یادداشت های دادو

فشار دانستن

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۳۰ ب.ظ

ما تاکنون در مورد اینکه در روزگاران مختلف مردم در چه سطحی از آرامش و یا آرامش بودند به نتیجه ی متقنی نرسیده ایم ، البته در بررسی های ظاهری گاه آرامش ها را با هم سنجیده ایم و گاه آسایش ها ...

 

ولی خیلی مهم بود و بجا ، اگر می توانستیم دسترسی داشته باشیم به مجموعه ی شرایط زیستی در ادوار گذشته و در بین اجتماعات قبلی و فعلی !! خیلی ها دوست دارند تا با شاخص قیمت ، گذشته و حال را بررسی بکنند ، از قدیمی ترها وقتی در مورد گذشته سوال بکنید ، غالبا بواسطه ی فشاری که از ناحیه ی درآمد احساس می کنند ، زود سراغ قیمت یک حلب روغن نباتی رفته و یا دو قران بودن فلان جنس را پیش می کشند !! شاید هم کسانی باشند که از زوایای دیگری به مسئله نگاه بکنند ... مثلا مدیریت صحیح را بخواهند با مدیریت دودورقایی ( تقریبا معادل درپیتی !! ) مقایسه بکنند !! شاید هم آزادی معناهای متفاوتی پیدا بکند و ما باز بمانیم در ابتدای سوالمان که گذر زمان کدام کفه ی ترازو را پائین آورده و کدام را بالا برده است !؟!؟

 

از دیگران بنویسم !! دیشب داشتم سریال ریشه ها را از شبکه نمایش می دیدم !! از سانسور صحنه ای و دوبله ای که بگذریم ( برای من مهم نیست ، اگر مهم بود که اصلا نگاه نمی کردم !! ) مطالب زیادی در خود سریال بود که مستحق سانسور کردن بود !!! فیلم به زندگانی کاکا سیاه های آمریکا مربوط بود !! ما اول انقلاب کلی سریال و فیلم کاکا سیاه دیده بودیم ... مجموعه " سیاهان آمریکا " و " سرخپوستان آمریکا " از بارزترین ها بود و کلی قیلم دیگر ... اصولا وقتی امریکا به ما چپ نگاه بکند ما می رویم و آرشیو را تکان می دهیم !!!

 

در این سریال نکات عحیب و غریبی نهفته بود ... از برخورد بسیار زننده و نژادی سفیدها با سیاهان !!! دقیقا مثل برخورد خیلی از کارمندان دولت با ارباب رجوع های امروزی (!) و صحنه هایی که نابرابری و ظلم و تضییع حقوق را بخوبی نشان می داد و گاه تکان دهنده بود !!

 

ولی همان سریال که صد سال پیش را به تصویر کشیده بود ، وضعیت امروز ما شهروندان جهان سوم را از کاکا سیاه های یک کشور جهان اول بدتر به رخ می کشید !! یعنی چند صحنه بود که نفسم را بند آورد و وقتی مادرم با دیدن رفتار زننده نژادپرستان در اتش زدن خانه ی سیاهان زبان به گلایه گشود ، گفتم : " فیلم مال صد سال پیش است و حالا هم این تفکر وجود دارد !! چرا که هنوز نژادپرستی در انسان ها و خودبرتر بینی وجود دارد ... ولی شما نگاه کن به آنچه در آن صد سال پیش در امریکا بود و ما هنوز که هنوز است نداریم !! نه در خطوط BRT ی اتوبوسرانی مان و نه در متروی شهری مان !!! همان کاکا سیاه شاید صندلی برای نشستن نداشته باشد ولی می تواند از سیستم خوبی که وجود دارد استفاده بکند ؛ می گوید بروم به قطار ساعت 09.07 دقیقه ی فلان جا برسم !!! یعنی ما باید بدویم و بدویم و تازه اگر مدیریت خوبی داشتیم به صد سال گذشته ی آمریکا برسیم ، در چند سال آینده ، خدا می داند !!! "

 

از خودمان بنویسم !! خیلی سال پیش که من نهضت سوادآموزی بودم ، به ماموریتی رفته بودیم در یکی از بخش ها که حالا برای خودش شهرستان شده است و بخش دارد !!! آن روزها حضرات نهضتی خیلی شیخ تشریف داشتند و به من عنوان منافق داده بودند ؛ چون تی شرت می پوشیدم و موقع حرف زدن با خانم ها به صورتشان نگاه می کردم و ...

 

ورودی یک روستا ، پیرمردی روی سنگی نشسته بود و خودش را ولو کرده بود به دامان آفتاب ... ماشین ما ایستاد ( آن زمان پاترول ابهت داشت در حد هامر امروزی !! ) پیاده شدیم ؛ من برای هواخوری و راننده برای پرسیدن مسیر و ...

 

از پیرمرد که رو به آفتاب نشسته بود و معلوم بود لذت می برد پرسیدم : حاجی ... معلوم است خیلی می چسبد !! جواب داد : بعله چرا نچسبد !! گفتم : قبل از انقلاب خوب می چسبید یا حالا ؟ گفت : " حالا ... همه ی عمری که قبل از انقلاب کرده بودم باندازه ی این نشستن در جلوی آفتاب نبود !! فکر کردم شاید ماشین را دیده و فهمیده دولتی هستیم و برای همین این جواب را داده است ... سرم را تکان دادم و گفتم : " نمییییدانم !! " گفت : " ما یک ارباب داشتیم که عصر می نشست و یک لوله مقابل خودش می گذاشت ، هر کس تخم مرغ های آن روزش را می برد پیش ارباب !! تخم مرغ را می گذاشت روی لوله ، اگر نمی افتاد کاری نداشت ولی اگر کوچک بود و از لوله پائین می رفت ، اشاره می کرد به نوکرها و فرد را کتک می زدند که چرا مرغت را خوب نگه نداشته ای که تخم کوچک کرده است !!! اگر سر تخم کردن مرغت یک دست کتک خورده بودی ، اینطور نمی گفتی نمییییدانم !! "

 

آن سیاه در سایه آن تکنولوژِی و مدیریت از نا-آزادی خودش می رنجید و من در نهایت آزادی ، دقایقی نامعلوم در ایستگاهها می مانم و نمی دانم بالاخره اتوبوس خواهد آمد یا نه !! و یا در اتوبوس بین شهری اختیار مسافران به میل و اراده ی راننده وابسته است که کجا بایستد و چطور برود و چه رفتار زننده ای داشته باشد !!! و ایضا هواپیمایی با آن تاخیرات نجومی اش که واویلا و .......


صد سال پیش کسی که در شهر من زندگی می کرد از کدام نداشته ها در رنج بود و از چه داشته هایی لذت می برد و ما امروز با اینهمه داشته ( غالبا کج و ماوج و نادرست !! ) نداشتن چه چیزهایی اذیت مان می کند و چه چیزهایی برایمان آنقدر استرس زا می شود که طعم داشته هایمان را تلخ می کند !؟!؟

 

  • دا دو

نظرات  (۲)

  • همطاف یلنیز
  • سلام سلام
    آی گفتین (منظورم تماشای فیلم هایی است که صدسال پیش غرب را نشان می دهند. همطاف چندان پیگیر داستان ها نیست. ظواهر یا همان نکته ها! توجه اش را بیشتر جلب می کنند همین حمل و نقل ریلی یا خدمات پست و سفارش کاتالوگی آن دوران -از پوآرو و خانم مارپل گرفته تا پزشک دهکده- برای من، آه برانگیز است بسی)
    ناگفته پیداست آسایش بیشتر شده البته اگر خواسته باشی این آسایش و امکانات رفاهی شادی آور باشد برایت تاحد امکان باید دوری کنی از اجتماعات و امور اداری و خدمات عمومی...
    راستی دیروز منم جمله ای شنیدم از یک نسل دومی (شایدم سومی) نصاب آلومینیوم کار بود که داشت با همکارش درباره شاه و قدرتش! می گفت و اینکه فیلم مستندی دیده 54 تا از سران دولتها، خم شده دست شاه را می بوسیدند! حالا به صداقت گفتار کاری ندارم... دارم فکر می کنم او از گذشته چه می داند و حتی خود من!
    پاسخ:
    سلام
    واقعیت های زیادی وجود دارد که ما چشم بر آنها می بندیم و نمیخواهیم قبول کنیم که بزرگ بودن صرفا از راه دروغ و کلک بدست نمی آید و پایداری بزرگی در رفتار و عملکرد درست است ...
    تاریخ است دیگر ... همیشه سینه به سینه اش با مکتوبش فرق دارد !!!
    سلام،

    روابط مشخص تر بوده و ساده تر. در نتیجه زندگی راحت تر به نظر می رسیده در مجموع. داستان آن مرد آفتاب نشین هم عمومیت نداشته چرا که ما هم بچه روستاییم و چنین خانی بالای سرمان نبود. امروز روابط بهم خورده است نه زنگی زنگ و نه رومی رم. به همین جهت نه نظم قدیم را داریم نه رفاه یک جامعه ی مدرن را و مدیریت هم که قربانش برم. 
    پاسخ:
    سلام

    شاید عمومیت نداشته باشد ولی متاسفانه زیاد بوده و همین حالا هم هست ... چند وقت پیش یکی از ارباب های فراری برگشته است و طبق سند املاکش را پس گرفته است !!! چند سال پیش ارباب ، زمین های روستا و اهالی را ( یکجا !! ) به اهالی روستای پائین فروخته بود ؛ ناچار بودن برای اهالی روستای پائین بکارند و یا اینکه اجبارا بروند کرج و یا شهرهای بزرگ برای کارگری !!! درک و هضم اش کمی سخت است !!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی