یادداشت های دادو

ناهنجاری اجتماعی یا بلای طبیعی !؟

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۳۲ ب.ظ

از کله ی سحر که برای آمدن به کارخانه بسم الله گفته بودم ، یکی دو مورد روی اعصابم بودند ، ناهنجاری های اطرافم همیشه روی اعصاب من هستند ، البته یکی از همکاران به من گفت : " چرا می بینی که اذیت بشوی ؟ "

 

دیدم حق با اوست ؛ نفهم بودن راحت تر از نفهمیدن است !؟!؟ انسان می تواند راههای درک را مسدود بکند ، چشمهایش را بر حقایق ببندد !! گوش هایش را در و دروازه بکند !! افسار زبانش را دور گردنش بپیچد و رها بکند !! و ... و با خیال راحت و بصورت یک نفهمِ بی دغدغه زندگی اش را ادامه داده و پله های ترقی را تا خودِ خودِ ثریا بپیماید !! ولی اگر راههای درک باز بمانند مجبور است که بفهمد و نمی تواند نفهمد و این خیلی بد است !!!

 

مسیر ترددی من از خانه تا کارخانه دوبرابر شده است ، و علاوه بر دو برابری فاصله ، زمانی که در راه هستم نیز از اول صبح خلوت به صبح شلوغ تداخل کرده است (!!) ، قبل از این حوالی 6.25 دقیقه سوار ماشین می شدم و در دمدمای طلوع از مسیری رد می شدیم که چند فقره ماشین بود و ناهنجاری های آن چند فقره برایم یک عالمه اعصاب خردکنی داشت !!؟ عدم رعایت حق تقدم ، عبور از چراغ قرمز و حاشیه های خطرناکی که همیشه بهمراه داشت ، بوق زدن برخی راننده های سرویس به هم برای سلام و علیک آنهم زمانی که قسمت عمده ای از مردم خواب هستند و ... و ساعت 6.45 وارد کارخانه می شدیم !!! حالا ساعت 6.30 سوار می شوم و ساعت 7 وارد کارخانه می شویم و تقریبا تمام عرض شهر را عبور می کنیم ، خیابان ها تقریبا مملو از ماشین های سواری می شوند و راننده هایی که با عجله یم روند تا بموقع سر کارشان برسند و همان ناهنجاری ها تشدید شده و چند برابر می شوند !! از همه بدتر قیافه های خواب آلودی که فارغ از وجود زن و بچه و در کمال آزادی ، سیگار می کشند و مطمئنا با شکم خالی !! ( از شخصی که تا این حد خودش را آزار جسمی می دهد ، چه انتظاری برای رعایت حقوق دیگران می توان داشت !؟ )

 

یکی از نماینده های شهر که وضعیت کاندیداتوری و تائید حزبی و شخصیت اجتماعی و همه چیزش در هاله ای از ابهام است ، در روزنامه شهر که امروز منتشر خواهد شد (!!!) در تیتر درشتی از عملکرد مدیریت بحران اعلام عدم رضایت فرموده هستند (!) یعنی بحران اصلی که انتخاب خودشان بود عنایت الهی محسوب می شود و نصب " هذا من فضل ربی " و " وان یکاد ... " می طلبد !!

 

بنظر من حوادث طبیعی که بدلایلی تشدید و نهادینه شدن ناهنجاری های اجتماعی ، تبدیل به بلا می شوند را باید برای اولویت های بعدی نگهداشت و یک کمیته ی بحران در کابینه تشکیل داد تا ریشه ی ناهنجاری های اجتماعی بررسی گردد و اگر مشکلی می خواهد رفع شود از آنجا اقدام گردد !! کسی که مجوز ساخت و ساز برای ویلاکاران در حریم رودخانه ها می دهد را باید رفع اشکال کرد و نباید بالا آمدن آب رودخانه را ، آنهم در فصل باران ؛ آنهم در یک کشور نیمه خشک و بیابانی ، بلا نامید !! وقتی برای کاهش هزینه ها طرح دوربرگردان کارشناسی شده ( پل یا زیرگذر یا ... ) را با یک میانبر داخل رودخانه ای حل و فصل می کنیم ، باید چند برابر همان هزینه را از جیب بیمه و یا دولت پرداخت نمائیم و ایضا نفرین و فحش هم بشنویم !!  فعلا بیخیال این موضوع می شوم و رد می شوم

 

آقو ... من شدیدا به دست بردن در اشعار دیگران حساس هستم !! داخلی و حارجی هم ندارد !! کسی که در اشعار دیگران دست می برد از کسی که از بیت المال دزدی و اختلاس می کند بدتر است !! خاصه که این شخص با چنین رفتار شنیعی (!) برنامه ی فرهنگی و آموزشی می سازد برای فرهنگ سازی ، آنهم از رادیوی ملی !!

 

مجری که خانم فلانی باشند ، برای چندمین بار در هر هفته شعر زیبا و غنی و پر از مفاهیم فلسفیِ " سوره تماشای " سهراب سپهری مرحوم را سلاخی کرده و یک عبارت کوچه بازاری از آن می سازد و شاید فردا پس فردا با آن شکل و شمایل وارد ذهن و دهان مردم کوچه و بازار بشود !!! چرا !؟ الهی که نفرین این شعر دامن دستمزدش را بگیرد !!!

 

یک موردی هم در کارخانه پیش آمد و کمی اعصابم پس و پیش شد ، برای همین شعر معروف سعدی بیادم آمد و همینطور که داشتم توی اینترنت سرچ می کردم ، کل حکایت را دوباره خوانی کردم !! ادبیات نامانوسی دارد ولی نامفهوم نیست ، مطمئنا با این افت سوادی که در کشور داریم و آیا را عایا می نویسند و ... در چند سال بعد کارشناسان خط میخی ، نوشته های قدیمی را برای فرهیحتگان دنیای مجازی ترجمه بکنند !!! اشارات زیبایی دارد و به خواندن و اندیشه کردن بسی بسی بسیار زیاد می ارزد ، به قول سایه  : " بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی "

 

===

 

طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب، بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی بدست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود ساخته، مدبران ممالک آنطرف در رفع مضرت ایشان مشورت کردند که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع گردد

درخــتــی کـه اکـنـون گـرفــتــســت پــای    بــنــیــروی شــخــصــی بــرآیــد ز جــای
ورش هــمـــچـــنـــان روزگـــاری هـــلـــی    بـــگــردونــش از بــیــخ بـــرنــگــســلــی
ســرچــشـمـه شـایـد گـرفـتــن بــه بــیـل    چـو پـر شـد نـشـایـد گـذشـتـن بـه پـیـل

سخن بر این مقرر شد که یکی را بتجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه میداشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند بقعه خالی مانده، تنی چند از مردان واقعه دیده جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند.

شبانگاه که دزدان بازآمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت غنیمت بنهادند، نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاخت خواب بود، چندانکه پاسی از شب در گذشت

قــرص خـــورشــیــد در ســیــاهــی شــد    یــونـــس انـــدر دهـــان مـــاهــی شـــد

مردان دلاور از کمین بدرجستند و دست یگان یگان بر کتف بستند و بامدادان بدرگاه ملک حاضر آوردند، همه را به کشتن اشارت فرمود.

در آن میان جوانی بود میوه عنفوان شبابش نورسیده و سبزه گلستان عذارش نودمیده یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر همچنان از باغ زندگانی برنخورده است و از ریعان جوانی تمتع نیافته، توقع بکرم اخلاق خداوندی آنست که ببخشیدن خون او بر بنده منت نهد؛ ملک روی از این سخن درهم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت:

پـرتـو نیکان نگیرد هر که بـنیادش بـدسـت    تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبدست

نسل فساد اینان منقطع کردن اولیترست و بیخ تبار ایشان برآوردن، که آتش نشاندن و اخکر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نیست

ابـــــــر اگــــــر آب زنــــــدگــــــی بـــــــارد    هــرگـــز از شـــاخ بـــیــد بـــرنـــخـــوری
بـــــا فـــــرومـــــایــــه روزگـــــار مـــــبـــــر    کـــز نـــی بــــوریـــا شـــکـــر نـــخـــوری

وزیر این سخن بشنید و طوعا و کرها بپسندید و بر حسن رای ملک آفرین خواند و گفت: آنچه خداوند دام ملکه فرمود عین حقیقت است اما اگر در سلک صحبت آن بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی
اما بنده امیدوارست که به عشرت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفلست و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد او متمکن نشده، و در حدیثست: مأمن مولود الا وقد یولد علی الفطرة ثم ابواه یهودانه و ینصرانه و یمحسبانه

بـــا بـــدان یــار گــشــت هــمــســر لــوط    خــــانـــدان نــــبــــوتــــش گــــم شــــد
ســـگ اصـــحـــاب کـــهــف روزی چـــنـــد    پـــی نــیــکــان گــرفـــت و مــردم شـــد

این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک با او بشفاعت یار شدند تا ملک از سر خون او درگذشت و گفت بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم

دانـی کـه چـه گـفـت زال بــا رسـتـم گـرد    دشـمـن نتـوان حـقـیر و بـیچـاره شـمـرد
دیـدیـم بـسـی کـه آب سـرچـشـمـه خـرد    چـون بــیـشـتــر آمـد شـتـر و بــار بــبــرد

فی الجمله پسر را بناز و نعمت برآورد و استاد و ادیب بتربیت او نصب کرد، تا حسن خطاب و رد جواب و سایر آداب خدمت ملوکش در آموخت چنانکه در نظر همگنان پسندیده آمد، باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای میگفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده، ملک را از این سخن تبسم آمد و گفت:

عــــاقــــبــــت گـــرگ زاده گـــرگ شــــود    گــــرچــــه بــــا آدمـــی بــــزرگ شــــود

سالی دو بر این برآمد طایفه ای اوباش محلت در او پیوستند و عقد مرافقت بستند تا بوقت فرصت وزیر و هر دو پسرشرا بکشت و نعمت بیقیاس برداشت و در مغاره دزدان بجای پدر بنشست و عاصی شد، ملک دست تحیر بدندان گزیدن گرفت و گفت

شمشیـــــر نیک از آهن بد چون کند کسی؟    ناکـس به تـربـیت نشـود ای حـکـیـــم کـس
بـاران که در لطافت طبـعش خـلاف نیست    از بــاغ لـالـه رویـد و از شـوره بـوم خـس

زمـــیــن شـــوره ســـنـــبـــل بـــرنـــیـــارد    درو تـــخـــم عـــمــل ضـــایــع مــگــردان
نــکــوئی بــا بــدان کــردن ، چــنــانــســت    کــه بـــد کــردن بـــجــای نــیــکــــ مــردان

 

  • دا دو

نظرات  (۲)

سلام
این روزها عیار آدم ها رو می شه با کم و کیف اعصاب خرابی هایشان تشخیص داد وگرنه راه و رسم نفهم بودن و خوشبخت! بودن که خیلی دم دستی و واضحه..
بابت حکایت ممنون، خیلی وقته سعدی نخونده بودم.. برای این روزهای سیاسی، درس سیاست ورزی یا «با سیاست ورزان چه کنیم؟» هم داشت..
پاسخ:
سلام
متون قدیمی با روحیات ملت و دولت ما همحوانی بیشتری دارد و ملموس تر است !!
سلام، 

این ضرب المثل است که  خوشا بحال آن که کره خر آمد و الاغ رفت!!!
پاسخ:
سلام
این که نشانه ی مثبتی در خودش دارد !؟ اصولا الاغ را بعنوان مودبانه ی خر بکار می برند ... خر آمدن و الاغ رفتن یک گام به جلو محسوب می شود !!‌ ما در زبان ترکی می گوئیم « ائشک گلیب ائشک گئدی !! » (‌خر آمد و خر رفت !! )
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی