یادداشت های دادو

زشت و زیبا

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ب.ظ

امروز دو مطلب برایم برجسته تر بود و برای همین ابتدا آن که زشت تر بود را می نویسم و در ادامه مطلب زیبا را می آورم ... چشمی که می بیند باید زشتی ها و زیبائی ها را باهم ببیند !!

 

امروز به سفارش بانو و راهنمائی مادربانو رفته بودم بازار مسگران تا کمی ورق مسی بخرم برای کارهای هنری و تولیدات صنایع مستظرفه که مادربانو در آن خبره تشریف داشته و شاگردپرور می باشند !!


روز قبل آدرس را بد ملتفت شده بودم و محل های تهیه را اشتباه رفته بودم و برای همین امروز رفتم از بازارچه سماورسازان ( که حالا بیشتر مغازه ها در کار تولیدات کفش و متعلقات آن هستند !! ) ورق یک میلی بگیرم و بعد بروم بازارچه مسگران ( که حالا بیشتر مغازه ها خشکبار می فروشند !! ) و ورق نیم میلی بگیرم !!! اینهم توی پارانتز برای دوستانی که اینجا را می خوانند ؛ ورق یک میلی و ضخیم تر برای کارهای مسطح و ورق های نازکتر برای کارهای حجمی بکار می برند !!!

 

بازارچه سماورسازان برایم مثل کوچه ی قدیمی مان می ماند و باندازه ی سِنم از آنجا خاطره دارم !! هم از مغازه هایش که حالا خیلی هایشان تغییر کاربری داده اند و هم از زورخانه ای که حالا دیگر نیست ولی آن گوشه ی بازارچه هنوز برایمان صدای ضرب مرشد را یادآوری می کند و هم مسجدی که بعد از انقلاب نه تنها نامش را عوض کردند بلکه ورودی هایش را هم عوض کردند و کلا سرو ته شد ولی خاطرات ما تابعی از جریانات دینِ سیاسی نشد و در همان جهت و قبله ماند !!!

 

در روزگارن کمی گذشته ، هر از گاهی به کافه ای می رفتم که بنوعی پاتوق سماورسازان بود و برای همین با سماورسازان و تعمیرکاران قدیمی اش از روزگار دور آشنائی داشتم و یکبار باتفاق هم رفته بودیم برنامه سبلان که در نوع خود بی نظیر بود ، هر کجا مینی بوس توقف می کرد بلافاصله سیزده فقره قلیان در کنار جاده ردیف می شد و کارناوال قلیان شده بود !!! بادش بخیر آن زمان ها قلیان برای خودش حرمتی داشت و هنوز قلیان میوه ای مد نشده بود و پای بچه ها به بساطش باز نشده بود و خلاصه مثل خیلی چیزهای قدیمی برای خودش اهل داشت !!!


یکی از تعمیرکاران قدیمی سماور که حالا شغلشان از تعریف و رونق افتاده جلیل آقا بود ... بدلیل اینکه کمی رنگ چهره اش تیره بود بلافاصله لقب قره جلیل را دریافت کرده بود ( جلیل سیاه !! ) البته برای اصنافی که از ریشه ی صنعت باشند(!) گرفتن این قبیل لقب های فیزیکی نهایت خوش شانسی است و غالبا با القاب غیراخلاقی و شیمیائی یاد می شوند !! فلذا برای خالی نماندن دست ایشان از بازار لقب گذاری ها همسایه ها و آشناتر ها که همسن و سالش بودند " قره جلیل " را پس و پیش کرده و " جلیل قره " کرده بودند و موقع صدا زدن جلیل را مثل خمیر ورز داده و " دلی " ( دیوانه ! ) ادا می کردند و می گفتند " دلی قره " ( بمعنی دیوانه ی سیاه !! ) خدائیش چه آنالیزی کردم این لقب های جلیل آقا را !؟!؟ القصه در برنامه ی صعودی که به قله ی سبلان داشتیم ، این جلیل آقا یک قابلمه ی بزرگ با خودش آورده بود و توی مشکین شهر رفت یک عالمه خرت و پرت برای آشپزی خرید ( منظور سیب زمینی و نخود و ... !! ) موقعی که صعود را استارت می زدیم همه را ریخت توی قابلمه و گذاشت روی شعله ی کم و گفت تا برگردیم این آبگوشت هم می پزد !!! دوستان گفتند : " آخه مطمئنی که نمی سوزد و ... ؟ " گفت : " ظاهر این قابلمه که مثل من سیاه است را نگاه نکنید اندازه ی یک آشپز وارد است و خودش ترتیب کارها را می دهد !! ضمنا می داند که اگر غذا خوشمزه نشود تا آشپزی بعدی نمی شورمش تا از بوی گند خودش به تنگ بیاید !! " در زمان بازگشت از قله یک آبگوشتی به خوردمان داد که تا هفته ها دوستان از آن تعریف می کردند ، ناگفته نماند که موقع خوردن مرا نشانه گرفت و گفت : " اگر خوشمزه نبود بگذارید به حساب اینکه بخاطر این شازده پیاز نزده ام !!! " این هم یک دلیل برای اینکه بدانید چرا برای من عزیز بود !! از بچه ها پرسیده بود که آیا همه با آبگوشت هستند و یکی از دوستان گفته بود که فلانی پیاز پخته نمی خورد ( تقریبا دورآشناترین فرد جمع من بودم !! ) گفته بود به جهنم که نمی خورد ، آبگوشت بدون پیاز نمی شود !! ولی نزده بود و می گفت : " دوست است که برای آدم می ماند ، پیاز می رود و می رود !! " ( چقدر این مطلب سماورسازان حاشیه داشت !!!؟ )

 

وارد بازارچه شده و بلافاصله با چند نفر خوش و بش کردم و یکی از قدیمی ها همراه من آمد و مغازه ای که ورق مسی می فروخت را نشانم داد و خودش همراه من بود تا ورق را خریدم و کارم تمام شد ، نیازی به پرس و جوی قیمت نداشتم و عصر روز قبل مادربانو قیمت را پرسیده بود و می دانستم " ورق یک میلی ، 2000*600 میلیمتر ، 520هزار تومان به وجه رایج مملکت !! "

 

وزن کلی ورق حدود 11 کیلو بود و با طناب بسته و یک مسیر نسبتا طولانی با خودم آوردم و توی مغازه دوستم در بازار کفاشان گذاشتم و رفتم بازار مسگران تا ورق نازک بخرم !! آدرسی که داده بودند مغازه ی یک پیرمرد زواردررفته ی بداخلاق بود و بلافاصله بعد از ورود فهمیدم که بداخلاقی اش از کجا بود !! کمر درد داشت و برای همین حوصله ی جواب دادن نداشت و معلوم بود که سالها چکش کوبیده بود و اعصاب برایش نمانده بود و این از سگرمه هایش معلوم بود !! با ابهت تمام وارد مغازه اش شدم و ورق را با دست نشان دادم و گفتم : " یک متر از این می خواهم !! چند می شود !؟ " گفت : " صدهزار تومان !! " همیشه روی قیمت نمی ایستم و می دانم که یا راست می گویند و یا کلاه می گذارند و قسمت کلاه را بیشتر دوست دارم ، چون به روزی اعتقاد دارم که باید این کلاهها را معاوضه بکنم !!! خودم طناب دور ورق لوله شده را باز کردم و با متر اندازه گرفتم و یک متر را اندازه گرفتم و بنده خدا فکر نمی کرد که آنهمه کاربلد باشم و با یک ترفند خیلی جالب ورق بریده شده را لوله کردم که بیچاره کف کرد !! بعد چون دستگاه پُز نداشت ، رفتم از بانک پول گرفتم و آمدم !! وقتی داشتم پول می دادم دوباره جهت اطمینان پرسیدم : " چند باید تقدیم بکنم !؟ " یک نگاه مشکوکی به من کرد و گفت : " بگذار روی ترازو !! " ورق لوله شده را روی ترازو گذاشتم و سنگ گذاشت ، حدود 550 گرم شده بود !! گفت : " 55هزار تومان !! " اگر همان یکصدهزار تومان را خواسته بود برایم زیباتر بود تا اینکه بیکبار نصف آن را بگوید !! گفتم : " قیمت قراضه ی مس که برای کارخانه می خرند تا به ذوب اضافه بکند حدود 35 الی 40 هزار تومان بود !؟ قیمت ورق چقدر است ؟ " گفت : " البته آن ضایعات عموما سیم و کابل هستند و قیمت آنها گرانتر است ، قیمت مس کیلوئی 25 هزار تومان است !!! "

 

من ظرف مسی نمی خریدم که بگویم روی آن کار شده است ، مس خالص می خریدم که به گفته ی خودش کیلوئی 25 هزار تومان بود ولی داشت از من برای 550 گرم مس ، حدود چهار برابر پول می گرفت !! پول را دادم و با خودم فکر کردم که شاید فکر نمی کند که یکی اگر محاسبه بلد باشد می فهمد که قیمتی که اول می خواست با قیمتی که بعدا گرفت ، هیچ تناسبی با قیمتی که ذکر می کرد نداشت !!! کمی بالاتر از آن مغازه ، در یک مغازه ی دیگر ، ورق را در اندازه های A4 , A5 ، بریده بودند و بصورت قواره ای برای هنرجویان و کسانی که کارهای مسی می کنند ، می فروختند !!! نه در اقتصاد خردمان انصاف مانده و نه در اقتصاد کلان مان !!!!

 

===

 

شب ورق های خریده شده را باتفاق دوستم به خانه مادربانو بردم و در میدان پارک شاهگلی از دوستم خداحافظی کرده و پیاده شدم تا بروم از استخری که به لطف سرما ، اطرافش خلوت است چند تا عکس بگیرم !! هوا سرد بود و سوزان (!!) آدمهای کمی در اطراف استخر بودند ولی همان آدمهای کم باندازه ی کافی غیرقابل تحمل بودند و بوی سیگارشان اذیت می کرد !!! از چند زاویه با موبایلهایم عکس گرفتم ...

 






 سر راهم از نانوائی برای صبحانه دو فقره فطیر محلی گرفتم ( حالا من به ایشلی کوکه چی باید بنویسم !؟ نان درون دار خوب است !؟ اصلا اصطلاح مغزدار برای نان خوب نیست !! ) و ضمنا گفتم کمی هم خمیر بدهد !! زمانی که دوستانم پیتزائی راه انداخته بودند یک نانوائی آمده بود و به آنها خمیر گرفتن یاد داده بود !! شاید یک دلیل هم که پیتزاهایشان بسیار خوشمزه بود بخاطر خمیر نان آن بود !!

 

برای شام پیتزا خانگی داشتیم ، آنهم از نوع نیم متری اش !! هزینه ی پیتزای خانگی ، تازه باندازه ی سه نفری اش ، بیشتر از ده هزار تومان نمی شود ، بگذریم که طعم و اطمینان از سالم بودنش را حساب نکرده ام !! همین پیتزا در بیرون از خانه حداقل 60هزار آب می خورد !؟!؟



واقعیت این است که ما در همه ی صنف ها نیاز به بازبینی قیمت داریم ، نمی شود که تورم نداشته باشیم و اینهمه آشفتگی در قیمت داشته باشیم ، یک جای معادله نشتی دارد اساسی !!

  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام

*به به ... پس از این ببعد علاوه بر هنرهای کنفی، شاهد هنری مسی زوج هنرمند هم باشیم ...

*برای "ایشلی کوکه" عبارت "نان مغزدار"  یا "بِیین لی کوکه" را پیشنهاد میدهیم!!!!!
(خودم کلی خندیدم از بیین لی کوکه)

*عکسها مثل همیشه عالی بودن ، ممنون...
ولی برف نداشت هااااااا !!

* در مورد اینکه غذاهای بیرون اگه در منزل تهیه بشن، حدود شصت هفتاد درصد (بلکه هم بیشتر) صرفه جویی میشه که شکی نیست ... آقامون میگن !!!

همسرم یه عادتی داره هر وقت میریم بیرون غذا بخوریم سریع حساب میکنه که مثلاً این پیتزا یا این سمبوسه یا این ساندویچ چقدر مواد برده، چقدر نیروی انسانی برده، چقدر آب و برق و اجازه مغازه و مالیات و خلاصه اوووووووووه همه چی رو دقیق حساب میکنه، بعد با یک ژست فاتحانه، مثل کسی که قارّه جدیدی کشف کرده باشه، میگه: این غذا حداقل، حددددداقل، شصت هفتاد درصد سود میده به صاحبش ...

علی گاهی وقتها میگه مامان تو که آش خوب درست میکنی، بیا یه بار آش آبغوره (شیرازیا به این شکل آش آبغوره ندارن) درست کن من ببرم بعنوان یه محصول خارجی!!!! بفروشم بعد اگه سودش خوب بود دیگه درس و دانشگاه رو ول میکنم میرم آش فروشی میکنم!!!!!!!!!



پاسخ:
سلام
مااز هر دریچه ای به حیاط هنر نگاه می کنیم ...
البته باید این واژه را بدهیم فرهنگستانی ها زحمت بکشند ؛ شاید عبارت نان هسته دار را خلق کردند !! مغز اصلا برای نان خوب نیست !!
لطف دارید .... برف باندازه کافی ، قبل از رسیدن ما ردپا خورده بود !!!
 
بین آشناهای ما زیاد هستند کسانی که برای مهمانی ها و مراسم دیگران انواع پیش غذا و دسر و کیک و ... تهیه می کنند !! شما هم می توانید آش آبغوره را  در شیراز یک برند بکنید و علی آقا نیازی به منت دانشگاه و زحمت کار نداشته باشد !! پول در تجارت خوابیده است ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی