یادداشت های دادو

زنگ جامعه شناسی

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ب.ظ
ـوی اتوبوس نشسته بودم ، داشتیم از میدان رد می شدیم و طبق معمول چشم انداز این روزهای میدان ساعت تعداد زیادی موتوری و نیروی ویژه و ... و همه سری می گردانند و نگاهی می کنند و فکرهایی می کنند !!
 

یک مرد مسنی دست بلند کرد و اتوبوس وسط میدان توقف کرد و او را سوار کرد ، در این مواقع کسی که غیر ایستگاه سوار شده است دعایی نثار اموات راننده می کند و راننده خوش به حال می شود که اگر قانون را زیر پا گذاشته است ولی حداقل یک اجر اخروی برای امواتش خریده است ( هرچند همه می دانند که به خاطر کرایه اش می باشد و اتوبوس های مسیرهایی که به بخش خصوصی واگذار شده اند همه را به چشم یک پانصدی می بینند!! ) و کسانی که نشسته اند زیرلب می غرند که چرا هی توقف می کند و دنبال مسافر می گردد !! یک موردی هم هست و آن اینکه کسانی که سوار نشده اند همان سرپا ایستادن را هم غنیمت می دانند و کسانی که نشسته اند فکر می کنند که نباید اتوبوس را تا خرخره پر بکنند !! اینجا همه به فکر خودش می باشد و این بد نیست (!) ولی اینکه همه فکر خودش را درست می داند کمی بلبشوبازار درست می کند !!
 
مرد مسنی که سوار شده بود فس فس کنان ( بخاطر چاقی زیادش ! ) روبروی من نشست و هنوز جابجا نشده و در حالیکه بغل دستی اش را به پنجره می فشرد گفت : " مثل مور و ملخ مامور ریخته اند ، جای سوزن انداختن نیست ! " من دقیقا با قیافه ی مستشار در مجموعه قهوه تلخ و کمی سردتر گفتم : " خب ... سوزن نیانداز !! " بغل دستی اش نیم لبخندی زد و مرد مسن که از جواب بی حس من یخ زده بود دوباره اضافه کرد : " ولی دستشان درد نکند ، اگر مواظب نباشند اینجا هم می شود مثل همان جاهایی که داعش آمده بود !! "

 از قدیم گفته اند : " زبان است ، هر طرفی بچرخانی می چرخد !! "
 
===
 
توی اتوبوس آخر شب نشسته ایم ، دو صندلی را بازاری  ها گرفته اند و دارند حرف می زنند !! طبق معمول گله و شکایت از کسادی بازار و اینکه در این چند روز هیچ دخلی نداشته اند !!! کمی بعد یکی از آنها گفت : " پاساژ پردیس ، فرعی سمت راست ، مغازه برای فروش گذاشته اند متری 17میلیون !! " یکی دیگر که قیافه اش بیشتر شبیه فروشنده دوره گرد بود گفت : " فکر نمی کنم ، بیشتر از اینها باید باشد !! " آن دیگری در تائید قیمتی که گفته شده بود ادامه دارد : " این چند ماه همه چی ایستاده است و بازار کساد است ، بعید هم نیست ، واللاه دو روز ما می آئیم و می رویم و چیزی نیست ، اجاره ها هم شدیدا افت کرده است !! " کمی بعد در کش و قوس بحث ها یکی دیگر وارد شد و بیکباره نفر اول سرش را خارید و گفت : " البته من اشتباه گفتم ، 27 میلیون بود متری !!! چون مغازه این طرفی را که دو نبش است متری 35 فروخته اند !! " همان فردی که می گفت دو روز است دخل نداشته و چند ماه است بازار کساد است گفت : " اگر در همان محدوده ی اصلی همکف بود به قیمت متری 27 میلیون حاضر بودم که فردا بروم و بخرم !! "
 
تقریبا قسمت جلوی اتوبوس را این چهار نفر روی سرشان گذاشته بودند و مردم هم کم کم داشتند کلافه می شدند ... یکی که زیاد توی فضای بحث بود وسط حرفهایش صورتش را به طرف من گرفت و داشت حرفهایش را می زد که با انگشت او را دعوت به سکوت کرده و گفتم : " هول نکن !! به اون طرفی بگو !! " یک جورائی حس اش را از دست داد و ادامه نداد ... کم کم داشتند پیاده می شدند و دو نفرشان مانده بود ، این یکی به آن یکی گفت : " از صبح تا شب چهار تا قابلمه نمی تواند بفروشد و آن وقت ادعا می کند که اگر متری 27 می دادند فردا می رفت و می خرید !! بعضی ها جوری حرف می زنند انگار مردم نمی فهمند !؟ "
 
پیاده شدنی خانم هم اشاره داشت به اینکه چی بود که اتوبوس را گذاشته بودند سرشان !! گفتم : " بازاری هستند دیگر ... بااتوبوس آخر شب به خانه می آیند و اگر اتوبوس راه افتاده باشد یک ایستگاه دنبالش می دوند تا مبادا پول تاکسی بدهند و دائما از پول حرف می زنند از میلیارد پائین هم نمی آیند که افت دارد !!! بازارشان هم همیشه کساد است و دائما در حال شکایت از اوضاع اقتصاد !! میوه را هم ده دقیقه قبل از سوار شدن به اتوبوس می خرند که شاید در هر کیلو یک تخفیفی هم بگیرند !! "
 
البته در قسمت عقب اتوبوس دو فقره دختر دانشجو نشسته بودند که ویر ویر با هم حرف می زدند و اصلا فکر نمی کردند که شاید حرافی اینها به یک زبان ناآشنا برای دیگران ( حتی اگر آشنا هم بوده باشد !! ) چقدر می تواند مخل آسایش بوده باشد !!!!
 
ما با تمدن چند هزار ساله ای که فکر می کنیم داشتیم (!) و با این وضعیت بهم ریخته ی فرهنگی که داریم (!) ؛ همان بهتر که بنشینیم و سریال خارجکی ببینیم و حسرت زندگی کسانی را بخوریم که تا چند قرن قبل از این موجودیت فرهنگی نداشتند !!
 
  • دا دو

نظرات  (۱)

سلام

یه بار توی اتوبوس به دخترخانمی که بلند بلند با موبایل صحبت میکرد و مدام هم با تکرار جملات لوس و بی نمک، با صدای بلند میخندید، با لحن ملایم و دوستانه ای گفتم: عزیزم! یه کمی آروم تر لطفاً .. ممنون.

خیلی وقیحانه زل زد تو چشمهام که: خیلی ناراحتی پیاده شو با تاکسی برو !!!!

اونجا بود که فهمیدم مشکل از منه نه از ایشون !!!!
پاسخ:
سلام
دقیقا نکته همینجاست که قباحت برخی رفتارها از میان رفته است و وقتی می گویند خوب ، بد ، زشت ؛ زشتی همین جای قضیه است !!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی