یادداشت های دادو

آخر هفته ی سرپائی !!

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۳۱ ق.ظ


دیروز قبل از ظهر کمی کار شبه طراحی داشتم ؛ یعنی ادای طراحها را درمی آوردم ... طراحی باندازه ی کافی وقتگیر است و شبه طراحی چند برابر آن وقت می گیرد و اگر هر از گاهی تلفن زنگ نخورد یا صدای وانتی دوره گرد کوچه را پر نکند ، آدم متوجه گذشت زمان نمی شود !!

 

نزدیک ظهر بود که با اتوبوس راهی شهر شدم تا بانو چند قدمی همراه بشوم برای خرید کادو برای شاگردهایش (!) و بعد به کارهای خودم برسم ... مردم شانس دارند دیگر !؟ معلم برایش کادو می گیرد ... القصه یکی دو مورد خرید داشتیم ، البته من پیشنهاد دادم که جوراب شلوار بگیرند و بانو فرمودند که " معلم برای شاگردش هدیه ی فرهنگی می گیرد !! " دور از ذهن نبود که اینهمه بین افکار فاصله بود ؛ ما از معلم میوه های بهشتی می گرفتیم !!


ما بقول مهران مدیری نسلی بودیم که معلم ها همه دست بزن داشتند !! و بدتر اینکه والدین هم همیشه حق را به معلم می دادند و از بابت زحمتی که برای کتک زدن می کشیدند بنوعی منت دار آنها بودند !! البته در شهرهای بزرگ آن زمان این موضوع مربوط به محله های متوسط و پائین تر بود و امروزه به روستاها و شهرهای کوچک دورافتاده کشیده شده است !!! در آن زمان کتک میوه ای بود که از بهشت آمده بود و همه برای خوراندن این میوه ی بهشتی به بچه ها مشارکت داشتند !! علاوه بر معلم که نقش برجسته ای داشت ، گهگاه دائی ها و عموهای مردم هم دست به کار تادیب بودند و تربیت در آن زمان واقعا تربیت بدنی بود !! برخی ازمعلم ها ترکه های چوب داشتند که اندازه پوشه ی لیست کلاس بود و لای آن پوشه به دفتر می رفت و به کلاس برمی گشت !!! مطمئنا بچه هایی که با تربیت بدنی بزرگ شده بودند یک جائی باید این بازخورد را به جامعه برمیگرداندند و حالا می توان این روحیه ی منفی را در خیلی از آدمها دید ...


در این دوره و زمانه باید دائی یا عمو منت بکشند تا بچه جواب سلامشان را بدهد و اگر احیانا کسی با بچه بلند حرف بزند ممکن است از طرف مادر بچه از شش ماه تا شش سال تحریم رفت و آمدی بشوند !! و نتیجه ی این گونه نازپروری را هم در دوره ای نه چندان دور خوهیم دید یا خواهند دید !!! البته کارشناسان درپیتی زیادی دررسانه های ملی و مجازی در صدد تربیت صحیح هستند ولی جای سوختگی را نمی شود با فوت کردن از راه دور درمان کرد !!

 

البته من براحتی از پیشنهادم عقب نشینی نمی کنم و حتما دلایلی برایش می تراشم و برای همین گفتم : " هیچ کادویی از لباس فرهنگی تر نیست !! اصلا مردان و زنان کشور ما انقلاب کردند که فرهنگ برهنگی را جمع بکنند !! هرچند توفیقی نداشتند ... " ولی بانو رفتند و یکی دو قلم لوازم التحریر برداشتند !! در این میان سفارش دادم که یکی هم برای برادرزاده بگیرد تا در آن برای عمویش خطاطی بکند !! دفترهای خوش آب و رنگ را همیشه دوست دارم ، البته این روزها کمتر دست به خودکار می شوم ...

 

بعد از آن بانو راهی خانه برادر بزرگم شد برای دعوت ناهار و من برگشتم به چاپخانه ی دوستم ... من برای دعوت های عمومی نمی روم و اگر قرار باشد جائی برای شام یا ناهار بروم باید اسم من قبل از مهمانی مطرح شده باشد تا در برنامه ی غذا دخالت داده شود (!) اگر مطابق ذائقه و میلم باشد می خورم و اگر نباشد نمی خورم و اگر نخورم غالبا میزبان دلخور می شود !!!!

 

دوستم روی شیشه کاغذی جسبانده بود " تا نیم ساعت برمی گردم " و شماره اش را درج کرده بود ... من به جملات و نقش کلمات حساس تشریف دارم و برا یهمین زنگ زدم و گفتم : " این نیم ساعت که نوشته ای از کی حساب است !؟ از وقتی که رفته ای یا از وقتی که من می بینم !!؟ چقدرش رفته است !؟ " این قبیل عبارات نشان می دهند که فرد به یکسری مسایل اخلاقی اجتماعی پایبند است ولی چون سر و ته ندارند مانند برخی جملات قصار هستند که به درد نمی خورند ولی زیبا هستند و در دنیای مجازی جایگاه ویژه ای دارند !! ای مثل نوشته هایی که کارمندان معلوم الحال بالای سر خود می زنند !!! و یا در تابلو یاعلانات ورودی ادارات دیده می شود و ...

 

خبر داد که به چاپخانه ی دیگری رفته است و کمی کاردارد و تا نیم ساعت برمی گردد ... کار خاصی نداشتم و برای همین رفتم تا کمی قدم بزنم و برگردم ، قرار هم شد که برای این تنبیه اخلاقی برایم ناهار بگیرد !!؟ اصولا آموزش رایگان به نتیجه نمی رسد. سر راهم وقت کافی داشتم تا کمی به ویترین صنف انگشتر نقره نگاه بکنم ، هنوز بازارشان گرم است و تلاشی برای نوآوری در آنها دیده نمی شود و از طرف دیگر انگشترهایی با طرح و نقش زیباتر ( هرچند ماشینی !! ) از کارگاههای ترکیه و تایلند و ... با نقش و نگارهای فرهنگی مربوط به آنها و شاید هم مربوط به دنیای مجازی (!) در بازار دیده می شوند و چقدر هم زیاد !!! برخی از جوجه مبلغین مذهبی از طرح های جدید که برایشان نامفهوم باشد بعنوان نمادهای شیطان پرستی یاد می کنند !! بعد از آن قدم زنان به جلوی پاساژ بهارستان رسیدم ؛ صنف وسایل ورزشی فروشان !! و یادم افتاد که قرار بود برای خانه ی برادر بزرگم دو فقره راکت تنیس روی میز بگیرم !! وارد پاساژ شدم و باندازه ی 30 سال خاطره برایم زنده شد ... اینجا محل عرضه ی وسایل ورزشی متوسط و زیرمتوسط می باشد و تامین کننده نیازهای 90درصد جامعه و البته که زیباترپسندان و برندپسندان از جاهای دیگر و البته گرانتر باید استفاده بکنند ...

 

انتهای طبقه همکف وارد مغازه ای شده و خرید و تماشا ار شروع کردم ... چند نوع راکت برایم آورد و من وقتی به حرف درآمدم طرف فهمید که انگار این مشتری کمی فرق دارد ؛ توپهایی در یک سبد ریخته بود و من آنها را برداشته و نگاه میکردم و تاریخ می خواندم : " آن زمان ها این توپ ها بود ( شامپیون !! ) بعد گفتند که دیگر نمی آید و به جایش از این توپ ها آمد ( شیلد ) و بعد از آن این توپ ها آمد که کمی ارزانتر بودند و چون کسی نمی توانست نامش را بخواند مشهور شده بودند به سه ستاره !!! " فروشنده می خندید و گفت : " انگار تاریخچه ی اینها را خیلی خوب می دانید !! " گفتم : " من هم یکی از نوجوان هایی بودم که در دوران مدرسه ام به دوران تب تنیس روی میز خورده بود !! " و شروع کردیم به حرف زدم و اشاره کرد که بیش از سی سال است که میزها یتنیس روی میز می فروشد و من خاطرنشان کردم که میز خانه ی برادرم را وقتی در مغازه ی روبرویی بود از او خریده بودم و کلا توی کف رفت !! دو راکت متوسط برداشتم و سه فقره توپ پینگ پونگ از هر نسل یکی (!! و یک توپ تنیس هم برای خودم برداشتم که توی دستم داشته باشم و با آن بازی بکنم ( این هم از آرزوهای دوران نوجوانی ام بود و بخاطر داشتن توپ در جیب کاپشنم ، یکی دو بار به اتاق مدیر معرفی شده بودم !! ) خریدهایم را کردم و برای 150هزار تومان خرید یک تخفیف عجیب داد و کلا 88هزار از من گرفت و تازه تر اینکه گفت : " ضرر که نمی کنیم ، فوقش کم سود می کنیم !! " دقیقا مثل این است که وسط دلخوشی به آدم ضدحال بزنند ...


 

بعد از آن به چاپخانه ی دوستم برگشتم و هنوز نیامده بود و زنگ زد که دارم می رسم ؛ دقیقا سه تا نیم ساعت گذاشته بود !!!

 

متاسفانه وقت برنامه کم بود و نشد که بقیه را بنویسم ... از اتاق فرمان اشاره می کنند که ماشین سر کوچه رسیده و می رویم که برویم جلفا !!

 

  • دا دو

نظرات  (۴)

دست به قلم خوبی دارید
پاسخ:
پا به توپم هم خوب است ... البته دوستان می گویند !!
  • همطاف یلنیـــز
  • سلام سلام
    .
    از جلفا چه خبر؟ ^_^
    پاسخ:
    سلام
    هوا اردیبهشتی بود و شهر شلوغ ...
    مجتمع ها پر تردد و ... منطقه ی آزاد یعنی چراغ سبز دولت به ورود کالاهای خارجی !! و همچنان حمایت از تولید داخلی !!!!
    نسل ما ترکیبی از میوه ی بهشتی و هدیه های فرهنگی نصیبش می شد :) 
    پاسخ:
    پس اینهمه تفاوت در فرهنگ اجتماعی نتیجه تفاوت در نصیب هاست ...
    سلام بر جناب دادو

    من فقط یکبار از معلم کلاس سوم ابتدایی یه کشیده جانانه خوردم!!!
    اونم بخاطر ضرب دو رقم در دو رقم بود ...

    سهم من از میوه های بهشتی همین یکی بود فقط !!!
    ولی یادمه قدیما میگفتن: چوب معلم گٌله .. هرکی نخورده خٌله !!!!!!!!!

    دختر منم هفته قبل برام یه دفتر رنگ آمیزی خرید!!!
    عکسشو میذارم ..
    فکر کنم بسکه بزرگسالان هم به فکر رنگ آمیزی و زنده کردن خاطرات کودکی افتادن، دفتر رنگ آمیزی بزرگسالان هم به بازار اومده!!

    خوش بگذره جلفا ...
    هرچند که الان باید بگم: خوش گذشت جلفا؟!!!!


    پاسخ:
    سلام
    یعنی در مدرسه دخترانه هم !؟!؟ البته ما پسرها گاهی اوقات غیرقابل کنترل می شدیم ...
    باید می گفتند : چون که معلم خله     هر کی که خورده گله !!
    وسایل شیک و زیبا زیاد شده است و آدم را به هوس می اندازند ...

    جلفا همیشه با ما سر سازگاری دارد ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی