یادداشت های دادو

انتظارات مردم

يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ب.ظ

دیشب هوا واقعا سرد بود ، باد شدیدی هم می وزید ، انگار اواخر پائیز بود و آسمان دنبال بهانه ای برای باریدن برف می گشت !! بالای کوه خلوت تر از توی مسیر بود و معلوم بود کسانی که بالا می رفتند با کمترین توقف برمی گشتند ...

 


مخلوط ناجوری از افراد دیده می شد ، یک شال و کلاه کرده بود در حد برنامه ی زمستانی و یکی آنسوتر با تی شرت قدم می زد ، یک چائی از نوع کاکوتی به من دادند که نیازی به زحمت فوت کردن نداشت و بلافاصله هوا-خنک شد و خوردم !! کمی بعد رفتیم داخل مسجد که تکالیفمان را انجام بدهیم (!) عمه و شوهر عمه ی بانو هم بالای کوه بودند ، تقریبا پای ثابت برنامه های شبانه و روزانه کوهنوردی هستند !! موقع رفتن ما توصیه داشتند که برای آنها هم دعا کنیم و بخواهیم و از قرار معلوم به پانصدمیلیون رضایت می دادند!!


گفتم : " این امامزاده ها فوقش تا یک میلیون را ضمانت می کنند و اگر اینهمه می خواهد بهتر است برود مصلای شهر !! " و در ضمن پرسیدم : " مبلغ را بین بانکی بفرستند !؟ " و گفتند : " کارت به کارت بکند !! " با خودم فکر کردم که در این دور زمونه کمتر کسی پیدا می شود که بانک اش از همان بانک امامزاده باشد و با انتقال روزی 3میلیون ، همین پانصد میلیون کلی برای امامزاده در پای خودپرداز وقت خواهد گرفت ، یعنی 170 بار باید برود پای خودپرداز و این یعنی ششماه !!! نمی دانم چرا مردم همدیگر را رعایت نمی کنند !؟حکایت شب ما هم همینگونه بود ، دو رکعت نماز می خواستیم بخوانیم که برای قبولی اش شک داشتیم و التماس دعا می کردند برای 500 میلیون !!

 

الحکایت :

مردی همسایه ی طماعی داشت ، و البته خودش کم از او نبود !! روزی در کوچه می رفت ، درحالیکه دامنش را با دو دستش گرفته بود ... همسایه طماع او را دید و سبب اینکه دامنش را با دستانش گرفته را پرسید ، جواب داد که اینگونه می روم تا اگر مرغی در حال پرواز تخم گذاشت در دامنم بیافتد !!

کمی بعد مرد در خانه نشسته بود که صدای در بلند شد ، دخترش برا یباز کردن در رفت و بعد از چنددقیه برگشت و گفت : " پدرجان !! همسایه است ، می گوید از آن تخم مرغ ها یک دو تا هم به ما بدهید ا برای ناهار املت کرده بخوریم !! "

 

پائین آمدنی به همان فرد ملتمس دعا گفتم : " فردا سه روز زکام می شوی و خودت به زبان می آوری که همین سلامت تن و جان بیش از 500میلیون می ارزد ، این را از همان واریزی امامزاده حساب کن !! "

 

پائین آمدنی به شوهرعمه ی بانو تعریف می کردم از کرامات امامزاده ای که پانصد گرفت و کوهی به بزرگی عینالی را از سر راهمان برداشت و داستان مزدوج شدن فوتورافچی را تعریف کردم !!! بنده خدا یک پسر درخانه دارد و آب دهانش راه افتاد و سراغ آن امامزاده را می گرفت !؟!؟

 

  • دا دو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی