، ولی این ماجرای بازار تاناکورا جالب بود برام، استان ما بخاطر موقعیت جغرافیاییش و بندر بودن چندتا از شهر ها، متاسفانه یا خوشبختانه وارد کننده ی اجناسی از کشور های مجاور هست که بعضا هم ممکنه قاچاق باشن، شهر مهاباد و بازارش منو یاد بندر گناوه انداخت که بخاطر ارزان بودن اجناسش، معروف شده در چندسال اخیر 
پاسخ:
ماشالا ، اگر سنتان به اوشین قد ندهد ، دهه نودی هستین لابد !!
اجناس ارزان ولی واقعا کاردرست !!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی